PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, April 24, 2005

*
امروز هوا در سوئد بگي نگي آفتابي بود. با بچه ها رفتم پارك بستني خريديم, روي نيمكت پارك نشستيم, به مردمي كه از جلوي ما رد ميشند نگاه كرديم و جاي بابا بزرگا و مامان بزرگا را خالي كرديم. پسري با عينك آفتابي روبروي ما نشسته بود. روي پيراهنش نوشته شده بود "هر چقدر بيشتر راجع به زنها ميشنوم, بيشتر به موتورسيكلم علاقه پيدا ميكنم". شايد فرستاده اي بود از آسمان, تا روي لبهاي آويزون ما خنده بياره.
عيال حالش خيلي گرفته است. حتي حاضر نشد با ما پياده روي كنه. قبل از اينكه با بچه ها بزنيم بيرون بهش گفتم: حالت از بابت رفتن آنها گرفته است, يا براي غذاپختن.
بهم گفت: هردوش :)
از فردا دوباره بايد بگذارم پشت كار, و جبران تنبلي هايي كه در اين چند هفته اخير كردم را بكنم.

Wednesday, April 20, 2005

*
عيال امروز با يكي از همكاراش سر كار حرفش شده. ساعت 9 شب بود طرف زنگ زد خونمون بقيه بحث را تلفني ادامه بدن كه فردا بتونن برسن به كارشون. ساعت تقريباً يك ربع به دوازده شب است, هنوز دارن از هم ايراد ميگيرن :)
اگر مايليد بدونيد دعوا سر چي است, ميتونيد به شماره حساب آبنوس مبلغ 1000 كرون واريز بفرمائيد, تا در كمتر از 24 ساعت تمامي گفتگو برايتان ارسال شود!

يكشنبه اي من و بابابزرگا رفتيم كازينو. دلم ميخواست ميشد از اين دوتا فيلمبرداري كرد. اونوقت چه پولهايي كه از بابت حق سكوت در مقابل خانماشون گير من نمي آمد :) به همديگه ميگفتن فلاني ما كجا اينها كجا. براشون نفر هزار كرون ژتون گرفتم كه بازي كنن. اولش حيفشون ميومد پولشون را شرطبندي كنن. نيم ساعت نشده بود ميگفتن بازم ژتون بگير بعد ما خونه بهت دلار ميديم :)

من نميدونستم .اين خانم دخترهاي به اين بزرگي داره :)

Friday, April 15, 2005

*
هفته ي آخريست كه عيال و من پذيراي پدرمادرامون هستيم. بچه ها از همين حالا زانوي غم بغل گرفتن كه نازكش هاشون دارن بر ميگردن. پسرم امروز كلاس ورزشش كه بعد از مدرسه ميرفت را بي خيال شد, و دختر وسطيم براي هر يك از مادر پدربزرگاش يك نقاشي كشيد, تا به يادگار ببرن ايران. قول و قرارها گذاشته شد, و اينكه تا بچه ها چشم به هم بزنن دوباره آنها آمدن سوئد. قولي كه ما بزرگترها ميدونيم با توجه به سن و سالي كه ازشون گذشته ميتونه واهي باشه. پسرم گفت: كاش سوئد با ايران مرز داشت. آنوقت ما و شما ميتونستيم هر روز تا لب مرز بياييم و آنجا همديگرو ببينيم.
چند روز پيشتر از من پرسيد: چقدر ديگه فكر ميكني از عمر بابابزرگي مونده؟ گفتم 100 سال. خيالش راحت شد. يا شايدم فهميد دلم نميخواد به اين موضوع فكر كنم.
آدمها تا وقتي همديگرو دارن قدر نميدونن. همچين كه پاي جدايي به ميون مياد دلها مهربونتر ميشه! وقتي فكرش را ميكنم ميبينم خيلي بيشتر از اينها ميتونستم براشون بكنم.
دلم براي حياط خونمون تنگ شده. نميدونم چرا حياط اين خونه نميتونه جاي خالي اونو پر كنه؟! يادش بخير, بعضي از روزها اينقدر طوطي روي درختا ميشست و صدا ميكردن, كه به زمين و زمان فحش ميدادم. ياد چنين روزي را نميكردم! گويا درخت گل ابريشم كه در بهار و تابستان شبها ميخوابيد و روزها با نور خورشيد باز ميشد عمرش به پايان رسيده. درخت محبوب مادرم. بايد ناشكر نبود, و قبول كرد كه هر دوراني عمري دارد. گاه كوتاه, گاه بلند, اما نه تا ابد.

موزيك از سايت .no-words.com

Wednesday, April 13, 2005

*


به همين سادگي .....

پي نوشت:
توي دنياي اينترنت دوتا شاه كليد وجود داره, كه آدمش باشي جفتش, وگرنه يكيش هم ميتونه به خيلي جاها برسونتت. يكيش تبليغات است, كه معمولاً همگاني تر است. در اين باب يكي ميخواد كالا بفروشه, يكي خودش را بفروشه, يكي اطلاعات بفروشه, و از همه خطرناكتر اوني است كه ميخواد منطق و مرام و خط بفروشه. چون ميتونه منظور شومي داشته باشه!!
آقاي محمد علي ابطحي به سايتش ميگه وبلاگ, خب قبول. تبليغات براي دكتر معين ميكنه, اونم قبول. اميدوارم فقط منظور شومي نداشته باشه. مردم ايران به اندازه ي كافي مضحكه شدن.
شاه كليد دوم, آي پي است, كه اگر آدمش باشي, حتي دايناميكشم را ميتوني استفاده كني تا وارد كامپيوتر صاحب آي پي بشي. فقط چندتا دونه نرم افزار ميخواد! البته من به شخصه نميدونم كدوم نرم افزار لازمه. پس دوستان مشتاق, زحمت ايميل و سواًل به خودتون ندين.

و اما سواًل شد, منظور من از "به همين سادگي ..." گفتنم در رابطه با عكس بالا چي بود؟ به همين سادگي ميخوائيين بفهمين؟ :)
دلم ميخواست با گذاشتن اين عكس نشون بدم كه چقدر ساده ميشه عادت ها را تغيير داد. فقط همين

Saturday, April 09, 2005

* انديشه هاي "گوستاو لاندائوور" و سوسياليسم
«گوستاو لاندائوور» فيلسوف و نويسنده چپگراي آلمان در اين روز در سال 1870 به دنيا آمد. وي بر افكار «كروپتكين» و «باكونين» با كمي پالايش تعريف نوشت و به صورت اصول درآورد. او دركتاب خود تعريف تازه اي از سوسياليسم به دست داده و نوشته است كه سوسياليسم، تنها برآورده ساز عادلانه نيازهاي مادي افراد و به عبارت ديگر «عدالت مادي (اقتصادي)» نيست، بلكه بايد عدالت معنوي ميان مردم را هم برقرار سازد تا روح و روان آنان ارضاء و اقناع شود. «آرزوي زندگاني در محيط عدالت عمومي» طبيعت مشترك بشر است و براي رسيدن به آن آمادگي اتحاد و بستن پيمان و بذل مساعي دارد، و اين دولتها و حاكمان هستند كه به خاطر باقي ماندن در قدرت، قدرتي كه به داشتن آن عادت كرده اند و طبيعت ثانوي شان شده است با توسل به دستاويزهاي گوناگون مانع از اين اتحاد و مساعي مي شوند و سنگ اندازي مي كنند؛ بنابراين قدرت دولت بايد به شوراها كه شرط عضويت در آنها انساندوستي و معنويت باشد سپرده شود. «لاندائوور» نوشته است: هرجا كه طبقه زحمتكش احساس استثمار شدن كند، وقوع انقلاب قابل پيش بيني است و نمي توان با توسل به زور براي مدتي طولاني مانع از وقوع آن شد. بشر كارگر مي داند كه چه كساني از دسترنج او برخوردار مي شوند و كينه استثمار شده نسبت به استثمارگر روز افزون است و روزي به انتقام تبديل مي شود. در نظر كارگر، سرمايه با زحمتي كه او تحمل مي كند قابل مقايسه نيست. وي نوشته است كه خواست عدالت عمومي (به زعم لاندا ئوور؛ سوسياليسم) واقعيتي است در نهاد هر انسان، و تنها گروهي كم با نيروي زياد هستند كه نمي گذارند بشر براي رسيدن به آن آرزو با هم متحد شود. اين گروه كوچك دست به هر اقدامي مي زند تا اين نيروي زياد (از جمله حكومت) را از دست ندهد.
«لاندائوور» كه افكار فلسفي خود را به صورت داستانهاي كوتاه هم براي درك مردم عادي مي نوشت دوم مه 1919 در مونيخ آلمان در پي يك تظاهرات به دست نظاميان كشته شد.
منبع: معلومات عمومي

اين مدت اينقدر كارهام و برنامه هاي مهمونداريم فشرده شده, كه حتي نرسيدم يك چاقسلامتي با اهالي وبلاگستان بكنم. بچه هاي ياهو توي يك نامه التماسي خواستن براي ريسك داون شدن سرورشون چهار كلام بنويسم ;)

دخملم از سفر برگشت, و خاله هاشم رفتن سر خونه زندگي خودشون. تنها مادربزرگا و پدربزرگا موندن. آدم از صحبت اين قديميا خسته نميشه. اينقدر داستان دارن تعريف كنن, كه يكجورايي وقت كم مياري.

يكي از دوستان سوئديم اهل جك و شوخي است. يكي دوروز پيش يك جك برام تعريف كرده كه بدجوري سكسيه. حالا نميدونم دلو به دريا بزنم و تعريف كنم, يا يواشكي براي اونا كه دوست دارن بشنون بگم؟ اونا كه ميخوان بشنون(همون بخونن منظورمه) ادامه بدن......
.... پشت ويترين يك مغازه حيوانات نوشته بود "غورباقه اي كه آلت شما را ميليسه, 500 كرون". يك خانمي ميره داخل و يكيشو ميخره. ميره خونه لباساشو در مياره و از غورباقه ميخواد كه مشغول بشه. ميبينه خبري نشد!! كمي غورباقه رو حول ميده بطرف خودش, باز ميبينه خبري نشد. لباس ميپوشه غورباقه را ورميداره ميره سراغ مغازه داره. داد و بيداد كه چرا مردم را گول ميزنين؟!! مغازه داره ميگه: خانم عزيز شما احتياجي نبود بياييد اينجا. كافي بود تلفن كني, ما خودمون مياييم درب منزل. خانمه ميره خونه و يكساعت بعد صاحب مغازه در ميزنه. ميره داخل, روميكنه به غورباقه ميگه: پدرسگ اين دفعه آخريه كه نشونت ميدم چطوري ليس ميزنن :)


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin