PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Saturday, January 31, 2004

*
عيال از ديروز رفته مسافرت و سه تا بچه رو انداخته سر من! از صبح تا حالا هزار جا بردمشون و هزارتا كار كردن ولي باز هم ميگن بريم فلانجا.انگار نه انگار كه باباشون باباش دراومده!
زياد جمله بالا رو جدي نگيرين. نوشتم كه دلم خنگ بشه, وگرنه ميدونم چشمم هم كور دندم هم نرم, بچه پس انداختم بايد زفتشون كنم!
جمله بالا رو هم زياد جدي نگيرين. جاتون خالي امروز كلي با بچه ها حال كرديم. اينقدر دوندمشون كه سر ساعت 9 شب از خستگي غش كردن! وقتي رسيديم خونه بهشون گفتم: فردا سعي ميكنم از امروزم بيشتر با هم وقت صرف كنيم. ميخوام ببرمتون يكجايي كه حسابي انژيتون رو صرف كنين. هر سه تايي گفتن واي واي ما حال نداريم!

امروز ساعت هشت صبح بيدارشون كرده بودم. قبلش خودم پاشدم بساط شيركاكائو ي گرم و ساندويچ و ميوه و كفش پاتيناژ و لباس گرم و كلي چيزهاي ديگه حاضر كردم. يك صبحانه حسابي بهشون خروندم و واسه طرفاي ساعت 9 زديم بيرون. تا ظهر پاتيناژ بازي كردن و رستشون كشيده شده بود. ناهار بردمشون مكدونالد. عصرشم بردمشون پولكا سواري(همون تويوب سواري خودمون). حدود سه ساعت از تپه بردمشون بالا و آورمشون پايين. ديگه آخراش ناي براشون نمونده بود. بعدش رفتيم پارك جنگلي و بساط آتيش و سوسيس راه انداختيم و كنار آتيش حال كرديم. ساعت هفتونيم آمديم خونه فرستادمشون توي حموم, كه دوش آب گرم بگيرن. تا آمدن بيرون شامشون حاضر بود, و خوردن. ساعت 9 هم نرگسياشون هم رفت.
حالا واسه خودم يك آبجوي تگري باز كردم و در سكوت كامل شنبه شبم را بسر ميكنم. به من ميگن پدر نمونه :)

عيال با چندتا از همكاراش از جمعه رفتن كشتي سواري و فردا شب برميگردن. نميدونم از كجا اينترنت گير آورده بود, واسم ايميل و نوشته پايين را فرستاده بود!


Five tips for a woman:

1. It is important that a man helps you around the house and has a job.
2. It is important that a man makes you laugh.
3. It is important to find a man you can count on and doesn't lie to you.
4. It is important that a man loves you and spoils you.
5. It is important that these four men don't know each other.


يا زير سرش بلند شده, يا اينكه....
بگذريم, بهتره به فال نيك بگيرم :)

Friday, January 30, 2004

* «پرو دو» باني سوسياليسم ليبرتارين

29 ژانويه سال 1844 با انتشار كتاب « تعريف مالكيت » به زبان فرانسه در پاريس، جهان داراي يك فرضيه پرداز سوسياليست تازه شد كه «مورخان» انديشه هاي او را بي ثاتير در انقلابات سال 1848 اروپا ندانسته اند. وي، «پير ژوزف پرودو» است كه در سال 1809 به دنيا آمد و در سال 1865 از اين دنيا رفت. «پرودو» كه يك روزنامه نگار و در عين حال از بانيان آنارشيسم اروپايي است عقيده دارد كه زيان سياسي انباشت ثروت در دست افراد عمدتا هنگامي آغاز مي شود كه از آن به صورت "ابزار قدرت" سوء استفاده شود و ثروتمند بخواهد با اين ابزار بر پايه منافع خود در سياست مداخله كند و افراد مورد نظر را وارد حكومت سازد كه اگر به نتيجه برسد بر تضاد طبقاتي در جامعه خواهد افزود و فشار بر كارگر و مصرف كننده افزون خواهد گشت و حالت خصومت نادار و دارا از صورت پنهان به آشگار تبديل خواهد شد كه در موارد بسيار به ايجاد انفجار در جامعه منجر خواهد گرديد.
«پرودو» گويد كه مردم نادار كه اكثريت جامعه را تشكيل مي دهند چشم ديدن ثروتمندان مخصوصا آنان را كه ثروتشان باد آورده است ندارند و با كوچكترين فرصتي بر ضد آنان اقدام مي كنند و مشاهده خشونت در انقلابها عمدتا به همين سبب است.
«پرودو» براي پيشرفت جامعه خواستار «آزادي انديشه و عملي ساختن آن و استفاده از استعداد» است. او گويد كه اين، حق يك فرد است كه در طول عمر خود استعدادش را به كار اندازد. محروم کردن فرد و يا افراد از سه عنصر آزادي انديشه، آزادي عمل و زادي بكار گيري استعداد باعث طغيان خواهد شد كه او از اين طغيان حمايت كرده است که تعبير به آنارشيست بودن او شده است.
مورخان پرودو را باني «سوسياليسم ليبرتارين» مي دانند، زيرا كه معتقد است كه در يك نظام سوسياليستي هم، مردم بايد آزادي انديشه و عمل داشته باشند تا جامعه رشد كند و به اين ترتيب با «انحصار انديشه» و كنترل استعداد مخالفت كرده است. وي از هواداران محدود بودن اختيارات دولتها است که اصل ديگري از اصول آنارشيسم است.
كتاب هاي «فلسفه فقر» ، «تئوري سياسي» ، «اهميت عدالت اجتماعي» ، «اقتصاد متضاد» و «انقلاب به خاطر تامين و بسط عدالت» ساير تاليفات پرودو هستند. مترجمان انگليسي آثار پرودو عناوين كتابها را اندكي تغيير داده اند، از جمله عنوان كتاب «تعريف مالكيت» را «ماهيت مالكيت» و عنوان كتاب انقلاب به خاطر تامين و بسط عدالت را «انقلاب مشروع» نوشته اند. نوشته هاي او زمينه جامعه شناسي و اقتصاد سياسي هم دارند. پرودو از هواداران سنديكايي شدن صنوف و تشكيل اتحاديه هاي كارگري است.
منبع: معلومات عمومي

يك ويروس (كرم)جديد بنام Mydoom از طرف دوستان كرمكي روي شبكه اينترنت فرستاده شده. اگر با پسوند Mydoom براتون نامه آمد بازش نكنيد!! اين كرم دسترسي به شبكه اينترنت را براي كاربران بلوكه مي كنه و راه را براي دستيابي هكرها به اطلاعات شخصي باز مي كنه.

امروز پسرم قراره توي مدرسه عكس بگيره. ديروز براش وقت سلموني گرفته بوديم كه طبق معمول يادش رفت! ديشب بهش گفتم, حالا كه وقت سلمونيت رو از ياد بردي, بيا تا خودم موهات را كوتاه كنم(سلموني يكي از شغلهايي است كه خيلي دوست دارم:)). گفت: پنجاه كرون ميگيرم ميذارم موهام رو كوتاه كني! كلي چك و چونه زدم, آخرشم مجبور شدم قبول كنم پنجاه كرون بدم. وقتي موهاش را كوتاه كردم و دوش گرفت. آمد جلوي مامانش و گفت: من چقدر خر بودم كه نگفتم 100 كرون. مطمئنم باب(بابا) ميداد!

Wednesday, January 28, 2004

*
سردار سرتيپ پاسدار محمد مهدی دوزدوزانی به حكم شعبه هفت دادسرای نظامی تهران اعدام شد!
سرتيپ دوزدوزانی از اعضای مركزيت "جنبش متحد ايثارگران" بود و باتهام تلاش مسلحانه برای براندازی نظام و توهين به مقامات عالی جمهوری اسلامی با حكم دادسرای نظامی تهران محارب شناخته شده و صبح روز چهارشنبه 24 ديماه در زندان حشمتيه تهران اعدام شد. مهدی دوزدوزانى(سيد مهدی كاظمی) معاون مالی نيروی زمينی سپاه پاسداران واز فرماندهان تيپ مستقل الغدير در 8 سال جنگ تحميلی بود. او در سال 1380 بهمراه جمعی از رزمندگان و جانبازان معترض به وضع موجود دست به تشكيل گروهی بنام "جنبش متحد ايثارگران" زد. اين گروه در همان ابتدا با ارسال نامه سرگشاده ای باعنوان "مارزمنده ايم" به سران نظام تناقضات رفتار و كردار ايشان را با آنچه كه در ابتدای انقلاب وعده داده شده بود متدكر شد كه به نامه فرماندهان سپاه معروف گشت و هرچند كه مطبوعات طبق دستور شورايعالی امنيت ملی از انتشار آن منع شده بودند اما با تلاش رسانه های محافظه كار و جرح و تعديل آن(روزنامه های جوان و كيهان و جبهه) هدف از آن نامه را اعتراض به خاتمی و سياستهايش قلمداد نمودند، در حاليكه در آن نامه بصراحت سياست های رهبر جمهوری اسلامی مد نظر بود و عنوان شده بوده كه: "كاسه صبرمان از اين همه تبعيض و تناقض در گفتار و كردار لبريز شده..." سردار دوزدوزانی همچنين در سالگرد شهادت قاسم دهقان در شهرك شهيد محلاتی در شهريور سال گذشته، با سخنانی انتقادی فاش ساخت كه فقط در نيروی زمينی سپاه 147 شركت اقتصادی وجود دارد كه در ايران و دوبی و اروپا فعاليت ميكند وضمن تلاش برای تقويت سياستهای مخرب ( كه بی شك منظور او تجارت مافيائی مواد مخدر و قاچاق دختران ايران بود) هدفشان كسب درآمد های نامشروع برای نهادهای موازی سپاه همچون حفاظت اطلاعات _ معاونت اطلاعات و حوزه نمايندگی ولی فقيه در سپاه ميباشد. نتيجه آنكه امروزه سپاه نه تنها در مقابل ملت و اهداف اوليه اش قرار گرفته بلكه مقابل شرف و عزت ايران ايستاده است... "دوزدوزانی" همچنين در اوائل سال جاری به همراه ده ها نفر از افسران ارشد سپاه در ستاد مشترك سپاه (پادگان قصر فيروزه) اقدام به تحصن و تجمع كرد و خواهان حضور خامنه ای و پاسخگويی به سئوالاتشان شد كه در اين تجمع او به عنوان سخنران حضور يافت وشجاعانه خبر تشكيل "جنبش متحد ايثارگران" را اعلام داشه و فرياد زد: اگر سپاه فقط برای خون دادن برای بقای آقايان و آقازاده هايشان است ما اين لباس را ميبوسيم و كنار ميگذاريم..." در اينجا بود كه موحدی كرمانی نماينده رهبر در سپاه به ميان متحصنين آمده و ضمن درخواست برچيدن تحصن قول رساندن حرفشان را به رهبر داد اما متحصنين قانع نشدند. سپس الله كرم و گروه او با گاز اشك آور و باتوم به اين تجمع حمله كرده و سردار دوزدوزانی و جمعی از متحصنين را بازداشت كردند. در مرداد ماه امسال دادسرای نظامی تهران با صدور اطلاعيه ای با ذكر نام دوزدوزانی خبر از كشف باندی در نيروهای مسلح داد كه قصدش اخلال در نظام اقتصادی كشور بوده است!! اعلام شد كه در خانه دوزدوزانی 3 قبضه سلاح كشف شد كه همانها مستمسكی شد برای محارب شناخته شدن وي؛ در حاليكه بجز يك اسلحه كلتی كه بطور رسمی و سازمانی تحويل وی بوده او از وجود سلاح های ديگر اظهار بی اطلاعی كرد. دادگاه دوزدوزانی را بصورت غير علنی محاكمه و حكم اعدام او را باتهام محاربه صادر كرد و صبح 24 ديماه اودر زندان حشمتيه اعدام شد.
منبع: سايت روشنگري

پسرخاله شريف بنده كه از مذهبي هاي زمان شاه بود, بعد از پيروزي انقلاب از آمريكا برگشت به دامن مام وطن, و در خدمت نظام جمهوري اسلامي مشغول به انجام وظيفه شد. دو سه سالي كه من در ايران بعد از به قدرت رسيدن نظام جمهوري اسلامي تا فرار از ايران, هر بار كه همديگرو ميديديم, بين ما بحث و مشاجره بود. پسرخاله شريف هميشه ابراز ميداشت كه در سير تحولاتي كه در ايران در حال رخ دادن است, فرصت طلباني هستند كه از آب گل آلود ميخواهند ماهي بگيرند و حتي در مواردي خودشان را به پستهاي مهم نظام نيز ميرسانند! اما همه اين افراد دير يا زود رسوا شده و از مقام خود بركنار ميشوند.
نشون به اون نشون كه فرصت طلبان كه قرار بود رسوا بشن, پسرخاله شريف را چند سال بعد از خروج من از ايران گرفتند, جاسوس آمريكا لقب دادند و زندان و شكنجه كردند. امروز وقتي گهگاهي با هم تلفني صحبت ميكنيم ازش ميپرسم اين فرصت طلبان كي كنار گذاشته ميشن؟
از پشت تلفن صداي خنده آكنده به تأسفش را ميشنوم. بيچاره شانس آورده اعدامش نكردن!

بگذريم..
اين چند روزه شدياً كار ريخته سرم و بايد وقت زيادي براي راست و ريس كردنشون صرف كنم.

Saturday, January 24, 2004

* «اسمم افسانه بود، زندگي ام هم افسانه شد»
انتقال افسانه نوروزي پس از شش سال به تهران در حالي انجام شد كه تا پيش از اين مسئولان زندان هاي بندر عباس و تهران موافق اين كار نبودند، ولي با دستور رئيس قوه قضائيه مبني بر لغو اجراي حكم اعدام افسانه، اين كار نيز ميسر شد.افسانه به همراه دو مامور و شوهرش ساعت ۱۱ صبح روز جمعه ۳ بهمن ۸۲ از طريق ايستگاه راه آهن تهران وارد شهر محل زندگي اش شد تا پس از تحمل ۶ سال دوري و غربت، فرزندانش او را بدون لباس زندان ببينند.۳ فرزند افسانه به همراه ديگر بستگانش در ايستگاه راه آهن تهران به استقبال مادرشان آمدند.پرونده افسانه نوروزي در حالي به مرحله انتقال وي به تهران رسيد كه عبدالصمد خرمشاهي و بهنام ذوقي وكيل مدافع و افسر پرونده وي تلاش موثري براي روشن كردن ابعاد آن كردند. موضوع پرونده افسانه نوروزي با همه ابهام ها و سئوالات بدون پاسخش از آن جهت كه موضوع غير كاربردي و غير عملي دفاع مشروع زنان را در سيستم حقوقي ايران برجسته كرد، اهميت يافت.افسانه به همراه همسر و فرزندانش در هجدهمين سالگرد ازدواجشان توانستند با هم بر سر يك سفره ناهار بنشينند. وي بعد از سال ها غربت توانست در كانون گرم خانواده اش نفسي بكشد.

با اين حال پس از ساعتي استراحت در خانه قديمي شوهرش در دولت آباد شهر ري در حالي كه خواهر شوهرش در بدرقه آنها آب مي ريخت به ميدان ارگ تهران رفت تا با دستور قاضي كشيك دادستاني تهران به زندان اوين منتقل شود.افسانه از فرصتي كه ساعات كار كشيك به او داده بود بهره جست ودر حالي كه روي صندلي عقب يك پيكان كنار شوهر و مامور بدرقه اش نشسته بود وقتي در دولت آباد از سه كوچه محل زندگي والدينش گذشت آرزو كرد اي كاش آنها هم مي آمدند تا او آنها را ببيند.افسانه به دليل آنكه قاضي كشيك از ساعت ۱۵ تا ۱۸ در محل دادستاني تهران (ناحيه ۲) حاضر مي شد پس از گذر از خيابان هاي جنوبي تهران كاخ دادگستري و چهار راه گلوبندك دقايقي را در مقابل دادگستري به يادآوري خاطراتش گذراند.

افسانه پس از حضور قاضي كشيك در راهرو دادسراي ناحيه ۲ تهران به دستور وي به زندان اوين انتقال يافت.افسانه در حالي كه شيريني هجدهمين سالگرد ازدواجشان را به همراهانش تعارف مي كرد به خبرنگار شرق گفت: «هميشه دعا مي كردم حتي اگر اعدام شدم روحم در تهران حاضر شود تا بتواند يك بار ديگر زادگاهم را ببينم و خدا دعايم را قبل از مرگم مستجاب كرد.»افسانه در گفت وگويي اختصاصي به خبرنگار شرق گفت: هربار به آخر خط رسيدم، به مو رسيدم ولي توكل كردم به خدا و ايستادگي كردم. اين حكايت عشقي بود كه من و شوهرم به هم داشتيم. اسمم افسانه بود، زندگي ام هم افسانه شد.»وي با اشاره به علاقه اي كه او و همسرش هنگام ازدواج به يكديگر داشتند اشاره كرد و گفت: «هميشه عشق زياد اين دردسرها را دارد. ما خيلي به هم وابسته بوديم و همديگر را دوست داشتيم اين عشق موجب شد تا با آن حادثه ۶ سال از همديگر دور بيفتيم.»افسانه نوروزي وقتي از خانه شان واقع در دولت آباد خارج مي شد مرتباً نگران «محمد» پسر نوجوانش بود كه با دوچرخه سعي داشت كه او را بدرقه كند. وي با اشاره به اين قضيه گفت: «خوشحالم كه از آن غربت خارج شدم. در مسير بارها چشم چشم كردم تا آشنايي ببينم و با او كلمه اي حرف بزنم.»
افسانه بعد ازظهر روز گذشته در يك هواي ابري و سرد زمستان تهران راهي اوين شد. او به خبرنگار شرق گفت: «سال ها قبل وقتي به شهر بازي مي رفتيم هتل اوين را مي ديدم. مي دانستم كه پشت آن هتل زنداني هست ولي هيچ گاه فكر نمي كردم گذرم به آن بيفتد اما حالا خوشحالم كه حداقل آشنا و همشهري ببينم.»
پيك ايران

Friday, January 23, 2004

*
«جورج اورول George Orwell» مولف كتاب «1984» در اين روز در سال 1950، هفت ماه و 12 روز پس از انتشار اين كتاب در گذشت.او كار تاليف كتاب خود را در سال 1948 آغاز كرده بود و عنوانش را با جا به جا كردن دو رقم آخر عدد 1948 تعيين كرده و «1984» قرار داده بود. كتاب به صورت داستان است ولي تمامي آن چه را كه نوشته است عينا در سال 1984 و پس از آن تحقق يافته است. وي شخصيتهاي كتاب خود را در وضعيت سال 1984 خيالي قرار داده بود كه هركس به دنبال پول است و ماديگري محض حكمفرماست؛ از صفا و دوستي واقعي خبري نيست. كسي وقت پختن غذا، استراحت و لذت بردن از زندگاني را ندارد. همه، شب و روز مي دوند و نگران آينده هستند. دولت ها با انواع وسائل الكترونيك مردم را حتي در زندگاني خصوصي و خلوتشان تعقيب و استراق سمع مي كنند. هيچكس از آن ايمن نيست. مردم از يكديگر مي ترسند و واهمه دارند. هركدام ديگري را به چشم خبر چين دولت نگاه مي كند. دولت از راه دور گفتگوهاي مردم را مي شنود و بر جزئيات كار آنان مسلط است. آزادي و دمكراسي كلماتي زيبا هستند در كتاب و در عمل رعايت نمي شوند ولي به نام آنها هرگونه فشاري به مردم وارد مي آيد و ....
در زمان انتشار، كسي باور نمي كرد كه اين داستان روزي تحقق يابد و بسياري از نقد نويسها آن را يك داستان بي مزه و بي محتوا خوانده بودند كه بعدا يك كتاب نادر قرن 20 تلقي شد.
منبع: معلومات عمومي
بيوگرافي George Orwell
دوست داشتين ميتونين كتاب 1984 را آنلاين بخونيد.

اينو هم از دست ندين هر چند كمي قديميه :)

Thursday, January 22, 2004

*


عكس از "پرديس پور نظري" بي بي سي
از اين عكس خيلي خوشم آمد. آدم با نگاه كردن بهش احساس سبكي ميكنه!!

* اميدوارم با اين كارم مجبور نشم وبلاگ آبنوس را به انگليسي هم بنويسم!
جريان از اين قرار هست كه من دو سه روز پيش از يك خانمي كه در آمريكا زندگي ميكنه يك نامه داشتم. توي نامه اش نوشته بود, من به بلاگ تو آمدم چون تو به من لينك داده بودي. بعد هم از لينكهاي انگليسي زبوني كه من داده بودم تشكر كرد, مخصوصاً "Thanks For The Memories" و گفت فارسي ها رو هم ميده به يك دوست ايرانيش براش ترجمه كنه. در رابطه با لينك آهنگ فرانك سيناترا و صدام گفت,


If Americans were more aware of the truth, perhaps they wouldn't be so misguided and ignorant
I am an American who enjoys truth in journalism and life. I respect other cultures, beliefs and rights. We are not all ignorant. I just hope the rest of the world knows this


جواب ايميلش را دادم و براش توضيح دادم كه من لينك به اون ندادم, و بايد يكي از خواننده هاي آبنوس روي NEXT BLOG كليك كرده باشه و شانسي قرعه به نام وبلاگ اون افتاده!
جواب ايميل من را دوباره داد و از آشنايي با من ابراز خوشحالي كرد و world wide web كه باعث شده دنيا كوچيكتر بشه تعريف كرد, و كمي هم از من پرسيد. من هم يك چيزايي از خودم و اوضاع و احوالم در سوئد براش نوشتم. خانم Ann منو در وبلاگش براي دوستاش معرفي كرده. آخرش يك متن نوشته كه به نظرم جالب آمد و به همين دليل اينجا كپي اش را ميگذارم.


Maybe the internet will serve an even better purpose for all of those who use it. Maybe when Americans and others start communicating with more people from all over the world, it won't became as easy to wage a war. Maybe I'm just a romantic idealist, but history has shown that it's always been much harder to kill an acquaintance than some unknown, propagandized brother. Most fear stems from the unknown. When we learn about new things and gain some understanding of new things, everything changes -- the entire world changes

Ann´s weblog


Tuesday, January 20, 2004

*
يك زماني توي سوئد دزدي و جنايت معني نداشت. آدم ميتونست با خيال راحت نيمه شب توي خيابونها راه بره, بدون اينكه كسي مزاحمش بشه. حتي لازم نبود در ماشين و خونت را قفل كني. پسرم ديشب ميخواست در انجام يكي از تكليفهاي مدرسه اش كمكش كنم. معلمش ازش خواسته بود يك خبر را انتخاب, و راجعبش در كلاس صحبت كنه. بهش پيشنهاد كردم از توي روزنامه يكي از اخبار داخلي روز را انتخاب كنه. آمد گفت: باب(بابا) خبرهاي امروز چقدر وحشتناكن!
روزنامه را ازش گرفتم ديدم نوشته: مردي زن سابق خود را به قتل رساند. مرد 26 ساله اي در دعوا, با مداد گردن مرد 50 ساله را سوراخ كرد. دو نفر به جرم دزدي در يك اتوبوس دستگير شدند. كشف دو زنِ به قتل رسيده. شخصي بعد از شليك تير از رستوران فرار كرد. و و... خلاصه كه يك خبر خوش پيدا نمي شد. دست آخر از تلويزيون شنيدم يك گوزن بزرگ در منطقه اي بنام كونگزبكا, وارد يك رستوران شده, صاحب رستوران با پليس تماس ميگيره و بعد از يك ساعت گوزن با پاي خودش از رستوران خارج ميشه! به پسرم پيشنهاد كردم همين را براي فردا انتخاب كن.

ديروز يك اتفاق ديگه هم افتاده بوده. مطمئنم با خوندنش به پليس سوئد خواهيد خنديد.
سه نفر كه يكي از آنها مسلح به يك مسلسل بوده, به مطمئن ترين زندان سوئد كه زنداني هاي خطرناك را آنجا ازشون نگهداري ميكنن, براي نجات دادن سه تا از دوستاشون حمله ميكنن. حمله به اين شكل بوده: يك نردبان ميزارن كنار ديوار بلند زندان و ازش ميرن بالا. شخصي كه مسلح بوده بالاي ديوار ميشينه و با اسلحه اش به طرف نگهبانها نشانه ميگيره, آن دو نفر ديگه ميرن آنطرف ديوار و سيم هاي خاردار را ميچينن و رفقاشون رو كه براي هوا خوري در حياط بودن را با خودشون ميبرن. در تمام مدت نگهبانها به آنها نگاه ميكردن و فيلمشون را ميگرفتن. بعد از فرار, خبرنگارها وقتي از رئيس زندان پرسيدن چرا كاري نكرديد؟ گفت: ما نميخواستيم جان نگهبانها را به خطر بي اندازيم, زيرا در سوئد قانون است كه نگهبان زندان اجازه حمل اسلحه را ندارد و به همين دليل ما فقط نگاهشان كرديم!! زنداني ها هنوز كه 24 ساعت شده از فرارشون ميگذره دستگير نشدن! :)
يك قانون ديگه كه از اين مسخره تره به اين ترتيبه: اگر شخصي داره اموالت را مي دزده, شما نبايد باهاش درگير بشي و جونتون را به خطر بي اندازي. بايد فقط به پليس گزارش بدي!!
يكي از خارجي ها يكبار با دزده درگير شد, اسلحه يارو رو گرفت و بطرفش شليك كرد. صاحب مغازه را دادگاه به يكسال و نيم زندان محكوم كرد :)
اين هم آخر خط دمكراسي بايد باشه!!

چند وقت پيش ها راجع به يك مسافرت نوشته بودم, و متن شعري از سروده هاي هوشنگ ابتهاج بنام "سپيده" را كه توي اون مسافرت اجرا شد را نوشتم. امروز بلآخره آهنگ را پيدا كردم, كه به شنيدنش دعوتتون ميكنم. ميدونم خيلي از شماهايي كه در اوايل انقلاب سن و سالي ازتون گذشته بوده يا مثل من نوجوان بوديد, ياد شور و حال آن روزها مي افتيد.

Sunday, January 18, 2004

*
امروز با دختر بزرگم كمي يكه بدو كردم. ديشب گفت ميخواد با چندتا از دوستا برن پارتي. طرفهاي ساعت هشت شب گفت من دارم ميرم. از آشپزخونه آمدم بيرون كه باهاش خداحافظي كنم, ديدم لباس و كفشي كه صبحش خريده بود را پوشيده. يك كفش نوك تيز با يك شلوار جين تنگ كه كمر شلواره روي باسنش وايساده بود. حدود 10 سانت پايين نافش. پيراهنش هم يك 10 سانتي بالاتر از نافش. يك كت نازك جير هم تنش كرده بود. موهاي صافش را دوباره صاف كرده بود و روژ لب قرمز و پودر صورت و خلاصه هر چيزي كه خانمها وقت آرايش استفاده ميكنن.
بهش گفتم: از آشپزخونه آمدم خواستم با دخترم خداحافظي كنم ولي انگار دير رسيدم و رفته, شما كي باشين؟ خنديد و گفت: باب(بابا) شوخي نكن. گفتم: شوخي نميكنم, به نظر من تو شبيه دختر من نيستي! دوباره خنده اي كرد, خواست از در بره بيرون, بهش گفتم: ببخشيد خانم اگر ميشه به دختر من پيغام بديد كه پدرش نگرانش است, و ميخواد فردا باهاش حرف بزنه. يك اوكي غليظ گفت و رفت.
من و عيال گاه و بيگاه با اين خانم حرف ميزنيم, و سعي ميكنيم در حد توان و دانش اجتماعي كه داريم از خطراتي كه توي اين سن و سال تهديدش ميكنه آگاهش كنيم.
من معتقدم "بكن, نكن" راه حل صحيحي براي تربيت فرزند نيست. پدر و مادر بايد سعي كنند رابطه دوستي با فرزندشون بوجود بيارن, طوري كه به ميل خودش از پدر و مادر راجع به افكار و رفتارهاش نظر بخواد.
ديشب در لفافه به دخترم رسوندم كه از طرز لباس پوشيدنش ناراحت هستم, ولي آن تشخيص داده بود كه انتخابش مناسب هست, و خب روي همون حساب هم لباسش را عوض نكرد و رفت.
امروز ظهر(شنبه) از خواب بيدار شد و آمد پايين كه صبحانه بخوره. گفتم: هر وقتي كه وقت داري ميخوام باهات حرف بزنم. گفت: باب تو بايد قبول بكني كه من هفده سالم شده و ديگه خودم عقلم ميرسه چه لباسي مناسب چه مهموني است. شما لازم نيست براي من نگران باشي! در ضمن ديدي كه اتفاقي هم برام نيفتاد.
با اين حرفش آمپرم اينقدر رفته بود بالا كه اگر خودم سوپاپ اطمينانم را نكشيده بودم, يك برو گمشو توي اطاقت روي شاخش بود!
به زور خنديدم و گفتم: شما صبحانه را بخور, شايد در حين خوردن به اين حرفهايي كه الآن زدي فكر كردي و نظرت عوض شد!
نيم ساعت بعد آمد گفت: باب من چندتا دوست ايراني دارم كه خانوادشون باهاشون بد رفتار ميكنن و همش ميخوان براشون تعيين تكليف كنن. شما آنطوري نشو.
بهش گفتم: من براي كسي تعيين تكليف نميكنم. جامعه اي كه ما توش زندگي ميكنيم را خودمون درش تغيير و تحول بوجود مياريم. اگر چهارتا مثل تو از اين لباسها نخرن, سازندش به فكر مي افته! گفتم: شما هفده سالت هست و سال ديگه هجده سالت ميشه. ده سال ديگه بيست و هفت سالت ميشه, شايد آن موقع متوجه شدي كه در زندگيت خاطره اي از دوران تينيجري نداشتي. همه اش حالت بزرگها رو داشتي!!
بهش گفتم: دخترم سعي نكن بزرگتر از آوني كه هستي باشي, كسي حق نداره از تو اين انتظار را داشته باشه!!
خلاصه كه دوستان, مسائل بچه ها با خودشون بزرگ ميشن. و خدا به داد ما برسه كه دوتاي ديگم داريم.

اين نماينده هاي مجلس بد بازي نميكنن. بهشون پيشنهاد ميكنم اگر در مجلس هفتم انتخاب نشدن بزنن توي بيزينس خيمه شب بازي. چون معلومه جوهرشو دارن!

پي نوشت:
سکوت سر شار از سخنان ناگفته است

امروز بر مردم ايران آشکار است که شوراي نگهباني که براي مجلس اينهمه اهميت قايل است چرا 6 سال پيش آقاي خاتمي را رد صلاحيت نکرد آنها باور ميکردند که اين سيد خوش خنده هيچ وقت جرعت بلند حرف زدن را ندارد چه برسد به خروج از حاکميت.
آيا امروز وقت تحصن است يا 18 تير 78
آيا امروز وقت تحصن است يا وقتي حجاريان ترور شد -نوري به زندان رفت -عبدي به حبس کشيده شد و ........
مردم امروز ساکتند تا تاوان 2 خرداد را تکرار نکنند آخه ميدونيد بدبختي سياستمداران ما در آنست که بقال سر کوچه از رييس جمهورش بيشتر ميفهمه.
مطلب خوانندگان در پيك ايران

Friday, January 16, 2004

* لندن ، ايرنا: ۲۶ دى ۱۳۸۲ برابر با ۱۶ ژانويه ۲۰۰۴
دو شهروند ايراني شامگاه پنجشنبه توسط پليس اداره مهاجرت انگليس در فرودگاه "هيثرو" لندن مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
به گزارش شاهدان عيني، چهارتن از نيروهاى محافظ اداره مهاجرت انگليس هنگامي اين دو زن و شوهر جوان را به باد کتک گرفتند که آنها براى سوار شدن به هواپيما از خود مقاومت نشان مي دادند.
مسوول شرکت هواپيمايي "ايران اير" در فرودگاه هيثرو با تاييد اين خبر به خبرنگار ايرنا گفت: مردى که مورد ضرب و شتم قرار گرفت "اميد" نام داشت که براى اخذ پناهندگي به انگليس آمده بود ولي پس از رد شدن درخواستش قرار بود به همراه همسرش به ايران بازگردانده شود.
فاضلي افزود: اين مرد ايراني با گذرنامه ايراني به انگليس آمده بود ولي ظاهرا همسرش فاقد گذرنامه بود که از طرف سفارت ايران در لندن برايش برگ - عبور کنسولي صادر شده بود.
وى اظهار داشت: ضرب و شتم اين دو شهروند ايراني با مداخله گارد شرکت هواپيمايي ايران اير و همچنين ورود پليس فرودگاه هيثرو به صحنه پايان يافت .
وى گفت: زن آسيب ديده که "زينب ديلم" نام دارد بايک دستگاه آمبولانس از پاى پلکان هواپيمابه بيمارستان منتقل شد ولي شوهر وى را ماموران اداره مهاجرت با خود به همراه بردند.
اين دو قرار بود با پرواز ساعت چهار عصر ايران اير به تهران بازگردانده شوند.
منبع: پيك ايران

Thursday, January 15, 2004

*
در حالي كه كمتر از ده ماه تمام به انتخابات عمومي آمريكا باقي مانده است افشاءگري «پال اونيل» وزير سابق خزانه داري(دارايي)دولت جورج بوش ضربه بزرگي به او تلقي شده و به نامزدهاي ديگر سوژه حمله و انتقاد داده است. افشاءگري اونيل در كتابي تحت عنوان «بهاي وفاداري» به قلم روزنامه نگاري به نام «ساسكايند» كه 13 ژانويه به توزيع داده شده انتشار يافته است.
اونيل (دولتمرد جمهوريخواه) كه نزديك به دوسال وزير خزانه داري بوش و قبلا هم رئيس دفتر بودجه در دولتهاي نيكسون و فورد بود افشاء كرده است كه جورج بوش از همان نخستين روز آغاز حكومت خود عزم جزم به بركناري صدام حسين و تغيير رژيم حكومتي عراق(حرب بعث) داشت كه رويداد يازدهم سپتامبر بهانه لازم را در اختيار او گذارد و ....
اونيل اين مطلب را با ارائه سند در مصاحبه طولاني خود با شبكه تلويزيوني «سي بي اس» هم تشريح كرده و دكتر «هوارد دين» پيشتاز نامزدهاي حزب دمكرات با استناد به آن بوش را مورد انتقاد قرار داده كه دولت آمريكا حق تغيير رژيم هاي ديگر را ندارد و چنين رسالتي را به هيچ دولت خارجي نداده اند. دكتر دين گفته است كه بوش وعده داده بود كه صرفا به منظور انهدام سلاحهاي كشتار جمعي عراق و قطع همكاري صدام با القاعده و مآلا حفظ امنيت آمريكا به عراق لشكر مي كشد كه تا اين لحظه مدركي دال بر آنها به دست نيامده و آمريكا هم امن تر نشده است و تازه ده ماه پس از اين لشكر كشي، القاعده دارد وارد عراق مي شود.
منبع: معلومات عمومي
اين را هم بهش يك نگاهي بيندازيد!

خواهر عيال امروز صبح برگشت به آمريكا و "شهر فرشته ها". براي تابستون هم از بچه ها قول گرفت بريم آنجا. حالا موندم اگر رفتني شيم, جواب ملتي كه ميخواستن تابستون بيان سوئد رو چي بدم! بچه ها بيشتر هواي آمريكا توي سرشون هست, ميخوان كازيناشون را ببينن, و من ...

امروز پسرم به مناسبت اينكه خالش رفته, و مثلاً ناراحت و غمگين است, پاي شو كرده بود توي يك كفش كه ببرمش مركز شهر, ميخواست با پولهاي خودش يك بازي كامپيوتري بخره. رفتم بالاي منبر, و تا ميتونستم نصيحت بخوردش دادم, كه آدم نبايد پولهاشو بي حساب كتاب خرج كنه. پول در آوردن آسون نيست, و و ...
حرفام كه تموم شد گفت: باب(بابا) اين پولهايي كه من دارم را شما و مام(مامان) بهم دادين, براي همون اشگالي نداره! گفتم: مگه من و مامانت اين پولها را با دزدي بدست آورديم كه باهاش هر كاري كردي كردي؟! گفت: واي خداي من شما و مامان دزديد؟ من نميدونستم!! (حالا بيا به اين آقا حالي بكن منظور از كلمه دزدي چي بوده)
عصري با پولاش آمد سراغم. گفت: ميشه پولهاي 100 كروني بدم, بجاش هزار كروني بگيرم؟ (توي كيفم يك اسكناس هزاري ديده بود)
گفتم بيار با هم عوض ميكنيم. نشون به اون نشون كه 920 كرون بيشتر نداشت. گفتم اينكه هزار كرون نميشه؟! گفت: اشگالي نداره من پسرتم! دو دقيقه بعد دخترم آمد يك مشت دلار كه از خالش به ارث برده بود را داد دستم, گفت: باب من نميتونم برم اينها رو خودم چنج كنم, لطفاً اينها را شما بگير 300 كرون بده من. بعد كه شمردم ديدم دلاراش معادل 210 كرون ميشد. گفتم: اينكه 300 كرون نميشه؟ گفت: اشكالي نداره من دخترتم! فقط مونده دختر بزرگه بتيغتم!!

و در آخر بياد بيست و دومين سالگرد مرگ بابك نيكويي, دوستي كه در جنگ احمقانه اي با مضمون "حق عليه باطل", پيكرش در منطقه دهلران به تلي از خاكستر تبديل شد شما را به شنيدن آهنگ "رزِ صحرا" از گروه Sting دعوت ميكنم.
هم شاگردي عزيزم يادت هميشه براي من گرامي خواهد بود.

Monday, January 12, 2004

* فرهنك سياسي و رابطه حساس آن با استقرار دمكراسي
« فرهنگ سياسي Political Culture » كه در گردهمايي هاي سال 1973 و سال 1975 برخي انديشمندان كشورهاي صنعتي به ميان آمد موضوعي تازه نيست و از دو قرن پيش مطرح بوده است .« سيدني وربا » نيز در كتاب خود آن را توصيف و تفسير كرده است.از ژانويه 1974 تا پايان اين سال ، فرهنگ سياسي دررابطه با دمكراسي در جوامع مختلف بررسي شده است كه ماحصل اين بررسي از اين قرار است:

فرهنگ سياسي با فرهنگ عمومي متفاوت است ، اما نمي تواند از آن جدا باشد. در يك جامعه ، نخبگان بدون احترام و رعايت فرهنگ سياسي توده ها نخواهند توانست براي مدتي طولاني به حاكميت سياسي و فكري خود برآن جامعه ادامه دهند. براي ثبات و استواري يك دمكراسي و خلل ناپذير بودن آن رعايت فرهنگ سياسي توده مردم(اكثريت جامعه) لازم و ضروري است و فرهنگ سياسي جامعه شامل همه ارزشهاي بنيادي ، باورها ، عواطف ، حساسيت ها و سطح دانش و آگاهي هاي جامعه است و هر اقدام دمكراتيك ــ بدون عنايت به فرهنگ سياسي اكثريت مردم ــ در آن جامعه با شكست رو به رو مي شود و اين شكست به خاطر مقاومت مردم به پذيرفتن آن است كه با ذهنياتشان همخواني ندارد . مردم هر جامعه هر فرضيه مغاير ذهنيات خود را ايدئولوژي وارداتي تلقي مي كند و در پذيرفتن آن اكراه خواهد كرد.
بررسي تاريخچه روند دمكراسي در دو قرن اخير ثابت كرده است كه در كشوري كه قبلا سلطنتي بوده و سلطان اختيارات زياد داشته پس از جمهوري شدن، اگر رئيس تازه كشور روشي كاملا متفاوت سلطان در پيش گرفته، وقوع هرج و مرج و نا آرامي قطعي بوده است . رئيس تازه با همه وفاداري و اعتقادش به دمكراسي ، براي اين كه موفق شود راهي نخواهد داشت جز اين كه در ظاهر، بعضي روشهاي كشور داري سلطان پيشين را رعايت كند ؛ زيرا كه تغيير فرهنگ سياسي يك جامعه ، يكشبه صورت نخواهد گرفت و يكي ــ دو نسل طول مي كشد تا ذهنيات و انتظارات و عادات مردم با وضعيت تازه خوي بگيرد. اگر رئيس تازه كشوري كه قبلا حكومت مطلقه ( استبدادي ) داشته دفعتا روش ملايم ، انعطاف پذير و دمكراتيك در پيش گيرد ، بي نظمي ، فساد و تباهي و ناهنجاري هاي متعدد همه جا را فرا خواهد گرفت و شكست خواهد خورد . اصلاح جامعه اي كه نظم تاريخي خود را از دست داده باشد جز با ديكتاتوري موقت امكان پذير نخواهد بود . قاطع بودن و اعمال قدرت كردن رئيس يك كشور كه تازه به دمكراسي پا گذارده باشد در چارچوب قانون اساسي كاري مغاير دمكراسي نيست . بنابراين، در كشورهاي تازه به دمكراسي رسيده، كيفيت رئيس كشور در حفظ ثبات و اصول دمكراسي و رعايت قانون اساسي جديد نقش حياتي دارد و كاري است كه از دست هر كس بر نمي آيد.
براي شناخت فرهنگ سياسي يك ملت بايد انسان شناسي (آنتروپولوژي)، روانشناسي و تاريخ آن ملت را دقيقا مطالعه و بررسي كرد و ديد كه چگونه و با اتخاذ چه تدابير مي شود در مدت كوتاه تري فرهنگ سياسي مردم آن جامعه را تغيير داد .نخست ضمن يك بررسي عميق و همه جانبه اجتماعي بايد ديد كه آيا آن جامعه آماده قبول دمكراسي و يا يك ايدئولوژي تازه است ؟ به عبارت ديگر براي اين كار به حد كافي «رسيده» است و گرنه ميزان خام بودن آن چقدر است. در قرن 20 سياستهاي خارجي بدون توجه به اين اصول دست به تغيير ساختار حكومتي و نظام سياسي ــ اقتصادي بعضي كشورها زدند كه اين جوامع هنوز از مشكلات ناشي از آن و نا آرامي ها و بي نظمي ها خارج نشده اند . فرهنگ سياسي يك جامعه به همان استحكام آداب و رسوم و مدنيت (فرهنگ ملي) آن جامعه است و تغيير آن به زمان، آموزش و تدبير فراوان نيازمند است.
منبع: معلومات عمومي

حالا يك جوك نيمه بي تربيتي :)
يك روز دون ژوئن حال كار كردن نداشته. تلفن ميكنه به رئيسش و ميگه: من امروز سردرد, كمردرد, پادرد داره پدرم را در مياره, و براي همين سر كار نمي يام.
رئيس دون ژوئنه عجيب به كمك نياز داشته و براي همين سعي ميكنه با چرب زبوني دون ژوئن را بكشونه به سر كارش. بر ميگرده بهش ميگه: من كاملاً ميفهممت. اين بلا قبلاً ها هم چندين بار سر من آمده. من در اين مواقع به همسرم پيشناد سكس ميكنم, و بعد از يك عشق بازي مفصل, حالم خوبه خوب ميشه!! به نظر من تو هم امتحان بكن.
دو ساعت بعد دون ژوئن با رئيسش تماس ميگيره و ميگه: حق با تو بود. همه ي دردهام علاج شدن, و با اين حساب تصميم دارم بيام سر كار. بعد ميگه: راستي رئيس, چقدر خونت قشنگه!! :)

Sunday, January 11, 2004

*


شهربانو مازندراني كه ادعا شده است 97 سال از عمرش مي گذرد شايد نداند كه زلزله بم او را به صورت يك زن مشهور در جهان درآورده و جهانيان اينك با سرگذشت او كه سوم ژانويه 2004 چند روز پس از وقوع زلزله ، زنده از زير آوار بيرون آورده شده است و چهره اش آشنا هستند .درپي شبكه هاي تلويزوني و روزنامه ها ، مجله ها به چاپ عكسهاي بزرگي از او پرداخته اند و همه « سرچ انجين» هاي فعال در اينترنت دسترسي به عكسها و شرح احوال او را ميسر مي سازند. رسانه هاي ساير ملل براي مخاطبان خود نام شهربانو ( بانوي شهر) معني كرده اند و گفته اند كه شهربانو نامي است كه از زمان باستان در امپراتوري پارسها رايج بوده است.
شهرت شهربانو مرهون گسترش و پيشرفت ابزارهاي خبر رساني است كه در ده سال گذشته ره صدساله رفته اند. با وجود ، اين ابزارها هنوز آن طور كه بايد در خدمت انسان و حقوق او قرار نگرفته اند زيرا كه سهم عامل انساني در دنياي رسانه ها 90 و حصه ابزار 10 است و رسانه ها به عنوان ابزار انتقال انديشه ، احساس ، اطلاعات و اخبار در سراسر جهان شديدا دچار كمبود نيروي انساني ماهر و واقف بر رسالت خود هستند و تا اين نقيصه رفع نشود فايده رساني آنها محدود خواهد بود.


در سال 1324 ميلادي ژانويه ديروقت شب, ماركو پولو ايتاليايي كه سفر حقيقت يابي مهمي به چين كرده بود در زادگاه خود درگذشت. سفرنامه او عامل عمده پيشرفتهاي غرب شد كه ادامه دارد. در اين سفرنامه كه به زبانهاي فرانسوي و ايتاليايي انتشار يافت وي به اقتباس از چيني ها به ملل اروپايي ياد داد كه چگونه باروت بسازند و داراي اسلحه آتشين شوند, كاغذ بسازند و كتاب منتشر كنند و دانش و فرهنگ خود را بالا ببرند و قطب نما بسازند تا بتوانند در درياهاي دور و عميق كشتيراني كنند و.... همين راهنمايي ها سبب شد كه اروپائيان بر سرزمين هاي دوردست مسلط و تمامي قاره آمريكا را مالك شوند و....
«ماركو» در سال 1254 در «ونيز» ايتاليا در يك خانواده بازرگان به دنيا آمده بود. شش ساله بود كه پدر و عمويش «مافيو» و «نيكيلو» عازم منطقه درياي سياه شدند تا تجارت كنند كه جنگ در منطقه باعث شد كه مسير خود را تغيير دهند و سر از چين درآورند. آنان هنگامي به ونيز بازگشتند كه ماركو 15 ساله بود و بر دو زبان ديگر مسلط شده بود. دو سال بعد اين دو برادر تاجر «ماركو» را كه مادرش فوت شده بود با خود بردند و اين بار مقصد آنان چين و دربار خان بزرگ مغول بود.
اعضاي اين هيات پس از رسيدن به تبريز تصميم به ادامه سفر از طريق دريا گرفتند و عازم هرمز از طريق كرمان شدند, اما در هرمز با مشاهده وضعيت كشتي هاي موجود از سفر دريايي منصرف و به كرمان بازگشتند و از مسير هرات, بلخ و بدخشان, يارقند, ختن, لوپ نور و دشت گبي خود را به چين و دربار قوبيلاي خان مغول رساندند.
«ماركو» به دليل تسلط بر چند زبان و استعداد و هوش فراوان مورد توجه خان قرار گرفت و سالها در دربار او بود و حتي از جانب وي به سفارت به مناطق ديگر آسيا اعزام شد و با دانش, فنون و هنر شرق آشنا گرديد و داراي ثروت قابل توجهي هم شد و چون بيم داشت كه خان سالخورده فوت شود و او نتواند اين ثروت را با خود به ايتاليا منتقل كند, از خان اجازه بازگشت موقت گرفت و خان هم از فرصت استفاده كرد و از او خواست كه خانزاده خانم «كوكاچين» را تا ايران بدرقه كند و او را به ارغون ايلخان مغول ايران برساند كه از وي همسر خواسته است. «ماركو» با اين خانزاده خانم مغول از راه دريا به ايران آمد. دو سال در راه بود و هنگام ورود به ايران شنيد كه ارغون درگذشته است كه غازان پسر و جانشين ارغون به جاي پدرش با خانزاده خانم «كوكاچين» ازدواج كرد. خان بزرگ سكه ويژه اي به «ماركو» داده بود كه به منزله «گذرنامه» او بود و با اين گذرنامه موفق به رساندن خود و ثروتش به ونيز شد.
وي هنگامي به ونيز رسيد كه ميان اين «كشور – شهر» با كشور – شهر «جنوا» جنگ بود و ماركو فرماندهي يك كشتي جنگي را بر عهده گرفت و در جنگ شركت جست و اسير شد و به زندان «جنوا» افتاد. هم سلولي او «روستيچلو Rustichello» يك نويسنده از مردم «پيسا» بود و ماركو از اين فرصت استفاده كرد و در طول يك سال خاطرات خود را از سفر 24 ساله اش به شرق و شرح ثروت شرقي ها و علوم و فنون آنان و چگونگي ساختن باروت كه چيني ها در جشن ها براي آتشبازي از آن استفاده مي كردند, قطب نما, كاغذ و ... براي روستيچلو ديكته كرد و اين سفرنامه كه نخست به زبان فرانسه انتشار يافت غرب را متحول كرد و به مقام امروز رساند زيرا با استفاده از فنون چين و باروت اسلحه آتشين ساخت و با كمك قطب نما راههاي دريايي دور را كشف كرد و با استفاده از كاغذ كتاب نوشت و جهان را به زير سلطه خود كشيد. ماركو پس از آزاد شدن از زندان به ونيز بازگشت و در 70 سالگي در آنجا درگذشت.
منبع: معلومات عمومي


دوباره.....
دفتر نگاهم به روی هيچ کس باز نمی شود
غمزده، و شوريده در گوشه ای دل به هيچکس نمی سپارد
نگاهش گرم است ولی نمي داند که چرا نگاهها را باور ندارد
سکوت سنگين دلم به استقبال شور و شيدايي نمي آيد
ديوانه سر در گوشه اي از اين دنيا روزها را سپري ميکنم....

شعري كه در بالا آوردم از وبلاگ همنامم است اما از نوع دريايي.

Saturday, January 10, 2004

* مدينه فاضله پدر سوسياليسم تعاوني
رابرت اون Owen‏ Robert‏, اسكاتلندي و يكي از بانيان «سوسياليسم» در اين روز از ژانويه سال 1825 ميلادي 30هزار هكتار زمين در ايالت اينديانا از دولت واشنگتن خريداري كرد تا در آنجا جامعه نوين (مدينه فاضل) خود را بسازد.
«اون» كه در تاريخ عقايد، يكي از پدران سوسياليسم به شمار مي رود فرضيه خود را پيروزمندانه در منچستر انگلستان پياده كرده بود. «اون» كه مدير يك كارخانه ريسندگي و بافندگي بود. در منچستر بر پايه عقايد خود شهركي ساخته بود كه مجهز به همه وسايل رفاهي بود و فروشگاههاي تعاوني آن بدون سود, اجناس را به اعضاي تعاوني مي فروختند. وي كه معتقد به قيمت گذاري كالاي توليد شده براساس بهاي مواد خام, اجرت كارگر و استهلاك ماشين آلات و ساختمان و هزينه هاي متفرقه لازم ديگر بود, مطلقا فرمول عرضه و تقاضا و بر اين اساس, تعيين قيمت را قبول نداشت و آن را استثمار و عمل آن را كاپيتاليستي مي خواند و مي گفت كه با ايجاد تعاوني هاي توليد و مصرف (فروش), بايد واسطه ها از ميان بروند كه بدون انجام كاري مفيد, از دسترنج كارگران بهره مند مي شوند و با بالا بردن مصنوعي قيمتها, باعث كاهش توليد و بيكاري مي گردند و اصطلاح «از توليد به مصرف» البته به صورت تعاوني از او است. مجلس عوام (پارلمان) انگلستان بر پايه افكار او قوانين متعدد از جمله قانون كارخانه داري را وضع كرد.
اون, علاوه بر افكار سوسياليستي خاص, خود را مروج اخلاقيات كرده بود و مي گفت جامعه يي كه از چارچوب اخلاقيات خارج شود – سوسياليستي باشد يا ارباب و رعيتي و ... – خوشبخت, سرزنده و بدون تشويش و دغدغه نخواهد بود و رفاهي را كه نظام تعاوني برايش فراهم آورده و دسترنجي كه نصيب خودش مي شود احساس نمي كند. وي عقيده داشت كه شخصيت هر انسان بستگي به محيطي دارد كه در آن پرورش يافته و سرگرم زندگي است و از آنجا كه در نظام تعاوني (سوسياليستي «اون») رفاه تامين خواهد بود, شخصيت افراد نيز بهتر و كاملتر است و وقتي شخصيت بهتر شود يك فرد از آموزش خود استفاده بيشتر مي برد و به ديگران هم استفاده مي رساند. ريا و دروغ و انواع جرايم به دليل نبودن نياز و نيز تسليح اخلاقي افراد, از ميان مي رود و دموكراسي حقيقي پا به وجود خواهد نهاد.
«اون» كه تاليفات متعدد از جمله كتاب معروف «منظره تازه جامعه» دارد, سپس تصميم گرفت كه در يك سرزمين تازه – نه قديمي مانند انگلستان – براساس عقايد خود يك مدينه فاضله بسازد و نام آن را «جامعه نوين هماهنگ» بگذارد و به همين منظور 30 هزار هكتار زمين كه بتازگي از بوميان (سرخپوستان) در ايالت اينديانا گرفته شده بود از دولت آمريکا خريداري كرد اما به دليل كارشكني مقامها و سرمايه داران محلي موفق به اجراي برنامه خود نشد, زيرا به محض استقرار در آمريكا موضوع ايجاد اتحاديه هاي كارگري و طرح اعتصاب براي احقاق حق و ... را پيش كشيد كه مواجه با كارشكني ها و دشمني هاي فراوان شد.
اگر مايل هستيد بيشتر راجع به رابرت بدانيد, روي عكس او كليك كنيد.
منبع: معلومات عمومي


امروز يكي از همكاران قديميم از قسمتي كه من درش كار ميكنم تمام كرد, و قرار است براي چند سال در كشور مالزي مشغول به كار بشه. خيلي حالم گرفته است. يان يكي از بهترين دوستان سوئدي من بود. در طول اين سالها خيلي مسافرت با هم كرديم و خاطرات فراموش نشدني با هم داريم. يان را سر كار همه دوست داشتند و از مصاحبت با او لذت ميبرند. آدم شوخي است و گاهي تيكه هايي مي اندازه كه آدم باورش نميشه. يكي از دخترهاي همكار يك سال پيش روي سينه راستش يك گل رز كوچولو خالكوبي كرده بود. يان هر روز بهش ميگفت: من يك روز بلآخره اين گل رز را خواهم ديد, و دختره هم ميخنديد و ميگفت: خوابش را ببيني. امروز همين دختره موقع استراحت بعد از ظهر در شركت آمد سر ميزي كه يان نشسته بود و يك سبد گل و يك كارت بهش داد و براش آرزوي موفقيت كرد. در پايان به يان گفت: من با تو زياد خاطره ندارم, ولي دلم ميخواد يك خاطره فراموش نشدني از من داشته باشي, و در عين حال آرزوي ديرينه ات هم برآورده بشه. بعد خودش را به يان نزديك كرد و يقه بلوزش را كشيد جلو و بهش گفت: بيا اين هم رزي كه مدتهاست چشمت دنبالش بود ببيني, خوب نگاهش كن. همه زدن زير خنده و شروع كردن به دست زدن. تفلكي انتظار اين را نداشت و تا بنا گوشش قرمز شده بود. جاتون خالي بعد از ساعت كار هيئتي رفتيم بيرون شام خورديم و كپ آخر را با يان زديم.

Thursday, January 08, 2004

*


عكس بالا بقول دانشمنداني كه در پروژه "Spirit" شركت دارند, "كارت پستالي است فرستاده شده از مريخ, 169 ميليون كيلومتر آنطرفتر در فضا!"
سنگ و باز هم سنگ! آب و مواد معدني كه دانشمندان به وجودش دل بسته بودند چه شد؟ و چه تغييري به حال ما زميني ها ميكرد, اگر مريخ لبريز از آب و موجودات مريخي بود؟ ميخواستيم با چه رويي باهاشون تماس برقرار كنيم, وقتي حتي روي اين كره خاكي نمي تونيم با هم كنار بيايم؟! آيا جونهايي كه جونشونو در جنگ ها و از پي فروش آلات و ادوات جهت تهيه مخارج اين گونه پروژه ها از دست دادن, كمتر از عكس رنگي 169 ميليون كيلومتر دورترها ارزش داره؟!
راستي ميدونستيد كه پروژه "Spirit" را يك ايراني تبار بنام نادري رهبري ميكرده؟

با خواهر زنم و بچه هام داشتيم از جلوي مجلس سوئد رد ميشديم, خواهر زنم پرسيد: اينجا كجاست؟ گفتم: جاي كله گنده هاي سوئد. دختر وسطيم كه 11 سالش هست گفت: باب(بابا) چرا به همشون ميگي كله گنده, فقط نخست وزير كله اش كمي گنده است , بقيه كلشون نورمال است! :)

Tuesday, January 06, 2004

*
تعطيلات كريسمس براي بچه هاي ما كه در خارج از ايران زندگي ميكنيم حكم تعطيلات نوروز را داره, و بقول خودشون بايد يك كاري بكنند. امسال به سبب زلزله بم, من, عيال و خواهر عيال كه به اميد ديدار برف از لس آنجلس كوبيد آمد سوئد, خيلي حالمان گرفته شد, و بقول معروف دل و دماغ براي كريسمس و شور و حالش را نداشتيم. اما بچه ها اينقدر ترا بخدا و پير و پيغمبر كردند, كه آخرش كفش و كلاه كرديم و جاتون خالي زديم توي رگ مسافرت اسكي. دوم ژانويه كله سحر راه افتاديم و تخته گاز حدود 400 كيلومتر روندم تا پيست هاي سئلن. بگذريم كه تا جاي خالي گير بياريم دمارم در آمد, ولي بلاخره سر زن و بچه و مهمونمون را كردم زير يك سقف. در كل اين چند روز خوش گذشت و دروغ چرا غم و غصه هام را فراموش كرده بودم. يادم رفته بود كه بم با خاك يكسان شده, حتي خبر نجات پير زن نود ساله اي را كه گروه نجات بعد از هشت روز از زير آوار بيرون آورده بود و بقولي تمام روزنامه هاي سوئد راجعبش نوشته بودند را نشنيده بودم. يادم رفته بود ناراحت بودم كه چرا فقط فلان كرون به حساب صليب سرخ كمك كرده بودم, در حالي كه تا دوبرابرش هم وسعم ميرسيد. امروز برگشتيم سر خونه و زندگيمون و دوباره از فردا كار است و دغدغه هاي روزگار. راستي اين دولت آخوندي چطور شد هوس انتقال پايتخت را از تهران كردند؟! دلشان به حال مردم كه نميتونه سوخته باشه چون با انتقال پايتخت به قم(البته هنوز اسم جايي را اعلام نكردن ولي قم روي شاخشه) مشگل تهران نشينها و خانه سازي هاي بي حساب كتابشون حل نميشه( نگفتم تهراني ها چون تهران ديگه فقط مال تهروني ها نيست). فكر ميكنم انتقال را از ترس كون مباركشان ميخوان, چون اگر زماني زلزله اي در تهران رخ بده, ديگه لباس شخصي هاشون توان براي پاچه گيري مردم ندارن, و بلطبع علي ميمونه و جمارونش!
بگذريم...
چندتايي از دوستان مجازي ايميل زده و سراغم را گرفته بودند, كه خب با توضيحات بالا از حال و روز آبنوس تا اين ساعت مطلع شدند. اما دوتا از دوستان در رابطه با لوگوي "مسئول فاجعه ي بم جمهوري اسلامي است", كه من در پست قبلي بهش لينك دادم توضيحاتي در خصوص با متن مندرج شده در لوگو و ضوابت فرهنگي و اصول شهرسازي رايج در بين ما ايراني ها داده و اظهار نظر كرده بودند. سعي ميكنم دلايل خودم را بطور مختصر توضيح بدم.
حقيقتش در نگاه اول من هم اين لوگو را مسخره ديدم و تقصير ها را بگردن آن عده كه با رشوه و پارتي بازي كارشان را در هر اداره و سازماني راه مي اندازند و موازين و مقرارات را رعايت نميكنند انداختم. اما بعد از خودم پرسيدم گناه كسي كه رشوه نداره بده يا اهلش نيست, و اوني كه پارتي نداره, يا پارتي بازي را دوست نداره و كارش را بر اساس اصولي كه در كتاب قانون آمده انجام ميده چيه؟ چه كسي مسئول زيانهاي جاني و مالي وارده به اين عده است؟ اگر قرار است حاكمي و حكومتي بر گرده مردم باشه, پس مسئول جلوگيري از اين نوع خلاف ها هم بايد باشه. گيرم درصد بالايي از افراد جامعه ايران راه آسانتر و بي قيد و شرط را با پرداخت مبلغي بعنوان رشوه يا دستخوش يا هر چيزي كه اسمش را ميگذاري انتخاب بكنند. مسئول در هر صورت دولت است و بايد مسمم و بطور جدي جلوي اين تخلفات را بگيره. حتي دولت بي لياقت جمهوري اسلامي.

Thursday, January 01, 2004

*



بي تاب تر از پرنده اي
كه آسمان را بسته مي بيند
نشسته ام بر شاخسار شكسته قديمي
كه برگ هايش از خاطره باران رفته اند,
زمان كبود است
نه باران دارد
و نه چيزي كه خرابي مرا به اميدي آباد كند,
روي شاخه عقوبتي زشت نشسته ام
كه ريشه اش را باد
پراكنده مي كند
ميراث عشق هاي كهن هم
در كلاف اشك هايم
گم شده اند
به دورها دل بسته ام
آنجا
كه خدا بخاطر رنج هايم
به خاك مي افتد.

نورا


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin