PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Wednesday, March 29, 2006

*
بلآخره ديد و بازديد عيد تموم شد. قربونش برم, هشتا خانواده, اما مگه وقتها بهم ميخورد! واه واه تازه كي بزرگتره كي كوچيگتر هم ميخواستن رعايت بشه, و اين يعني واويلا......

يكي دو روز قبل از تحويل سال به عيال گفتم: عزيزم براي اينكه سال هشتادو پنج برامون سال خوب و فراموش نشدني بشه, بيا از خوبيا و بديا كه از همديگه طي اين چندين سال زندگي مشترك ميدونيم, براي هم بگيم, تا هر كدوممون بفهميم كجاي رفتارمون ايراد داره درستش كنيم. و گفتم براي اينكه هيجان انگيز بشه, نفري يك كاغذ آ 4 از امروز ميگيريم دستمون تا تحويل سال, هر چي به ذهنمون رسيد, يك طرف كاغذ خوبيا رو مينويسيم طرف ديگه بديارو.
لباش رو غنچه كرد و بعد از كمي مكث گفت: خوبي تو اينه كه توي جواب دادن لنگ نميموني. بديتم اينه كه تا تك تك بديايي را كه برات ميشمرم را متقاعدم نكني كه خوب بودن و من اشتباه ميكنم, ولكن مامله نيستي. پس قربونت بيخودي وقت منو هم نگير. برو هر چي ميخواي از من روي ورقه آ 4 بنويس, و مطمئن باش به خواسته هات ترتيب اثر ميدم. آخرم گفت: تازه اگر ميخواستم چيزايي كه ازت ميخوام را روي كاغذ بيارم, يه آ 4 به هيچ كجاش نميرسيد.

اگر بخوام بگم الكي ميگه, فقط خودم و شماها رو گول زدم. عيال مدتيه بهم گير نميده, و بعد از اين چند سال همسري باهاش ياد گرفتم اين رفتار يعني طوفاني در راه است!!!
البته بهتر است اقرار كنم كه چندتا كار پيش بردم, با اينكه عيال موافق نبوده. يكيش خريدن يك دستگاه ماشين اسپورت دختر كش :) البته من فقط روي حساب اسپورتيش خريدم. و باقيش حرف مردمه ....

با اجازه يك جوك شنيدم خدمتتون عرض كنم, و رفع زحمت. يه بابايي به يه قزويني ميگه: داداش قزوين كجاست؟ قزوينيه در جوابش ميگه: بَبَم اراده كني, هم اينجاست :)

Monday, March 20, 2006

* تبريك نوروز و دادن امداد قلب.


اين روزها عجيب محتاج دعا, و براي همين كردن ثواب هستم. اشاره اي هر چند آماتوري به طرز دادن كمك هاي اوليه در صورت ايستادن قلب را شنيدم هر دو مورد را در بر ميگيره!

حالت اول: شخص بي هوش, قادر به تنفس, و نبض داشته باشد.
آرام او را به پهلو برگردانيد. دقت كنيد مجاري تنفس او باز بماند. سپس با مركز امداد تماس حاصل نمائيد.

حالت دوم: شخص بي هوش, قادر به تنفس نباشد, اما نبض داشته باشد.
آرام با دو انگشت زير چانه اش را گرفته, سرش را به بالا و حالتي بكنيد كه گردن او صاف و مجاري تنفسي اش باز بماند. سپس 10 بار تنفس دهان به دهان داده, و بعد با مركز امداد تماس بگيريد. سپس تا آمدن آمبولانس به دادن تنفس مصنوعي ادامه بدهيد. يادتان باشد بايد با انگشت بيني شخص را بگيريد تا هوايي كه در دهانش ميدميد از راه بيني خارج نشود.

حالت سوم: شخص بي هوش, قادر به تنفس نباشد, و نبض نيز نداشته باشد.
آرام با دو انگشت زير چانه اش را گرفته, سرش را به بالا و حالتي بكنيد كه گردن او صاف و مجاري تنفسي اش باز بماند. سپس 2 بار تنفس دهان به دهان بدهيد. بعد 15 بار روي قفسه سينه شخص فشار بياوريد(منظورم كمپرس است). هر كمپرس بايد يك ثانيه طول بكشد. با هر كمپرس بايد 4 سانتيمتر قفسه سينه پايين رفته, و سپس فشار دست را قطع كرد. براي دادن كمپرس, كف دست چپ را بالاي جناق سينه شخص ميگذاريد, انگشتان دست روي دنده هاي چپ شخص قرار ميدهيد, سپس دست راست را روي دست چپ قرار داده و انگشت ها را در هم گره ميكنيد. از سنگيني وزن خودتان براي انجام كمپرسها استفاده كنيد. اين كار را مرتب تكرار كنيد. 2 تا تنفس 15 بار كمپرس, 2 تا تنفس 15 بار كمپرس.... يادتان باشد بايد با انگشت بيني شخص را بگيريد تا هوايي كه در دهانش ميدميد از راه بيني خارج نشود.

Wednesday, March 15, 2006

*
واي از دست آدمي كه دهنش بو بده. اول صبحي مرتيكه ريد توي دماغم. از بو, به هواي سرفه كردن رومو ميكردم طرف مخالف تا بتونم نفس بكشم. بعد ميگه فلاني وضع سينت خرابه. ميخواستم بگم بهتر از نفس نكشيدن ِ. جان هر كي دوست دارين, وقتي ميخواهيد با يكي از نزديك حرف بزنيد, بپائيد دهنتون بو نده!

چهارشنبه سوري به شمام خوش گذشت؟ ما كه كيف كرديم. با سه چهارتا خانواده قرار گذاشتيم, رفتيم كلبه(يعني همون ويلا. آخه اينجا به منزل ميگن ويلا, به ويلا ميگن كلبه). خلاصه برف تا مچ پامون, بساط آتيش و فشفشه روبرا كرديم و با اجازتون زرديمون رو داديم به آتيش, سرخيش را گرفتيم. بعد هم با يك آش رشته جانانه چهارشنبه سوري امسال را فراموش نشدنيش كرديم.

عيال امروز زنگ زد سركارش و گفت مريضم. آخه ديشب حسابي خسته شد. به مهمونا گفتم هر كي يه گوشه كار را بگيره تا مكافات پذيرايي نيفته گردن عيال من. اما با اين وجود كلي بدو بدو كرد, و براي همين امروز بدنش نمي كشيد بره سرِكار. بر عكس من زودتر از معمول از خونه زدم بيرون. فكر كنم يكي دو ساعت ديگه خوابم بگيره. زود آمدنم تقصير همين مرتيكه بوگندو بود. از يك ماه پيش با هم قرار گذاشتيم, گفت من ساعت 9 بايد يكجايي باشم و ميخوام قبلش با تو صحبت كنم. واااااااااااي دوباره آمد توي اطاقم......:(

Monday, March 13, 2006

* زنده باد اسلام
امروز از طريق ايميل بدستم رسيد.

Wednesday, March 08, 2006

*
تبريك و باز هم تبريك به مناسبت روز زن.
نگذاشتم در چنين روزي عيال دست به سياه و سفيد بزنه. خودم خريدم, پختم, كشيدم, جمع كردم, ماشين ظرفشوئي شست, چايي دم كردم, و و ....
رفت تا سال آينده. البته اگر عمري باقي باشه.
به عيال گفتم ميخواهي در حال كادو باز كردن, برات سه تار بزنم؟ گفت بزن, ولي يواش بزن كه مثل سوهان روي اعصابمان كشيده نشه.
بنازم بي تعارفي را, در عين نشان از محبتش

Sunday, March 05, 2006

*
14 اسفندماه (5 مارس) سالروز درگذشت دكتر محمد مصدق استاد دانشگاه، سياستمدار، دولتمرد و ايراندوست نامدار، رهبر جنبش ملي كردن صنعت نفت ايران و رئيس دولت در سالهاي 1330،1331 و پنج ماه اول سال 1332 است كه در سال 1345 در بيمارستان نجميه تهران فوت شد. در سالهاي حكومت او، ايران كه پرچم مبارزه با استعمار را به دوش گرفته بود تحت فشار و تحريم اقتصادي و تهديد نظامي انگلستان بود كه يكي از سه قدرت آن زمان بشمار مي رفت. دكتر مصدق در تمامي طول عمر سياسي خود به دمكراسي و حقوق بشر و آزادي ناشي از آن عميقاً وفادار بود. وي هنگام فوت 87 ساله بود.
دولت دكتر مصدق كه مورد حمايت قاطبه ملت بود به دست خارجي در كودتاي 28 مرداد سال 1332 برانداخته شد، خود وي به زندان افتاد و پس از تحمل دوران زندان تا پايان عمر در روستاي احمد آباد ساوجبلاغ (نزديك كرج) به صورت غير قانوني تبعيد و در حصر قرار داشت.
در روزهاي واپسين عمر كه شديداً بيمار بود اجازه داده شده بود به تهران و به بيمارستاني كه فرزندش در آن طبابت مي كرد منتقل شود. جز در مورد اعضاي فاميل، وي در اينجا هم ممنوع الملاقات بود و روزنامه نگاران حتي اجازه نزديك شدن به ساختمان بيمارستان را نداشتند. پس از فوت نيز، دولت وقت خود يك اطلاعيه چند سطري بسيار كوتاه در اين زمينه به روزنامه ها داد و از آنجا كه از مرده او هم مي ترسيد اجازه برگزاري مجلس ترحيم عمومي نداد. چون گروهي از مردم تهديد كرده بودند كه با پوشيدن لباس مشكي و يا گفتن تسليت به يكديگر با صداي نسبتاً بلند ماتم خواهند گرفت؛ ساواك خبر چين هاي خود را مأمور پرونده سازي مخصوصاً در مدارس و سازمانهاي دولتي كرده بود تا هر كس از دكتر مصدق ياد كند نامش را گزارش كنند.
دكتر مصدق بر پايه عقيده خود كه شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت در دوران زمامداري اش اختيارات حكومتي را از شاه گرفت. در زمان او انتشار نشريه، تشكيل حزب و برگزاري اجتماعات سياسي آزاد بود. وي تحرير و توزيع كتب درسي را از انحصار دولت خارج كرد تا كتابهاي تاريخ مدارس ديكته دولت و مبلغ قدرتهاي خارجي مسلط بر ايران نباشند.
مورخان معروف جهان دكتر مصدق را احياء گر ناسيوناليسم ايراني خوانده و نوشته اند كه به همين دليل، وي حاضر به سازش با بيگانگان بر سر منافع ايران نبود. به نوشته اين مورخان كه دكتر مصدق را از مردان بزرگ تاريخ ايران خوانده اند وي در جهان سوم چراغي را روشن كرد كه تا پايان «استعمار كهنه» روشن بود .
منبع: معلومات عمومي

Friday, March 03, 2006

*
صحيح و سالم برگشتيم خونه. عيال تا ما را جلوي خونه ديد دويد توي آشپزخونه و برامون اسپند دود كرد. به هيچ چيز من اطمينان نداشته باشه, به رانندگيم اطمينان داره. موقع برگشتن, مسير پر از برف بود. هفت هشتا ماشين تصادف كرده بودند. ماشالله بچه ها بيشتر راه را خوابيدن, و من هم نم نمك ميروندم. ابو طياره ما يك سيستم ضد ليز خوردن داره, كه مواقع برف و يخ اتوماتيك اكتيو ميشه, و خودش كلي به اينكه از جاده منحرف نشه كمك ميكنه. خدا پدر سازندش را بي آمرزه. بگو آمين
در كل هفته خوبي بود. خانمه نازنازي هم كه آخر پست قبلي ازش اسم بردم, فقط ايميلش را چك كرد, و بلطبع سرنوشت من هم تغييري درش حاصل نشد. بگو آمين

عصري كه برگشتم يه زنگ زدم ايران كه حال و احوالي از پدر و مادرم بگيرم. صحبتمان كشيد به ديزين و اسكي, و مقايسه قيمت و اين حرفها. گفت پسرجان نرخ اين ورزش در ايران سرسام آور شده. گفتم پدرجان آن زمان هم يك روز اسكي پاي آدم 300 تومان در مي آمد. گفت پسرم 300 تومان زمان ِ شعبون گوزو بود. شعبون گوزو؟ منظورت چيه پدرجان؟
تعريف كرد كه يك بابايي بود به اسم شعبون. از همه ي چم و خم شهر خبر داشت, و مردم ازش حساب ميبردن. دست بر قضا يك روز كه با نوچه هاش راه ميرفت بادي ازش خارج شد. از فرداش شنيد كه مردم صداش ميزنن شعبون گوزو. از سر ناچاري, و براي اينكه آبها از آسياب بي افته, شهر را ترك كرد. چهل سال بعد دوباره برگشت. ديد همه قيافه شهر عوض شده. پيش خودش گفت حداقل خوبيش اينه كه ديگه كسي من را يادش نمي ياد. رفت دم يك ميوه فروشي, و اندازه يك كيلو پرتقال ريخت توي پاكت و داد دست فروشنده كه بكشه. طرف گفت ميشه 1000 تومن. شعبون گفت: چي ميگي. يك كيلو پرتقال حداكثر 100 تومن قيمتشه!! ميوه فروشه گفت: پرتغال كيلو 100 تومن, قيمت زمان شعبون گوزو بود.

Wednesday, March 01, 2006

*
سلام,
آقا ما بريديم از خوشي. شبها 15 تا 18 درجه زير صفر, روزها 10 درجه بازم زير صفر :) از آفتاب هم خبري نيست. الآن عيال داره با دمِش گردو ميشكنه. چون ما گفتيم بيا هوا خوب و آفتابي خواهد بود, ولي نميدونم اين اواخر با كدوم هواشناسي ريخته بوده روي هم كه اينقدر دقيق اوضاع بيريخت اين هفته را براش گزارش كرده بوده. برگردم طلاقش ميدم!! سه طلاقه ه ه ه.....
الآن نشتم توي لابي هتل چندتا از من بيكارترم نشستن, دارن سعي ميكنن همديگرو بلند كنند. فردا هم هر اتفاقي كه در طول شب افتاده را ميندازن گردن مشروب :) بچه ها از خستگي ساعت هشت شب خوابيدن, ولي شير مرد با وجودي كه تمام روز را اسگي كرده, هنوزم بيدار, و آبجو بدست داره چشم چراني و وبلاگ نگاري ميكنه. تا يك ساعت پيش داشتم با چندتا بحث ميكردم. از من پرسيدن: اگر دخترت با يك پسر سوئدي دوست بشه تو چكار ميكني؟ گفتم: اگر با يك پسر سوئدي دوست بشه, جمع پسرهاي سوئدي كه باهاش دوست شدن ميشه 3. بعد گفتم البته شايد هم بيشتر باشه ولي من خبر ندارم! پرسيدن: اگر با هم سكس داشته باشن چي؟ گفتم: به من ربطي نداره. پرسيدن: تو داري تظاهر ميكني كه رابطه دخترت با يك پسر سوئدي برات عادي است. گفتم: اگر يك پسر سوئدي به دخترم حتي نگاه بكنه, هر چي سوئدي جلوم باشه تيكه تيكه ميكنم. بعد گفتم حالا راضي شدين؟ همين را ميخواستين بشنوين؟
بگذريم...
اينجا با دوربين پيست هاي اسگي را بصورت لايو نشون ميدن. لينكش را ميذارم كه ببينيد.اول روي وبكامرا كه بالاي صفحه سمت راست است كليك كنيد. بعد روي وبكامراي Webbkamera Högfjället اگر ميخواهين اوقات مختلف در طي روز را ببينين, روي ساعت سمت راست صفحه كليك كنيد.

يك خانم نازنازي ميگه ميخواد ايميلش را چك كنه, يا شايدم ميخواد به اين بهانه منو بلند كنه(از اون بلندا كه ديگران هم بهش مشغولاً). پس فعلاً با اجازه شما خودم را به دست سرنوشت مي سپارم ;)


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin