* بازي تركيه و كراتسي نشان داد كه حتي در فوتبال هم يك ثانيه ميتواند سرنوشت ساز باشد. آفرين به تركيه و لعنت بر خودم كه نتيجه بازي را در 90 دقيقه با برد كراتسي شرط بسته بودم. من يك فارس هستم, خودم را ايراني ميدانم, و تجزيه ايران را دوست ندارم. دوستاني دارم كه ترك زبان هستند و سياست تجزيه طلبي ايران را حمايت ميكنند. منزل يكديگر ميرويم, و شام و شرابمان را با هم تقسيم ميكنيم. آنها ميدانند كه من به عنوان فارس به آنها ظلمي نكردم, و ميدانند كه اگر بيشتر از آنها نباشد, تنفر من نسبت به رژيم شاهنشاهي وآخوندشاهي كمتر از آنها نيست. به من ميگويند يك دست صدا ندارد. بر خلاف آنها من فكر ميكنم 99,9% فارسها هم صدا هستند و دنبال ضايع كردن حق اقوام ديگر ايران نيستند. چقدر خوب است قبل از سرنگوني آخوندها اساسنامه قانون اساسي ايران تنظيم شود و رفراندومي زير نظر سازمان ملل برگزار شود تا همه اقوام اهل ايران رأي خودمان را بدهيم و ايران آينده را بر اساس نتيجه آرا به رسميت بشناسيم. در وبلاگشهر بعد از بازي تركيه بحث بر سر جدايي و تجزيه و اين حرفهاست. خواستم من هم نظرم را گفته باشم.
* اوايل هفته رفته بودم ارواح عمه جانم ورزش كنم. بعد به دعوت دوستان رفتيم فوتبال را در يك اسپورتبار ببينيم. چندتا آبجو جبران كالريهاي از دست رفته شد, و در آخر هم يك زمين خوردن حسابي كه منجر به پاره شدن شلوار نازنينم و زخمي شدن كف دست مبارك, و از همه بدتر رگ به رگ شدن كمرم شد. بايد كلاهم را بالا اندازم كه نفسم بند نيامد و سايه بلندم بالاي سر آبنوس و خانواده تا اطلاع ثانوي ماند ;) اشتباه نكنيد زمين خوردنم از مستي نبود. از قاه قاه خنديدن بود. با دوستاني كه نشسته بودم صحبت از زمين و زمان شد. از سياسيون و اقتصاد در هم مردم ايران, تا معاملات خودمان و شانسي كه از بابت فلان و بهمان آورديم. يكي از دوستان داستاني از مادرش تعريف كرد, و من كه روز روزش خدا بي آمورز نميگم, گفتم خدا بي آمورزتش. گفت مادرم در قيد حيات است, و بيچاره دلش از اين حرف من به شور افتاد. من خنده ام گرفت طوري كه مجبور شدم از جايم بلند شم برم بيرون. چشمتان روز بد نبيند پايم به لب پياده رو گير كرد و با مغز نقش بر زمين شدم. بقول دوستمان پدرش در تلافي همسرش اين بلا را سر من آورد!