PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, September 27, 2005

*
امروز رفته بودم Örebro اور ِبرو . مدتي پيش يك شركت از شهر Örebro با يكي از همكاران من تماس گرفته بود و صحبت از همكاري كرده بود. ما هم ديديم سرمان خلوت است, غذا هم كه مجاني ميدن, تماس گرفتيم و به دعوتشان لببيك گفتيم, و براي امروز قرار گذاشتيم. بعد از چاق سلامتي بردنمان اطاق كنفرانس. يك ليوان قهوه دادن دستمان و شروع كردن از شركتشون, كارهايي كه كردن, در دست اجرادارن, و و و.. تعريف كردن. بيشتر طرف صحبتشون اين رفيق ما شده بود, چون مثلاً اگر ده تا سوأل كردن, يكيش هم از من نشد. دست آخر كه خواستن ما هم كمي از خودمان بگيم. همكارمان لطف كرد و گفت اين بابا كه اينجا نشسته صاحب امتياز شركت است. تازه فهميدن كه بايد ما را آدم حساب كنند. بعد از اينكه سعي كردن موضوع بي توجهي به من را ماست مالي كنن, بحث را كشيدن به صاحب كار قبلي من و پرسيدن چطور شد كه آنجا تمام كرديد؟ گفتم: آخر فهميدن من از زير كار در ميرم.
اينقدر اين دو سه نفر خنگ تشريف داشتن كه حرف من را باور كردن و گفتن: ما در پروژه هايي كه انجام ميديم كاملاً جدي هستيم و حتي المقدور در زمان تعيين شده كار را تحويل سفارش كننده ميدهم. من هم گفتم: دفعه ديگه كه خواستيد از شركتي تقاضاي همكاري كنيد, كمي بيشتر راجعبشان تحقيق كنيد.
بالا و پايين, بلآخره فهميدن من شوخي كرده بودم. اما متأسفانه حاضر نشدن اقرار كنند كه دوستان ضريب طبع شوخيشان صفر است. پيشنهاد دادند تا يك پلاتفرم طراحي كنيم كه در صورت همكاري طبق آن عمل كنيم. درست كردن چنين پلاتفرمي كار حضرت فيل است. مخصوصاً كه في صبيل الله هم باشد. فقط جالبيش اينجاست كه با ايران بده بستان دارند, و شايد از صدقه سرشان ما هم پايمان به بازار ايران باز شد.

شنيدم اتوبوس هاي شركت واحد را در ايران زنانه مردانه كردن. اين راست ِ يا شايعه است؟

عيال و طفلان حالشان خوب است, و طفل بزرگه و مامانش ديگه به جون هم نميپرن.

Wednesday, September 21, 2005

*
خيلي از ما كه تصميم به مهاجرت از ايران را گرفتيم, در كشوري كه زندگي ميكنيم تنها و يا با تعداد معدودي از فاميل زندگي ميكنيم. اين هم محصنات داره, و هم (متضاد محصنات "معيبات" ميشه؟) خلاصه برعكس محصنات داره. در فرهنگ ما ايرانياست كه اگر اختلافي بين نزديكان(مثل همسر با همسر) بوجود بياد, دوتا موسفيد فاميل ميانجي گري ميكنن, و روابط را چيني بندزني (يا همون رفع اختلاف) ميكنن. گاهي اوقات اختلاف فكري يا رفتاري بين دونفر اينقدر زياد است كه چيني بندزنها نبودشون بهتر است. و اين از محصنات دور بودن از فاميل است. اما گاهي هم نبود چيني بندزنها باعث ميشه طرفين به سادگي (يا سر همون لج و لجبازي خودمون) راه خودشون را كج كنند و خانواده ها از هم بپاشن.
اين يك سر قضيه است. سر ديگه قضيه, اختلاف بين فرزند و والدين است. اتفاق مي افته كه بچه با پدر و يا مادر, سر لج بازي مي افتند, و اگر آن يكي طرف بچه را بگيره, احتمال داره همسرش احساس بكنه كه دونفري در مقابلش جبهه گرفتند, كه ديگه خر را بايد آورد باقالي را بارش كرد. اگر همسر, طرف همسر ديگر را بگيره, احتمال داره بچه ضربه بخوره, و احساس كنه كه در كانون خانوادش پشتيبان و پشتگرمي نداره.
من هر دويش را تجربه كردم. يعني نبود ميانجي نزديك بود باعث بشه راهم را كج كنم(يا شايد بايد بگم كج كنه). ولي خوشبختانه پدر و مادرم سفري به سوئد داشتند, و عيال با مادرم درد دل كرد, و مادرم به من تشر زد, و به گوشم رساند حرفي را كه عيال خودش به زبان خودش بهم نگفته بود. من هم سعي كردم تغيير تاكتيك بدم, و روابط دوباره حسنه شد.
حالا مشگلم سر دخترم و مادرش است. نميدونم چرا مدتي است به همديگه گير ميدن, و بحث هايي ميكنن كه هيچ ارزشي نداره. شخصاً در بيشتر موارد حق را به دخترم ميدم, ولي از ترس اينكه عيال احساس نكنه دوتايي براش جبهه گرفتيم, مجبور ميشم سكوت كنم. امروز بعد از ظهر دخترم آمد شركت و گفت ميخواد باهام حرف بزنه. جاتون خالي رفتيم شام رستوران و درد دل دخترم باز شد. از دليل و برهانهاش فهميدم عيال اونجورايي هم كه دخترم ميگه لولو خورخوره نيست, و بخشي از اختلاف في مابين تقصير دخترم است. براش از خصوصيات مادرش گفتم, و از اشتباهاتي كه در رابطه با مادرش داره. يك جورايي قانع شد كه در مقابل مادرش بايد كوتاه بياد. تا بيائيم خونه ساعت شده بود يازده شب, و عيال خوابيده. حالا بايد ببينم فردا سر ميز صبحانه نتيجه ي نصيحتهاي من به دخترم به كجا مي انجامه. اميدوارم رفع اختلاف بشه, وگرنه كه تا اين آتيش فروكش كنه يكي دو هفته اي اخم و تَخم داريم.
بقيه داستان را اگر فردا هيجان انگيز شد براتون مينويسم :)

Thursday, September 15, 2005

*
ابوريحان محمد بيروني دانشمند بزرگ ايراني 15 سپتامبر در سال 973 ميلادي درمنطقه خوارزم كه در قلمرو سامانيان بود به دنيا و امروز زادروز اوست. زادگاه او كه در آن زمان روستاي كوچكي بود بعدا به «بيروني» تجديد نام داده شده است . بيروني كه 75 سال عمر كرد در 13 دسامبر سال 1048 ميلادي (22 آذر) در شهر غزنه ( افغانستان امروز) وفات يافت.
بيروني در رياضيات، هيات (علوم فضايي)، فيزيك، زمين شناسي و جغرافيا سرآمد دانشمندان عصر خود بوده است. دائرة المعارف علوم چاپ مسكو ابوريحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسياري از كشورها نام بيروني را بر دانشگاهها، دانشكده ها و تالار كتابخانه ها نهاده و به او لقب «استاد جاويد» داده اند.
بيروني گردش خورشيد، گردش محوري زمين و جهات شمال و جنوب را دقيقا محاسبه و تعريف كرده است. خورشيد گرفتگي هشتم آوريل سال 1019 ميلادي را در كوههاي لغمان (افغانستان كنوني) رصد و بررسي كرد و ماه گرفتگي سپتامبر همين سال را در در غزنه به زير مطالعه برد.
در زمان بيروني، سامانيان بر شمال شرقي ايران شامل خراسان بزرگتر و خوارزم به پايتختي بخارا، زياريان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بوئيان بر ساير مناطق ايران تا بغداد، بازماندگان صفاريان بر سيستان و غزنويان بر جنوب ايران خاوري (مناطق مركزي و جنوبي افغانستان امروز) حكومت مي كردند و همه آنان مشوق دانش و ادبيات فارسي بودند و سامانيان بيش از ديگران در اين راه اهتمام داشتند. بيروني كه در جرجانيه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصيل علم كرده بود مدتي نيز در گرگان تحت حمايت مادي و معنوي زياريان كه مرداويز سر دودمان آنها بود به تحقيق پرداخته بود و پس از آن تا پايان عمر در ايران خاوري آن زمان به پژوهش هاي علمي خود ادامه داد. با اين كه محمود غزنوي ميانه بسيار خوبي با بيروني نداشت و وسائل كافي براي تحقيق در اختيار او نبود ولي اين دانشمند لحظه اي از تلاش براي تكميل تحقيقات علمي خود دست نكشيد.
بيروني كه بر زبانهاي يوناني، هندي، عربي و حتي «بربر» هم تسلط داشت كتب و رسالات متعدد كه شمار آنها را زائد بر 146 گزارش كرده اند نوشت كه جمع سطور آنها بالغ بر 13هزار است . مهمترين آثار او «تفهيم» در رياضيات و نجوم، «آثار باقيه» در تاريخ و جغرافيا، «قانون مسعودي» كه نوعي دائرة المعارف است و كتاب «هند» در باره اوضاع اين سرزمين از تاريخ و جغرافيا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعي آن. بيروني كتاب دائرةالمعارف خود را به نام سلطان مسعود غزنوي حاكم وقت كرد، ولي هديه او را كه سه بار شتر سكه نقره بود نپذيرفت و به او نوشت كه كتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته است، نه پول.
منبع: معلومات عمومي

امروز صبح وقت دندانپزشكي داشتم. نهار را هم قرار داشتم با عيال بريم رستوران چيني, و جاتون خالي شوخي شوخي تا خرخره خورديم. آخه يك مبلغ ثابت پول ميدي و هر چقدر خواستي ميخوري. من واقعاً گرسنه بودم, و امروز يك جورايي ولع داشتم. عيال بعد از اينكه ديگه ديد جا نداره, به من گفت: با تو نبايد آمد اينجور جاها. هي رفتي غذا توي بشقابت كشيدي, منم به هواي تو پرخوري كردم. اين هم عوض دست شما درد نكنه است :)

يك جك شنيدم كه اميدوارم تعريف ميكنم به كسي بر نخوره.
يك عده ميرن جلوي منزل رئيس جمهور, و براي پايين آوردن قيمت اجناس مايحتاج مردم تشكر و قدرداني ميكنن, و از او ميخوان كه قيمت لبنيات را نيز سعي كنه پايين بياره. آقاي رئيس جمهور اعلام ميكنه: به احترام هفده ميليون كه به من رأي دادن دست به قيمت لبنيات نميزنم!
اينم بخاطر شما

Wednesday, September 14, 2005

*
امروز پارلمان سوئد به طرح اهداي امنستي به پناهندگان رأي اعتماد نداد. دو حزب بزرگ سوسياليسم و محافظه كاران, كه اكثريت مجلس را دارا هستند, با دادن رأي منفي اين طرح را با شكست روبرو كردند. بعد از بيست سال عضويت در حزب محافظه كاران, از امروز اين حزب را به فراموشي خواهم سپرد.
كشور سوئد با كمبود شهروند مواجه است, و بقول كارشناسان بايد هر سال حدود سيصدهزار نفر به جمعيت كشور افزوده شود تا استاندارد موجود در جامعه در بيست سال آينده قابل اجرا بماند.
اعمال سياستهاي احمقانه طي دو دهه ي اخير در رابطه با مهاجران, باعث شده تا بسياري در منجلاب بيكاري و وابستگي به ادارات امور اجتماعي باقي بمانند. بسياري از مهاجران نيز كه داراي تحصيلات عالي هستند, براي امرار معاش به شغلهاي كاذب روي آورده اند. براي عمل چشم به قول اداره بيمه هاي اجتماعي, بيماران به دليل كمبود پرسنل مجرب مجبور هستند تا در ليستهاي انتظار بمانند, در حالي كه دكتر متخصص در عمل چشم را اداره مهاجرت تصميم به اخراج از كشور برايش گرفته!
اينقدر عصباني هستم كه اگر وزير مهاجرت سوئد دم دستم بود, يك تو گوشي محكم ازم نوش جان ميكرد. زنيگه احمق


طبق نوشته بيشتر مورخان، 14 سپتامبر سال 488 پيش از ميلاد، داريوش بزرگ شاه وقت ايران دستور ضرب سكه را كه واحد پول ايران قرار گيرد صادر كرد كه مورخان يوناني در كتابهاي خود آن را «داريك (منتسب به داريوش)» نوشته اند. داريوش در همين زمان دستور ايجاد پستخانه را در ايران صادر كرد كه جهان وي را مبتكر «پست» و ارتباط پستي در تاريخ جهان مي شناسد. وي در سپتامبر 488 پيش از ميلاد (2493سال پيش) ايجاد يك ارتش دائمي را براي ايران صادر كرده بود كه مورخان معاصر از آن به نام سپاه جاويدان نام برده اند. به اين ترتيب، ايرانيان نخستين ملت جهان بودند كه به اهميت وجود يك ارتش دائمي پي برده و آن را به وجود آورده بودند. پيش از آن، هنگام جنگ، دست به جمع آوري نيرو زده مي شد. بعدا اسكندر و سپس روميان اين ابتكار داريوش را اقتباس كردند. داريوش در همين سال ساختن تالار صد ستون را در تخت جمشيد داده بود كه محل اجتماع و ديد و بازديد هاي عمومي باشد و نيز ساختن راه طولاني شوش به سارد (ساحل مديترانه)را. وي كه سال پيش از آن دستور تقسيم ايران به استان هاي متعدد (ساتراپي) را داده بود دو سال پس از ضرب سكه داريك و قرار دادن آن به عنوان وسيله معاملات درگذشت. داريوش واژه ساتراپ را از آن جهت انتخاب كرد كه «استاندار» بداند نگهبان ايالت خود است نه سرور مردم.
منبع: معلومات عمومي

Monday, September 12, 2005

*
امروز چاقسلامتي با پدرم حالم را جاآورد. از صداش معلوم بود حالش خوبه و اين دل لامصب بيخودي شور ميزنه. بايد دلم را بدم سوزي يك نگاهي بهش بندازه :) سوزي يك خانمي است كه نه غر ميزنه, نه قهر ميكنه. آدرسش هست: خيابان خيال كوچه دلخوش.

يك وبلاگ دو روز است از استكهلم راه افتاده. نويسنده اش خانمي است بنام ايده كه تازگي با همسرشان صاحب فرزند شدند, و الي آخر....
من وقتي بهشون سر زدم, ياد هجده سال و اندي ماه پيش افتادم. ياد تولد دخترم, و داستانهايي كه براي من و عيال پيش آمد. دروغ چرا خودمون بچه بوديم, توي سوئد كسي را هم نداشتيم راه و رسم بچه داري را يادمون بده. با اجازتون هر كاري دلمون ميخواست با اين بچه ميكرديم. از جمله زمستون سرد, چون توي ماشين خوابش برده بود, گذاشتيمش و رفتيم داخل مركز خريد. يك ربع بعد كه آمديم ديديم چهار پنج نفر دور ِ ماشين جمع شدن, و صحبتش است كه به پليس خبر بدن. بماند كه وقتي فهميدن بچه مال ماست, چندتا ليچار بارمون كردند كه: آدم بچه ي نوزاد را توي اين سرما تنها توي ماشين نميذاره, و و و ....
با گذشت زمان, راه و رسم بچه داري را ياد گرفتيم, و سَر ِ دومي بگي نگي, و سَر ِ سومي ديگه استاد شده بوديم. حالا هم اگر كسي از تازه والدين ها در پيچ و خم بچه داري مشگل دارند, ميتونند با آبنوس مشاورت كنند.
از دخترم گفتم, شايد بد نباشه اين را هم بگم كه از طرف دبيرستانش قراره با دوتا از همكلاسي هاش مدت شش هفته برند به يك كشور اروپايي تا معرف دبيرستاني باشند كه درش تحصيل ميكنند. خلاصه كه چشم به هم ميزني ميبيني بچه ها بزرگ شدن, و هر كسي ميره سي يه خودش. اصطلاح سي يه خودش را از مادرم ياد گرفتم :)

اينقدر حرف زدم يادم رفت لينك رژينا خانم را بگذارم :)

Sunday, September 11, 2005

*
بقول اخوان ثالث:
كاوه‌‏اي پيدا نخواهد شد، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود

ميگن دل كه ميگيره درد شروع ميشه. حرف ما هم همين است. درد همه جاي وجودمان رخنه كرده, و ديگه   مهتاب هم دواي درد ما نيست. كاشكي اسكندري پيدا شود

با پسرم تنيس بازي ميكردم. ياد روزهايي افتادم كه با پدرم توي حياط خونمون فوتبال بازي ميكردم. عجب دنيايي بود. نميدونم تصوير بازي امروز ما, سي/ چهل سال ديگه كه در ذهن پسرم نقش ميبنده من كجا هستم.

امشب دل و دماغ ندارم, وگرنه حرف زياد دارم............

Saturday, September 03, 2005

*
دكتر هوشي مين ـ رهبر مردم ويتنام - در 79 سالگي سوم سپتامبر (به وقت ويتنام دوم سپتامبر)1969 در 79 سالگي درگذشت. به اين صورت سالروز اين ضايعه از لحظه اعلام استقلال ويتنام كه خود او آن را در دو دوم سپتامبر سال 1945 اعلام داشت تنها چند ساعت فاصله دارد.
هوشي مين از مردان بزرگ قرن 20 در 19 سالگي به فرانسه رفت و پس از تحصيلات، در سي سالگي كمونيست شد و يكي از اعضاي موسس حزب كمونيست فرانسه بود. وي در سال 1925 به شوروي رفت تا به كار پياده كردن نظام سوسياليستي اين اتحاديه كمك كند و در سال 1930 در زماني كه در چين به سازماندهي كمونيستهاي اين كشور كمك مي كرد حزب كمونيست ويتنام را تاسيس كرد. آنگاه به فكر پايان دادن به استعمار فرانسه بر ويتنام، وطن خود، افتاد و سازمان "ويت مين" مركب از كمونيستها و ناسيوناليستهاي ويتنامي را تشكيل داد.
در جريان جنگ جهاني دوم، شبه جزيره هندوچين از جمله ويتنام به تصرف ژاپن درآمده بود. پس از تسليم شدن ژاپن در پي بمباران اتمي توسط آمريكا، نيروهاي ژاپني در ويتنام تعمدا سلاحهاي خود را به سازمان ويت مين دادند و هوشي مين [تلفظ درست: هو - چي مين] با استفاده از اين سلاحها اعلام استقلال كرد و تلاش كرد كه فرانسه نتواند بار ديگر بر ويتنام مسلط شود و براي اين منظور "بائوداي" امپراتور دست نشانده و اسمي را وادار به كناره گيري كرد. جنگ ويت مين با فرانسه 9 سال طول كشيد و فرانسه پس شكست نيروهايش در «دين بين فو» حاضر به مذاكره شد و طبق قراردا ژنو سال 1954 ويتنام موقتا به دو بخش تقسيم شد و مدار 17 درجه عرض جغرافيايي خط تقسيم قرار گرفت و قرار شد كه از طريق رفراندم وحدت ويتنام تامين شود كه اين كار بارها به تعويق افتاد و هوشي مين جنگهاي غير منظم را از سر گرفت كه اين بار آمريكا مداخله كرد. نخست، مستشار نظامي و سپس سرباز به ويتنام فرستاد و شمار نيروهايش يك زمان به نيم ميليون تن رسيد.
هو شي مين كه رهبري مبارزه را بر عهده داشت سوم سپتامبر 1969 درگذشت. ولي طرح او در سال 1975 به تحقق پيوست و نيروهاي كمونيست سايگون را تصرف و آن را به "هوشي مين سيتي" تغيير نام دادند و وحدت ويتنام تامين شد
هوشي مين همانند مائو و كاسترو معتقد به اين بود كه نخست كشور و ميهني بايد وجود داشته باشد تا سوسياليسم در آن پياده شود. بنابراين، نخست "وطن" بعد ايدئولوژي و يا هر دو به موازات هم (ناسيوناليسم + سوسياليسم) و به همين دليل است كه سوسياليسم در هر سه كشور زنده مانده است . هوشي مين بمانند مائو همچنين اعتقاد داشت كه يك فرضيه تا با فرهنگ و باور مردم يك سرزمين تطبيق داده نشود نمي شود به آساني آن را پياده كرد و استالين كه به اين حقيقت توجه نكرد مجبور شد با زور سوسياليسم را تحميل كند. «هو» مي گفت كه نمي توان يك فرضيه را به يك صورت و يك روش ميان همه ملل به اجرا درآورد. اصحاب فلسفه بر كمونيسم ويتنام عنوان "سوسياليسم هوايسم" نهاده اند، به همان گونه كه كمونيسم چين را«مائوئيسم» مي خواندند.
منبع: معلومات عمومي

امروز هوا آفتابي است, و برنامه داريم با چندتا از دوستان بريم كلبه اي كه خارج از شهر داريم. از صبح زود مرغها را توي آبليمو پياز خابوندم. گوشت چنجه را آماده كردم. برنج را قراره آنجا روي هيزم يكي از دوستان درست كنه. بساط تخته نرد و ورق براي آقايان, و شطرنج براي نوجوانان توسط اينجانب آماده شده. خانمها اعلام كردند احتياج به وسائل سرگرمي ندارند. (احتمالاً ميخواهند با حرف جگر جلا بدن) يكي ديگه از آقايون قراره آش رشته درست كنه, و يكي ديگه(همان كه برنج را ميپزه) مسوول هندوانه و خربزه است. يكي از آقايان كه سوئدي است قراره دست به سياه و سفيد نزنه. آخه خانمش ميگه توماس چون آداب و رسوم ايراني را نميدونه, استرس ميگيره. خب خانمجان يا آداب ايراني يادش بده, يا ننه مرده را ولش كن كنج خونش بشينه. اين بيچاره توماس اگر صدا از ديوار در بياد از اين مرد هم در مياد. خب ديگه بايد كفش و كلاه كنيم. در ضمن من ميان كاپيتاليسم و سوسياليسم يك ليسم پيدا كردم, كه آنجا نه سيخ ميسوزه نه كباب.

Friday, September 02, 2005

*
ديروز سفير سوئد در تهران اعلام كرد 1% جمعيت سوئد را ايرانيان تشكيل مي دهند. 3% از پزشگان شاغل در سوئد ايراني تبار هستند. درصد تحصيل كرده هاي مردم ايران بالاست.
خودم مدتي پيش در روزنامه دنياي تكنيك خواندم 2% از مهندسين شاغل در سوئد ايراني تبار هستند. بيشتر دپارتمانت هاي دانشگاه هاي سوئد اساتيد ايراني تبار دارند. رئيس كل دپارتمانت رشته ي كامپيوتر در سوئد ايراني تبار است. سه سال در سراسر سوئد موفقترين صاحبان شركت ايراني تبار بودند, و جوايزي نيز دريافت كردند. بالاترين درصد دانش پژوهان دانشگاه هاي سوئد (در مقايسه با اقوام ديگر مقيم سوئد) را ايرانيان دارا هستند. در عرصه سياست و احزاب سوئدي بالاترين درصد اعضاي عاليرتبه احزاب (در مقايسه با اقوام ديگر مقيم سوئد) ايراني تبار هستند. و ميدانم چنين آمارهايي در ديگر كشورهاي دنيا كم يا بيش در مورد ايرانيان است. مانده ام چطور با همه اين تفاصيل بايد كشورمان در چنگ عده اي جاهل و ديكتاتور اسير باشد؟!!!!!

عيال از اول سپتامبر كارش عوض شده. به پيشنهادي كه قبل از تابستان از طرف رئيسش بهش شده بود جواب مثبت داد, و پست بهتري گرفته. فقط ايرادش در اين است كه ديروز و امروز پدر من را درآورده كه كمكش كنم. حالا يكي نيست به اين خانم بگه, مگر من آجيل مشگل گشام. اصلاً من در ضمينه ي كارش سررشته اي ندارم. من و بچه ها چه تعطيلاتي را جلوي رويمان داشته باشيم را فقط خدا ميداند. فعلاً كه روي مبل دراز كشيده و داره جنگ ستارگان را تماشا ميكنه. اميدوارم روي مبل خوابش ببره, تا دوشنبه صبح هم بيدار نشه :)

دختر بزرگم با دوست پسر سابقش دوباره دوست شدن, فقط دوست. و قرار است به همديگر فرصت بدهند. بهش گفتم دخترم تا ميتوني لفتش بده. به من ميگه: من نميدونم تو چرا با دوستي ما مخالف هستي؟ بهش گفتم: من, مخالف؟ اختيار داري عزيز, هر كس خودش براي زندگيش و روابطش تصميم ميگيره. تو از من نظرم را خواستي, من هم بهت گفتم حالت ها, و رفتارهاش طبيعي نيست. ميخواد بيشتر از حد خودش را متواضع نشون بده. همين!
ولي از شوخي گذشته بچه ها كه بزرگ ميشن, دردسرهاشون بزرگتر از خودشون ميشه. خدا به من رحم كنه كه يكي ديگم بزودي همين راه را ميخواد بره.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin