* «اسمم افسانه بود، زندگي ام هم افسانه شد» انتقال افسانه نوروزي پس از شش سال به تهران در حالي انجام شد كه تا پيش از اين مسئولان زندان هاي بندر عباس و تهران موافق اين كار نبودند، ولي با دستور رئيس قوه قضائيه مبني بر لغو اجراي حكم اعدام افسانه، اين كار نيز ميسر شد.افسانه به همراه دو مامور و شوهرش ساعت ۱۱ صبح روز جمعه ۳ بهمن ۸۲ از طريق ايستگاه راه آهن تهران وارد شهر محل زندگي اش شد تا پس از تحمل ۶ سال دوري و غربت، فرزندانش او را بدون لباس زندان ببينند.۳ فرزند افسانه به همراه ديگر بستگانش در ايستگاه راه آهن تهران به استقبال مادرشان آمدند.پرونده افسانه نوروزي در حالي به مرحله انتقال وي به تهران رسيد كه عبدالصمد خرمشاهي و بهنام ذوقي وكيل مدافع و افسر پرونده وي تلاش موثري براي روشن كردن ابعاد آن كردند. موضوع پرونده افسانه نوروزي با همه ابهام ها و سئوالات بدون پاسخش از آن جهت كه موضوع غير كاربردي و غير عملي دفاع مشروع زنان را در سيستم حقوقي ايران برجسته كرد، اهميت يافت.افسانه به همراه همسر و فرزندانش در هجدهمين سالگرد ازدواجشان توانستند با هم بر سر يك سفره ناهار بنشينند. وي بعد از سال ها غربت توانست در كانون گرم خانواده اش نفسي بكشد.
با اين حال پس از ساعتي استراحت در خانه قديمي شوهرش در دولت آباد شهر ري در حالي كه خواهر شوهرش در بدرقه آنها آب مي ريخت به ميدان ارگ تهران رفت تا با دستور قاضي كشيك دادستاني تهران به زندان اوين منتقل شود.افسانه از فرصتي كه ساعات كار كشيك به او داده بود بهره جست ودر حالي كه روي صندلي عقب يك پيكان كنار شوهر و مامور بدرقه اش نشسته بود وقتي در دولت آباد از سه كوچه محل زندگي والدينش گذشت آرزو كرد اي كاش آنها هم مي آمدند تا او آنها را ببيند.افسانه به دليل آنكه قاضي كشيك از ساعت ۱۵ تا ۱۸ در محل دادستاني تهران (ناحيه ۲) حاضر مي شد پس از گذر از خيابان هاي جنوبي تهران كاخ دادگستري و چهار راه گلوبندك دقايقي را در مقابل دادگستري به يادآوري خاطراتش گذراند.
افسانه پس از حضور قاضي كشيك در راهرو دادسراي ناحيه ۲ تهران به دستور وي به زندان اوين انتقال يافت.افسانه در حالي كه شيريني هجدهمين سالگرد ازدواجشان را به همراهانش تعارف مي كرد به خبرنگار شرق گفت: «هميشه دعا مي كردم حتي اگر اعدام شدم روحم در تهران حاضر شود تا بتواند يك بار ديگر زادگاهم را ببينم و خدا دعايم را قبل از مرگم مستجاب كرد.»افسانه در گفت وگويي اختصاصي به خبرنگار شرق گفت: هربار به آخر خط رسيدم، به مو رسيدم ولي توكل كردم به خدا و ايستادگي كردم. اين حكايت عشقي بود كه من و شوهرم به هم داشتيم. اسمم افسانه بود، زندگي ام هم افسانه شد.»وي با اشاره به علاقه اي كه او و همسرش هنگام ازدواج به يكديگر داشتند اشاره كرد و گفت: «هميشه عشق زياد اين دردسرها را دارد. ما خيلي به هم وابسته بوديم و همديگر را دوست داشتيم اين عشق موجب شد تا با آن حادثه ۶ سال از همديگر دور بيفتيم.»افسانه نوروزي وقتي از خانه شان واقع در دولت آباد خارج مي شد مرتباً نگران «محمد» پسر نوجوانش بود كه با دوچرخه سعي داشت كه او را بدرقه كند. وي با اشاره به اين قضيه گفت: «خوشحالم كه از آن غربت خارج شدم. در مسير بارها چشم چشم كردم تا آشنايي ببينم و با او كلمه اي حرف بزنم.»
افسانه بعد ازظهر روز گذشته در يك هواي ابري و سرد زمستان تهران راهي اوين شد. او به خبرنگار شرق گفت: «سال ها قبل وقتي به شهر بازي مي رفتيم هتل اوين را مي ديدم. مي دانستم كه پشت آن هتل زنداني هست ولي هيچ گاه فكر نمي كردم گذرم به آن بيفتد اما حالا خوشحالم كه حداقل آشنا و همشهري ببينم.»
پيك ايران