PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Thursday, May 20, 2004

*
امروز در سوئد تعطيل رسمي است. فردا هم خيلي از مدارس و ادارات به دليل قرار گرفتن روز جمعه بين دو روز تعطيل, به حالت تعطيل يا نيمه تعطيل هستند. چقدر تعطيل تعطيل كردم :)
دختر بزرگم با سه تا از دوستاش رفتن مسافرت و احتمالاً شنبه شب برميگردن. من و عيال و دو فرزند ديگم تا بعداز ظهر توي خونه سماق مي مكيديم. آخرش تصميم گرفتيم بريم ميني گلف بازي كنيم. پسرم نزديك به يازده سالش است. خيلي وقتها حركات و رفتارش من رو ميبره به دوران كودكي خودم. شايد اين حالت براي مادران هم صدق بكنه, و رفتار دخترانشان آنها را نيز به سن و سالي كه فرزند دخترش داره ببره. خلاصه وجود اين آقا پسر باعث شده صحنه هايي از دوران كودكي خودم را جلوي چشمام به تصوير بكشم, و رفتارش را با رفتاري كه من در آن دوران داشتم مقايسه كنم. مثلاً من در كودكيم آدم با پشتكاري بودم. اما اين پسر اگر چرخ روزگار به نفعش نچرخه, زودي از كوره در ميره و دنبال چيزي را كه مشغولش بوده را نميگيره. خب به عنوان يك پدر با تجربياتي كه در اين 41 سالي كه از عمرم ميگذره كسب كردم, دلم ميخواد پسرم را تا جايي كه ميتونم راهنمايي كنم, تا هر چه بيشتر در وقت براي تكامل ذهني اش صرفه جويي بشه. بازي ميني گلف كه ميكرديم, چندباري امتيازش از بقيه ما كمتر شد. شروع كرد به غرغر كردن. هي گفت بسه ديگه من حال بازي كردن ندارم. هي ما نازش را كشيديم, هي ايشون بيشتر تاقچه بالا گذاشت. مادرش ديگه از دستش خسته شد و گفت: پسر جان يك بار در موقع ضربه زدن به توپ مثبت فكر كن, ببين نتيجش چي ميشه. پسرم توپ را گذاشت روي زمين و درست قبل از اينكه به توپ ضربه بزنه, بلند گفت: مثبت. ضربه به توپ وارد شد, توپ قلطيد و رفت به سمت سوراخ و طالاپي افتاد داخل. پسر ما بهت زده برگشت به ما نگاه كرد. زبونش بند آمده بود. گفت: باورم نميشه كه با گفتن يك كلمه آدم بازيش بهتر ميشه!!! بهش گفتيم دليلش كلمه نبود, خواسته اي بود كه در تو براي موفق شدن بوجود آمد. خيلي به خودش مغرور شد و تا آخر بازي جدي بود. طفلكي آخرش هم در جمع امتياز به باباش باخت :)
حالا چرا اين همه فلسفه بافي؟
والا دروغ چرا من از فلسفه خوشم مياد ;)

يك بار دوتا سوئدي ميرن الواتي. صبح كه حالشون سر جاش مياد, اون يكي به اون يكي ميگه: هر كاري ديشب كرديم را بايد قول بديم براي زنامون تعريف نكنيم!! اون يكي ميگه: قبول, ولي واسه من بگو چكارا كرديم :)

اين هم يكي ديگه از مدرك هاي جنايت آمريكا!!

Tuesday, May 18, 2004

*
چند روز پيش رفته بودم منطقه اي بنام ليدينگو واقع در استكهلم, كه يكي از گرونترين مناطق سوئد بشمار مياد. ميخواستم يك وكيل را در رابطه با يك بابايي ملاقات كنم. سفارت ايران در ليدينگو واقع شده. حدود پنج/شش هزار متر وسعت زمين سفارت ايران است. مسيرم از جلوي سفارت بود. جلوي درب كلي هموطن ايراني ايستاده بودند. نميدونم چي شد كه يكدفعه به سرم زد برم داخل سفارت. ماشينم را همون جلوي درب پارك كردم و رفتم داخل. سفارت مملو از مراجعه كننده بود. داشتم واسه خودم داخل چرخ ميزدم, كه يكي از كارمندان سفارت آمد جلو و گفت: جناب امري داشتيد؟ يك جورايي غافلگير شدم. گفتم: نه ميخواستم يك سركي داخل سفارت كشديده باشم. با لحن چندش آوري گفت: اگر ارباب رجوع نيستيد لطفاً مزاحم نشيد!
خيلي حالم گرفته شد. مرتيكه انگار ارث پدرش را ميخواستم از سفارت غارت كنم. همه ي عطشي كه درم احساس ميكردم, به يكباره فروكش كرد. با سرعت از سفارت آمدم بيرون و سوار ماشينم شدم. با اون برخوردي كه كارمند سفارت كرد, ناخودآگاه ياد تك تك ِ بدبختي هايي كه موقع فرار از ايران باهاشون گريبانگير شدم افتادم. هر چي از سفارت دورتر ميشدم احساس بهتري بهم دست ميداد. در مسير همش قيافه يارو مي آمد جلوي چشمم. حالا كو تا دوباره فيلَم ياد هندوستان كنه و گذرم به ليدنگو بي افته....

بچه هام واسم وقت ماساژ گرفتن. يك ساعت روز جمعه ساعت 10 صبح. دارم روز شماري ميكنم زودتر جمعه بشه :) پريشب دختر بزرگم گفت: مامان اگر ببينتش حسوديش ميشه. گفتم: جون هركي دوست داري لو نده بزار برم زيارتش.
تا براش تشريح كنم منظور از زيارت چيه, يك ماه رمضون طول كشيد. آخرش كه دخترم حاليش شد زيات يعني چي, منم حاليم كرد يارو ماساژوره مرد تشريف داره, و براي همون هم ميگفته مامانش حسوديش ميشه. من رو بگو دلم را بيخودي صابون زده بودم :(

با پدرم تلفني احوال پرسي ميكردم. گفتم پدرجان كي ميايي اينطرفا؟ گفت: پسرم با مامانت برنامه ريزي كرديم كمي به خودمون برسيم و بزنيم بيرون حال كنيم. با يك حساب سرانگشتي ميتونم بگم, حدود 10 سال ديگه نوبت به سوئد ميرسه!! :) هنوز كسالتش كاملاً برطرف نشده, ولي ميخواد با بزله گويي هاش به من برسونه كه روحيه داره!!

والا از شما شرمنده هستم كه اين راه طاقت فرساي فضاي لايتناهي را ميكوبيد مي آييد تا آبنوس , بعد اينجا از شما به خوبي پذيرايي نميشه. ببينم ميتونم كاري كنم تا آبنوس زود به زود آپلود بشه. يا بايد فكر ديگه اي به حالش بكنم. باور بفرمائيد از طرفي كلي حرف پيش مياد كه آدم دلش ميخواد اينجا با شما درميون بذاره. از طرفي هم مثل گذشته دل و دماغي نمونده. خلاصه آبنوس از دست نويسندش توي برزخ گير كرده.
روزهاي خوب بهاري براتون آرزو دارم. فعلاً ايام به كامتون باشه تا ببينم .....

Saturday, May 08, 2004

*
من فقط دستور را اجرا كردم


ليندي انگلند,دختر 21 ساله اي از اهالي Fort Ashby واقع در ايالت West Virginia كه با خانواده اش در يك كاروان زندگي ميكردند. پدرش كارگر راه آهن بود. ليندا قبل از به اتمام رساندن دبيرستان, در ارتش ثبت نام كرد. جيره مواجب ارتش و ماجراجويي عامل اصلي تصميم وي براي خدمت در ارتش آمريكا بود.
پدر ليندي در مصاحبه اي با روزنامه نيوزدي ميگويد: ليندي تعريف مي كند, وي به دستور افسر ارشد خود اقدام به چنان حراكاتي در عكس ها كرده است.
ترجمه قسمتي از مقاله چاپ شده در روزنامه افتونبلادت

آقاي بوش و رامزفلد و ديگر سياستمداران جنگ طلب, سعي دارند با زيركي جنايتي را كه مرتكب ميشوند را به گردن كساني امثال "ليندي" بي اندازند. اين من و تو هستيم كه نبايد فريب آنها را بخوريم!

دكتر مصدق نخست وزير وقت در مصاحبه اي كه هفتم ماه مه سال 1952 (ارديبهشت 1331) در رسانه هاي آمريكا انتشار يافت گفته بود: استعمار اروپايي بر ساير ملل كه از قرن پانزدهم آغاز شده به اين آساني ريشه كن نخواهد شد؛ ما نخستين سنگ بناي اين مبارزه را قرار داده ايم. ما به درخت كهن استعمار، توفان وار، تكان شديد وارد ساخته ايم. هرچند سادگي است اگر تصور رود كه با اين يك تكان، اين درخت تنومند ريشه كن خواهد شد.به همانگونه كه استعمارگران هر وقت كه لازم باشد براي حفظ منافع خود با يكديگر متحد مي شوند، ما استعمار زدگان هم اگر بخواهيم موفق شويم بايد متحد گرديم و بايد بدانيم كه استعمارگران نمي خواهند ما را متحد ببينند و با تمام نيرو و توان و توسل به انواع نيرنگ مي كوشند مانع همصدايي و يكدلي ملل استعمار زده شوند و ما هنگامي موفق خواهيم شد، كه به اين حقيقت پي ببريم. ملل استعمارزده تا روشن نشوند نخواهند توانست سرنوشت خود را به دست گيرند. در درجه اول ، ما بايد مطبوعاتي داشته باشيم كه نيت آنها خدمت به مردم و دفاع از حقوق آنان و روشن ساختن ايشان از حقايق باشد و.... اين مصاحبه كه طولاني بود اواخر آوريل ۱۹۵۲ در تهران با خبرنگاران آمريكايي انجام شده بود.
منبع: معلومات عمومي

Thursday, May 06, 2004

*
مِستر پرزيدنت بوش, چه چهره حق به جانبي به خودش گرفته!! درست هموني كه مشاوراش بهش سفارش دادن شده! معلومه بد جوري سربازاش 3 كردن. البته اونا كه بدبختا سربازن, و مأمور و معذور. حالا بايد منتظر موند و ديد بوگند اين 3شون از كجاي مِستر پرزيدنت بوش سردرمياره.
امروز با اجازتون تا لنگ ظهر خواب بودم. چشمام را باز كردم, ديدم پسرم بالا سرم وايساده. بهش گفتم: مگه مدرسه نداري, چرا هنوز نرفتي؟ پسرم گفت: باب(بابا) تو مگه نبايد بري شركت, چرا هنوز خوابي؟ گفتم: تو اول جواب من رو بده. اونم گفت: تـــو اول جواب من رو بده. اون موقع بود كه فهميدم تا لنگ ظهر خواب بودم :)

نداشتن سيستم پيغام گذاري خودش يك نعمت ِ :)
يك خانم يا شايدم آقايي, كه نميدونم كجاي اين وبلاگشهر ميشينن, ايميل دادن و به جك ِ عرب ِ كه در پست قبلي نوشتم, اعتراض كردن. البته من قصد توهين به قومي را نداشتم, ولي باور بفرمائيد در مقابل ِ 3هايي كه اينطرف و آنطرف ِ فضاي وبلاگشهر شاهدش هستيم, مال ِ من يك پروميلش هم نميشه. با اين وجود از عربا كه بهشون بر خورده معذرت ميخوام, اما به خواست فرستنده ايميل عمل نميكنم, و جك را پاك نميكنم. در عوض به يك آهنگ دعوتتون ميكنم.

Monday, May 03, 2004

*
امروز زادروز «نيكلو ماكياولي» متفكر، سياستمدار و نويسنده دوران رنسانس(تجديد حيات) ايتالياست كه بسال 1469 در فلورانس به دنيا آمد و 58 سال عمر كرد. وي كه نخست از هواداران مردمسالاري و محدود بودن قدرت رئيس كشور بود و به همين سبب هم به دستگاه حكومت راه يافته بود بعداً طرفدار قدرت مطلقه رئيس كشور شد و عقايد خود را در اين زمينه در كتاب «شاهزاده» شرح داده است كه كار تاليف آن در سال 1513 پايان يافت. ماكياولي در فصل 15 اين تاليف، سياست را از اخلاق جدا ساخته و نيل به هدف را اصالت كار حاكم دانسته، نه راههاي وصول به آن را؛ حتي اگر اين راهها تقلب، دروغ، دغلكاري و خشونت باشد. با وجود اين، ماكياولي به حاكم مطلقه گوشزد كرده است كه نبايد كاري كند كه مردم از دولت او منتفر بشوند كه تنفر عمومي، پايان كار هر حكومت است و با تاكيد گفته است كه ترس و اطاعت جدا از تنفر هستند. فرزند از پدرش مي ترسد، ولي از او متنفر نيست.
منبع: معلومات عمومي

از يك عربي ميپرسن: بزرگترين ريسكي كه در زندگيت كردي چي بوده؟ عربه ميگه: يكبار كه اسهال داشتم گوزيدم!
حالا شده حكايت آقاي شارون. با تمام كثافت كاري هايي كه تا بحال بالا آورده, انتظار داشت نتيجه رفراندم عمومي به نفعش باشه و گوزيد.

دوستان وبلاگشهري كه ارتش آمريكا و متحدانش را كبوتران آزادي عراق ميشمردن, شاهد رفتار كبوتران با اسراي عراقي هستيد؟

امروز كلي نشستم چرتكه انداختم تا آخرش برگه اظهارنامه مالياتي سال 2004 را راست و ريس كردم. طوري كه نه سيخ بسوزه نه كباب ;)

توي تعطيلات آخر هفته كه گذشت, به عيال گفتم: با اجازتون من بليط آمريكاي خودم رو كنسل ميكنم. اين دفعه رو خودت با بچه ها برين و با فَكوفاميل صفا كنيد, منم اينجا به كارام ميرسم. گويا باورش نشده بوده, چون عصري كه براش گفتمكه كنسل كردم, اولش گفت: چه بهتر. بعد از يك ساعت فشارش رسيد به نقطه انفجار و ....!

ميگن ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است. روز اول ماه مي را به همه دوستان تبريك ميگم.

و در پايان سخني از امام جمعه شهر اروميه (جناب آقاي حسني) در خطبه هاي نماز جمعه:
عزيزان من, مربع زندگي سه ضلع دارد: تقوي و ايمان!

با تشكر از فرستندش


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin