PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, January 25, 2005

*
من از دست خودم كلافه هستم. دلم ميخواد سر به بيابون بذارم, ولي متأسفانه اينجا حتي يك وجب خاك كه روش چمن نباشه پيدا نميشه!!

دوستي كه توي مطلب قبلي راجعبش نوشتم, ديروز آمده بود شركت بهم سر بزنه. طبق معمول شروع كرد در مورد چندتا از برنامه هاي تلويزيونهاي ايراني كه درش محقق و جامعه شناسهاي ايراني ميان و اوضاع مام وطن را تفسير سياسي ميكنن برام بازگو كرد. من بهش گفتم حرفهاي آنها را زيادي جدي نگير. گويا سرنگوني رژيم تا اوايل تابستون را پيش بيني كرده بودند, و اينكه پسر شاه آلترنايو خوبي براي جايگزيني نظام فعلي است. وقتي گفتم حرفهاي آنها را زياد جدي نگير گفت: آقا قربونت برم يك كمي از پول در آوردن دل بكن, پاشو برو مملكت ببين 95 درصد مردم اميدشونه كه نظام قبلي بر كرده. كجاي كاري شما؟!! وسط حرفاش يك تيكه هم به من انداخت, كه خب قبلاً نيز از دوستان وبلاگشهري شنيده بودم. ميگفت شما يا چپي هستيد, يا عقايد چپ در ذهنتون رخنه كرده! ازش نپرسيدم چرا اين فكر را نسبت به من ميكنه. ولي دارم به خودم شك ميكنم, نكنه چپي هستم, يا رخنه اي به من شده خودم خبر ندارم :)
خلاصه امروز هم آمد شركت, و من متأسفانه چندتا جلسه ي كاري را از قبل مَنيج كرده بودم, و وقت زيادي براي اين دوستم نداشتم. بهش بر نخورد, ولي خيال ميكنه من ازش دلگير شدم.
منظور از بيان شرح حال بالا اين بود كه, سعي نكنيم با اختلافات عقيدتي, و و و .... بصورت دكماتيزم و غير قابل انعتاف با يكديگر برخورد كنيم, وگرنه تا تابستون كه سهله, چهار صد سال ديگم نظام آخوندشاهي بر ما حكومت خواهد كرد.

توي اين دو سه ماه اخير خيلي بهم فشار رواني آمده. البته هفتاد هشتاد درصدش رفع شده, ولي اميدوارم قبل اينكه زخم معده بگيرم اون مابقيش هم حل بشه. رقابت در كار ما كولاك ميكنه, و خب من از همان شروع كار يه لقمه ي بزرگي برداشته بودم. اينقدر كه مجبور شدم بعضي از روزها براي انجام پروژه ها با وجودي كه هفت نفر خبره ي كاري را با حقوقهاي چرب به كار گماشتم, خودم هفده ساعت كار كنم. عيال غرهاش را ميزد و ميزنه, ولي من بهش حق ميدم. اگر اون از خودش در انجام كارهاي خونه و بچه ها مايه نمي گذاشت, مجبور بودم درخواست طلاق كنم :)

يك جك بيتربيني ميتونم تعريف كنم؟ اگر حساسيد از همينجا برگرديد و بريد يك وبلاگ ديگه!! :)
يك روز يك زن و شوهر مريخي با سفينشون ميان كره زمين. از دست قضا برخورد ميكنن با يك خانواده ي سوئدي. دعوتشون ميكنن خونه, تا هم يك قهوه و كيكي با يكديگه بخورن, هم اينكه در مورد رفتارها و آداب و رسوم همديگه براي هم تعريف كنن. تا دير وقت ميشينن به صحبت كردن, حرفا ميكشه به طريق آميزش و سكس و اين حرفا. خانواده سوئديه پيشنهاد ميدن مريخي ها شب بمونن تا با هم پارتنرهاشون را عوض كنن. آنها هم قبول ميكنن. زن زمينيه با مرد مريخي ميرن توي اطاق و مشغول لب و لوچه گرفتن ميشن. كار ميرسه به جاهاي باريك, و خلاصه چشم خانم مي افته به جريان مرد مريخيه. ميگه: چرا اينقدر مال شما كوچيكه؟ مرد مريخي ميگه: گوش چپم را بپيچون بزرگ ميشه. خانمم حسابي گوش بابا را ميپيچونه. بعد ميگه: حيف نازكه. مرد مريخي ميگه: گوش راستم را بپيچون كلفت ميشه. خلاصه خانم به اندازه ي دلخواهش در مياره و تا صبح بعله....
صبح كه خانواده ي مريخيه ميرن, خانمه ميگه: عزيزم ديشب بهت خوش گذشت؟ ميگه: اوايلش خوب بود تا اينكه يكدفعه افتاد به جون گوشام و تا خودِ صبح چرخوندشون :)

Tuesday, January 18, 2005

*
با يكي از دوستان كه چند هفته اي بيشتر نيست باهاش آشنا شدم, رفتم پيش يك دكتر روانپزشك. توي اين دو سه هفته, هر بار كه ديدمش از حال و روزي كه در زمان رژيم شاه داشته برام گفت. از خوش گذروني هاش, از درآمدش, از خانه اش, و و ... اين رو هم بگم كه با من نزديك به بيست سال اختلاف سني داره.
از حرفهاش متوجه شدم اميد داره, يا شايد بهتره بگم, آرزوش است سلطنت به ايران برگرده. من روي حساب بي تأثير بودن نظر ايشون و بنده بر اوضاع و احوال فعلي مام وطن, باهاش بحث نمي كنم.
داشتم ميگفتم رفتيم پيش روانپزشك. از من خواست همراهش برم, تا اگر چيزي را نفهميد, يا احياناً نتونست عنوان كنه, من براش ترجمه كنم. كاري نداريم در كل راجع به چي حرف ميزدند. مهم اين است كه كلي از حرفها كه بينشون رد و بدل ميشد, را اشتباه برداشت ميكردند.
مثلاً اين رفيق ما وسط حرفاش گفت: اگر خانم من هنوز هم توي ايران بود, بايد روسري و چادر سرش ميكرد, اونوقت اينجا حداقل واسه اين محبت من هم كه آوردمش سوئد حاضر نيست يكجا من را توي جمع ميبينه بهم سلام كنه. (توضيح: خانمش طلاق گرفته)
دكتر در جوابش ميگفت: خب خوبه كه مجبور نيست در سوئد چادر سرش كنه.
رفيق ما هم حرص ميخورد و فحش ميداد. آخرم رو كرد به من گفت: من نمي فهمم اين روانپزشكه هم طرفداري از اون عفريته ميكنه!!
بهشون گفتم اجازه بديد من حرفهاتون را ترجمه كنم. آخرش اين شد كه رفيق ما با خنده از مطب دكتر آمد بيرون. توي پاركينگ بهم گفت: بابا اين ننه مرده ها اگر منظور آدم را درست بفهمن, ديگه باز الكي از خانم سابقم طرفداري نمي كنن!

اصلاً چرا من اينقدر لطفم گل كرده بود؟!! واسه اينكه توي فالم آمده, اگر به يكي كمك كني تا مشگلش رفع بشه, پول هنگفتي گيرت مياد. حالا ببينيم و تعريف كنيم :)

Thursday, January 13, 2005

*
چند گفته از ادموند بورك

«ادموند بورك» انديشمند ايرلندي تبار انگليسي 12 ژانويه سال 1729 به دنيا آمد و معرفترين اثر او «فلسفه تحقيق» است. وي از فلاسفه بزرگ قرن 18 بشمار مي آيد كه از 1765 به مدت سي سال به تكميل فرضيه هاي سياسي خود پرداخت.اين نظريه ها و گفته هاي بسيار مهم از اوست:
ــ عمل يك انسان تحت تاثير انگيزه هايي در ارتباط با منافع او صورت مي گيرد؛ بنابر اين با تغيير انگيزه (كه عاملي است متغير) عمل انسان را مي توان تحت كنترل در آورد.
ــ انقلاب فرانسه به جهانيان آموخت كه «مبارزه» اعصاب فرد (مبارز) را قوي، مهارت را تيز و فرد و يا افراد را بي نياز از اتكاء به ديگران مي كند.
ــ جامعه اي كه نتواند و يا نخواهد از بهترين استعداد و مهارت اعضاي خود براي پيشرفت استفاده كند حق ندارد خود را دمكراتيك و مردمي بداند.
ــ پارلمانها و شورا ها مجمع افرادي نيستند كه دشمن يكديگرند بلكه براي شور درباره خير و صلاح جامعه برگزيده شده اند نه جنگ و ستيز با يكديگر ؛ مردم به آنان اعتماد كرده اند و بايد امانتدار و خدمتگذار باشند.
ــ ترسوها درست است كه عمر بيشتري مي كنند، ولي عمري بي فايده براي جامعه و حتي خودشان.
ــ آسيبي كه يك جامعه از چاپلوسي افراد مي بيند به مراتب بيشتر، عميقتر و زيانبارتر از حمله بزرگترين ارتش جهان است.
منبع: معلومات عمومي

اينجانب خيال ميكردم ميدانم روزي مي آيد كه خوشبختي از پس ....
اما ديدم دو ماه و نيم از مرخصي آبنوس از وبلاگشهر گذشت و هيچ خبري نشد! تازه زلزله و طوفان و ... هم آمد. در نتيجه بهتر همان كه به روال گذشته هر از گاهي چند خطي بعله ....


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin