PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, July 25, 2010

*

Saturday, July 24, 2010

*
پيرزني بعد از مرگ شوهرش, شورت آن را ميزده زير بقلش و هر روز توي خيابونا راه ميرفته. كشيش شهر بعد از چندبار كه پيرزن را در شهر با شورت ديده بود, ميره جلو و بهش ميگه: با سن و سالي كه تو داري, بجاي اين شورت بايد كتاب انجيل را بزني زير بقلت و چيزهايي كه درش نوشته شده را مرور كني و بياد بسپاري. پيرزن در جواب به كشيش ميگه: چيزايي كه در انجيل نوشته شده را من هر چقدر هم بخوانم يادم ميره. ولي چيزي كه توي اين شورت بوده هيچوقت از يادم نخواهد رفت.

بله خودم هم ميدونم جك تكراريه! داشتم نوشته هاي ماه جولاي را از زماني كه وبلاگ آبنوس راه افتاده را ميخوندم, كه چشمم افتاد به جك بالا, خنديدم و ميخوام شما را هم در خنده خودم شريك كنم. يكي ديگه از نوشته هاي ماه جولاي اين سالها كه نظرم را به خودش جلب كرد خاطره اي است از دوران كودكي بچه هام كه سال 2003 نوشته بودم:

ديشب نشسته بوديم و داشتيم فيلمهاي دوران كودكي شون رو نگاه ميكرديم. يك قسمت از فيلم مال زماني بود كه پسرم تازه داشت زبون باز ميكرد و دخترم دو سالش بود. در فيلم تا من به پسرم ميگفتم بگو بابا, دخترم سريع ميگفت بابا. ميخواست با شيرين زبوني توجه من و عيال رو جلب خودش بكنه. رو كرديم بهش, به حالتي كه بهش بَر نخوره گفتيم: ما ميخواهيم به آقا پسر حرف زدن ياد بديم, همونطوري كه به تو وقتي كوچيك بودي ياد داديم. دخترم با صداي نازك توي فيلم گفت: من يادم نيست شما به من حرف زدن ياد داده باشين!! از اين حرفش من و مامانش از خنده ريسه رفته بوديم, خودش هم از خنده ما خندش گرفته بود و ذوق زده شده بود.
ديشب در حالي كه داشتيم به فيلم نگاه ميكرديم و به ياد اون روزها ميخنديديم, آقا پسر هي پارازيت مينداخت و غر ميزد كه حوصلش سر رفت, و مپيرسيد چقدر ديگه ميخوائيم فيلم بچگي ببينيم؟
اينقدر گفت كه آخر من بهش گفتم ساكت باش چقدر حرف ميزني؟!! يك نگاهي به من كرد و گفت: مگر خودِ تو نيستي كه توي فيلم ميخواستي من حرف بزنم, حالا چرا پس از اينكه حرف ميزنم ناراحت ميشي؟!

يكي از پستهايي كه كردم نوشته پايين بود كه واقعاً زمان نگارش از دل بيرون آمد:
صفر و يك دو عددي هستند كه دنياي مجازي وجودش را مديون آنهاست. هر چه ميخواد باشه, موسيقي, تصوير, كلمات, فرقي نداره همه اش آرايش صفرها و يك هاست در كنار يكديگر.
در يك چشم به هم زدن ميشه به هر گوشه از دنيا سفر كرد, دوستاني پيدا كرد و با هم مجازي خوش بود. اينجا ميشه درد دل كرد, كمك خواست, دلخور شد و قهر كرد! ميشه احساس دوستي عميقي به مخاطب نديده پيدا كرد, احساسي كه فرقي با دوست غير مجازيت نميكنه. تجربه احساسات تازه!
اينجا جائي است كه هنوز ميشه بقچه هاي قديمي خاطره را باز كرد و يكي هست كه حوصله گوش دادن داشته باشه!

و در پايان يك گوشزد فرهنگي:
چرا وقتي دو ايراني به يك درب ميرسند و ميخواهند از آن عبور كنند, براي دوم عبور كردن از درب با هم تعارف مي كنند. اما وقتي پشت رل ماشين مي نشينند براي اول عبور كردن, به يك ديگر راه نمي دهند؟!!


هر چند خيلي دلم ميخواد بنويسم, و روزمرگيهايم را با شما تقسيم كنم, ولي به دليلي كه خودم هم نميدانم از اين خواست دل ميگذرم. امسال تا اينجاي تابستان خيلي خوش گذشته, و اميدوارم شما هم اوقات خوشي را تجربه كرده باشيد.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin