PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Friday, December 29, 2006

*
امروز آخرين روز كاري سال براي من بود. بعد از اينكه همه همكارها رفتند, نشستم پشت ميز كارم و در ذهنم سالي را كه گذشت مرور كردم. موفقيت هاي كاريمون بيشتر از انتظار و پيش بيني هامون بود. از لحاظ خانواده موفقتر از سال گذشته بودم. يكجورايي پخته تر شدم. قبول كردم كه ديگه عيال مثل بيست سال پيش حال و حوصله نداره, و من هم بايد توقعم را كم كنم. اگر به من بود, دلم ميخواست هر شب بيرون غذا بخوريم, تا دير وقت توي خيابونها پرسه بزنيم, و وقتي حسابي خسته شديم بريم خونه. بنظر من امثال ما كه زود بچه دار شديم و بخاطر آنها از خيلي خوشي هاي دوران جواني گذشتيم, بايد حالا كه بچه ها بزرگ شدن و بقول معروف از پس خودشون بر ميان, و ما هم هنوز نفس و حالي در وجودمان مونده, جبران آن سالها را بكنيم. ولي عيال نظرش با من فرق ميكنه, و موافق اين است كه مثل آدم بعد از كار بريم خونه. به من ميگه ماشالله انگار نه انگار 40 را رد كردي, اگر ولت كنن شب تا صبح پي الواطي هستي. يادش بخير زماني كه كارمند اريكسون بودم چپ و راست مأموريت ميرفتم, و همون مسافرتها من را بدعادت كردند. خلاصه سال 2006 براي من سال خوبي بود. تنها ملال من دوري از مام وطن بود و بس
فردا و پس فردا اينقدر مهمان داريم كه فكر نميكنم وقتي برايم بمونه به وبلاگشهر سر بزنم. پس همين امشب سال نو را به همه شما تبريك ميگم. اميدوارم سال 2007 سال صلح و دوستي براي همه ملتها باشه.

Wednesday, December 27, 2006

*
دسامبر ماهي است كه ابوبكر محمد ابن زكرياي رازي دانشمند بزرگ ايران در آن در سال 864 ميلادي در «ري» به دنيا آمد و بسياري از واژگاني كه او در علم شيمي بكار برده است جهاني شده اند از جمله واژه شيمي كه از «كيميا» و الكل كه از «الكحل» گرفته شده اند كه رازي در كتابهاي خود بكار گرفته است.
رازي (منسوب به ري) در پزشكي، شيمي، رياضي، نجوم و فلسفه تحصيل و مطالعه كرده بود و از پايان دوران جواني نيمي از سال را در بغداد و نيم ديگر را در زادگاه خود، ري، كه به آن دلبستگي فراوان داشت مي گذرانيد و كتاب مهم و معروف خود در دانش پزشكي را به نام منصور ساماني حاكم وقت ري كرد و عنوان «طب منصوري» بر آن گذارد كه نخست در ده جلد به لاتين و سپس ساير زبانهاي اروپايي ترجمه شده است. كتاب مهم ديگر او در پزشكي «حاوي» عنوان دارد كه به صورت دائرة المعارف نوشته شده و همه اطلاعات پزشكي آن زمان در آن گرد آوري شده است. رازي در بغداد رياست بيمارستان «مقتدري» را برعهده داشت. در طول توقف او در ري و بغداد، بيماران و پژوهشگران و دانشجويان پزشكي از سراسر جهان براي درمان و كسب فيض و دريافت پاسخ پرسشهايشان به ديدار ش مي شتافتند. كشف آبله و آبله مرغان و مشخص كردن تفاوت آنها از هم از كارهايي است كه در دانش پزشكي به نام رازي ثبت شده است.
در دانش شيمي، رازي نخستين دانشمندي بود كه شيمي آلي (ارگانيك) را از شيمي معدني (غير ارگانيك) جدا ساخت و در باره شيمي و واكنش هاي شيميايي چند اثر به زباني بسيار ساده نوشت كه مهمترين آنها «اسرار» است. رازي كاشف چند اسيد از جمله اسيد سولفوريك است كه آنها را جهت مخالف بازها قرار داده و واكنشن هاي شيميايي را كه به تهيه الكل كه يك باز است منجر مي شود به دقت شرح داده است. دويست كار علمي به نام رازي ثبت است و درمقايسه با ساير دانشمندان ايراني، رازي را مي توان همتراز ابن سينا خواند.
بسياري از پژوهشگران تاريخ علوم زادروز رازي را 27 دسامبر (روزي چون امروز) اعلام داشته اند. دراين روز (ششم دي ماه) در سال 1343 به مناسبت يازدهمين سده تولد رازي مراسم باشكوه در ايران برگزار شد و با اين كه قبلا بسياري از مدارس، بيمارستانها و خيابانها در ايران به نام رازي نامگذاري شده بود شمار اين اماكن به نام او دوبرابر شد. رازي در سال 930 ميلادي درگذشت.
منبع: معلومات عمومي

يك توضيح غير ضروري:
اگر دقت كرده باشيد من پايين پست بازي شب يلدا نوشتم << با تشكر مخصوص از آشپزباشي بابت اشاعه اين بازي >>. صحبتي از دعوت نكردم, و منتظر دعوت شدن هم نماندم.

يك ماه پيش لاستيك يخ شكن خريدم و انداختم زير ماشين. امسال به كوري چشم شاه بهار, و از برف خبري نيست. صداي ميخ هاي لاستيك كه با آسفالت خيابان تماس داره در اين مدت مغز من را خورد, و 100 بار به خودم گفتم مرد موئمن پولت زيادي كرده بود 5000 كرون دادي قار قار بشنوي. پريشب براي خودم در اتوبان 140 كيلومتر سرعت ميرفتم. پام را از روي گاز برداشتم و فرمان را چرخاندم به سمت خروجي. چشمتان روز بد نبينه, زمين جاده خروجي يخ زده بود و در عرض يك ثانيه ماشين 180 درجه سر و ته شد. اگر يخ شكن نو زير ماشين نبود الآن اعضاي خانواده دنبال اين بودن كه جنازه را به مقبره خانوادگيمان واقع در بهشت معصومه منتقل كنند. خودم هم ماندم كه چطوري ماشين چپ نشد!!

Sunday, December 24, 2006

*
پدرم هميشه ميگه: اگر آدمهاي روي كره زمين به اديان هم احترام ميذاشتن و در جشنهاي يكديگر شركت ميكردند, اينقدر عقايد و روسوم در دنيا هست كه هيچ روزي از سال باقي نمي ماند تا بتوان بفكر جنگ افتاد.
مري كريسمس

Saturday, December 23, 2006

Thursday, December 21, 2006

* بازی "يلدا در وبلاگستان"
به پيشنهاد سلمان بازی ساده هست: کسی شروع می کنه و 5 نکته از چيزهايی که احتمالا خوانندگان وبلاگش در مورد شخصيت او نمی دونند می نويسه و در آخرش هم 5 نفر را معرفی می کنه. اون 5 نفر هم به همين ترتيب 5 نکته از چيزهايی که کمتر کسی در مورد شخصيت اون ها می دونه را می نويسند و هر کدوم 5 نفر ديگه را معرفی می کنند و همين جوری ادامه پيدا می کنه.

يك: از تابستان سال 2005 به عيال قول دادم فرش داخل پذيرايي را ببرم بيرون بتكونم. هنوز انجام ندادم, ولي يك روزي اين كار را خواهم كرد.
دوم: توي كمد لباس اطاقم در منزل پدريم در تهران, زير چوبي كه كف كمد است من چهار يا پنج مجله س ك س ي, و يك نوار ويدئوي س ك س ي به سيستم بتاماكس قايم كردم. 24 /25 سال است از ايران بيرونم و متأسفانه يادم رفت قبل از جلاي وطن مفقودشان كنم, و همش دلشوره دارم كه پدر يا مادرم آنها را پيدا كنند. 6 سال ديگه ميشه 50 سالم ;)
سوم: 3 واحد از درسهاي دانشگاه زبان پاسكال بود كه در سال اول تدريس شد و من آن را پاس نكردم, اما مدرك قبولي را به اشتباه استادم صادر كرد :)
چهارم: از خورش كرفس عيال خوشم نمياد.
پنجم: اولين تجربه نزديكيم با جنس مخالف در سن هفده سالگي بود.هنوز مزه اش زير دندانم است ;)

محمد علي , هاله آفتاب , آوراي 3 ساله , پدرام , شبح
با تشكر مخصوص از آشپزباشي بابت اشاعه اين بازي
يلداي شما هم خوش باد

Monday, December 18, 2006

*
پيش از ظهر 18 دسامبر 1979 (27 آذر ماه 1358) دکتر محمد مفتح همداني (حجت الاسلام) مدرس الهيات که در جريان انقلاب 1357 رهبري گروهي از انقلابيون را به دست داشت و در سقوط نظام سلطنتي ايران با ترتيب دادن تظاهرات، نقشي موثر ايفاءکرد هنگام ورورد به دانشکده الهيات در خيابان مطهري (تخت طاووس) هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.
ضاربين دکتر مفتح، سه جوان مسلح به کلت و اوزي بودند که با يک موتوسيکلت حرکت مي کردند و پس از قتل دکتر مفتح و دو پاسدار محافظ او از صحنه فرار کردند. بعدا معلوم شد که اين سه تن از گروه فرقان هستند - همان گروهي که دکتر مطهري (آيت الله) و سرلشکر قره ني را کشته بود. ضاربان که دکتر مفتح را تا داخل دانشکده دنبال کرده بودند کيف دستي او را ربودند که گفته شده است حاوي اسنادي بود و مفتح آن را از خود دور نمي ساخت.
پس از پيروزي انقلاب، دکتر مفتح مسئوليت هاي متعدد بر عهده گرفته بود و ازجمله در زمينه مطبوعات اختيارات داشت. وي بود که غلامحسين صالحيار را در سمت سردبيري روزنامه اطلاعات تثبيت کرده بود. صالحيار اين سمت را از قبل از انقلاب برعهده داشت و تا زمان مصادره شدن اين روزنامه آن را حفظ کرد و پس از اعلام مصادره، خود کنار رفت. گفته شده است که دکتر مفتح در تصميم مربوط به مصادره روزنامه هاي مهم ازجمله اطلاعات و کيهان نقش داشت. اين دو روزنامه، پس از مصادره شدن، نخست در اختيار بنياد مستضعفان قرار گرفتند و پس از اخراج بيشتر (حدود90 درصد) اعضاي تحريريه آنها، سپس به دفتر رهبري انقلاب منتقل شدند.
در ميان اعلاميه هاي تاسف از قتل دکتر مفتح که 28 آذر در روزنامه هاي تهران به چاپ رسيده بود اعلاميه مجاهدين خلق نيز به چشم مي خورد که ترور او را محکوم کرده بود.
منبع: معلومات عمومي
يكي از بچه هاي گروه فرقان از دوستان صميمي من بود. بابك شاه بابابيك. همان اوايل انقلاب بدست افراد كميته با چندتا ديگه از بچه هاي گروه فرقان در يك خانه تيمي بقتل رسيد. بهش مي گفتم مرد موئمن آخه تو را چه به فرقان؟! انكار ميكرد كه فرقاني است, ولي من مطمئن بودم از اعضاي بالاي كادر است. يك بار توي صحبتهاش از من قول گرفت پيش كسي نگم بابك با فرقان همكاري ميكنه. ميگفت فعاليت نميكنه, ولي اگر من به كسي بگم بيخودي تابلو ميشه. مدرسه نياكان ميرفت, و بچه بسيار باهوشي بود. ما زمان شاه با هم كلاس زبان انگليسي شكوه نزديك تجريش ميرفتيم. قيافه دختركشي داشت. حتي معلم زبانمان كه يك خانم ارتشي بود, و در موئسسه شكوه تدريس ميكرد از بابك 16 ساله بدش نمي آمد. بگذريم..
امروز ماشينم را كنار خيابون پارك كردم, توي پاركومتر 10 كرون انداختم. كارم كمي بيشتر از آنكه فكر ميكردم طول كشيد. در راه برگشت نزديك ماشينم كه شدم ديدم مأمور دفترچه جريمه اش دستش است و داره شماره ماشينم را برميداره. گفتم خدايا چكار كنم, چكار نكنم. روي دسته كليد ماشينم يك دكمه است كه درها را باز ميكنه. اگر كمي بيشتر از حد معمول دگمه را در حالت فشار نگه داري چراغهاي ماشين روشن و خاموش ميشه, و چند لحظه بعدش آژير دزدگيرش چندتا تك بوق ميزنه (براي زماني استفاده ميشه كه آدم توي يك محوطه يادش رفته باشه ماشينش را كجا پارك كرده, و با چراغ و بوق علامت ميده). چشمتان روز بد نبينه, ننه مرده نيم متر با صداي آژير پريد هوا, و تا آمد به خودش بجنبه من رسيدم دم ماشين. گفتم ببخشيد مثل اينكه پول پاركومتر من تمام شده كه اين به سروصدا افتاده. گفت: بله بيشتر از 20 دقيقه است تمام شده. گفتم: عجيب ِ كه اين تازه به سروصدا افتاده. گفت: اين برگه جريمه تان, در اولين فرصت تايمرش را درست كنيد :) 400 كرون :(

Thursday, December 14, 2006

*
جان فرانسيس فضانورد فرانسوي: بهانه ها كه اشگ فضانوردان را آن بالا سرازير ميكنند زياد است.
وقتي انسان براي نخستين بار از فضا به زمين نگاه ميكند, بي دريغ عاشق اين سياره ميشود. بسيار ظريف و زيباست. مثل يك بچه گربه مي ماند, زيبا و بازيگوش. دلت ميخواهد از آن مراقبت كني.
اولين بار سال 1994 وقتي به فضا مسافرت كردم, مأموريت STS-66 نام داشت. هدف برسي و تحقيق در مورد اتمسفر زمين و تأثير خورشيد بر آن بود. نتايج حاصل نشان از كاهش لايه اوزون, و گرم شدن اتمسفر داشت.
بعد از اولين گردش به دور زمين, اين حس به من دست داد: كه ما بايد به كمك زمين بشتابيم. موجوديت ما روي اين كره خاكي بخاطر وجود لايه اوزون است, و اين لايه گاز هر روز بيشتر كاهش پيدا ميكند.
گردش به دور زمين بيشتر از يكساعت و نيم بطول ني انجاميد. تمام عرض خاك فرانسه را در كمتر از 2 دقيقه پيموديم. اما بعد از چند بار گردش به دور زمين انسان متوجه آتشفشانها, كوههاي سر به فلك كشيده, جزر و مد اقيانوسها, طوفانها, كوهاي يخ در قطب شمال و جنوب شده, و متوجه ميشود كه زمين بدور از انسان براي خود زندگي ميكند, و در اين حال يك احساس احترام خاصي در درون فضانورد نسبت به زمين نقش ميگيرد.
زمين موجود بسيار تنومند و قوي است, و همزمان از نظر زنده بودن لطيف و بي آلايش. اينجاست كه اشگهايم بروي گونه هايم مي غلتند. انسان محو زيبايي اين سياره ميشود. نگاه از زاويه اي كه تعداد انگشت شماري بخت آن را پيدا ميكنند.
تا بحال من سه بار به فضا سفر كرده ام. اما اين احساس هر بار به همان شدت بار اول در من بوجود مي آيد. مأموريت دوم من STS-84 بردن تجهيزات به ايستگاه مير بود. همزمان همكار آمريكائي من قرار بود براي يك اقامت چهار ماهه در آن ايستگاه بماند.
سفر سوم من بنام مأموريت STS-103 براي ترميم تلسكوپ هوبل بود. در طول انجام كار قرص ماه بود. در بازگشت مسوولين هدايت هابل از كار ما تعريف كردند, و اين باعث شد تا ما براي خدمتي كه در راه پيشرفت علم انجام داديم به خودمان بباليم.
من در سفر اولم به فضا حدود 8000 عكس از زمين انداختم. ولي هر بار با صحنه هاي تازه اي در روي زمين روبرو ميشدم. انسان جهت حركت آبها را از فضا ميبيند. ميشود به وضوح پر شدن درياي كرانه از اقيانوس آتلانتيك را ديد. من منظره اقيانوس هند و اقيانوس آرام, كوههاي هيمالايا را دوست دارم. من منظره خاورميانه را و سرزمين هاي آن قسمت زمين را دوست دارم. در دوران نوجواني سه سال در لبنان زندگي كردم, و به دفعات به اردن, سوريه و درياي قرمز مسافرت كردم. من عكس گرفتن از مكانهايي كه در دوران كودكي و نوجواني بوده ام را دوست دارم.



از فضا ميشود ديد كه ما انسانها چقدر كوچك هستيم. در مقابل طبيعت ما هيچ به حساب نمي آئيم. به مانند يك مورچه مي مانيم. تقريباً غير قابل مشاهده. زمين با عظمتي كه دارد بر ما غلبه خواهد كرد. انسان نمي تواند به زمين صدمه اي وارد كند. اين تنها موجوديت خود انسان است كه نابود خواهد شد.
ما انسانها ميتوانيم انسانهاي ديگري را به كشتن دهيم. ما در دراز مدت خودمان تهديدي براي خودمان هستيم, نه براي سياره زمين. ما فنا خواهيم شد, و زمين خواهد ماند, و موجودات ديگري بوجود خواهند آمد.
اما اگر ما انسانها از زمين نگهداري كنيم, از خودمان و موجوديت خودمان نگهداري كرده ايم.
از فضا هنوز مكانهايي پيداست كه دست بشر در آن تغيير خاصي بوجود ني آورده است. مثل قسمتهايي از سيبري. آنجا هنوز برف به رنگ سفيد واقعي است. قسمتي از آمريكاي جنوبي, آنجا هنوز از چراغ و پل و شهرهاي بزرگ خبري نيست. هنوز خيلي مكان در روي آن كره خاكي است كه قبل از سفر به مريخ بايد كشف شود.
شهرهايي كه انسانها درست كرده اند با پلهاي در هم و بر هم, از فضا تيره و تاريك و بتوني به چشم مي آيند.
اولين چيزي كه بعد از برگشت از فضا به ذهنم آمد, بد رفتاري و بي مراقبتي انسان از سياره اش بود, و اينكه زمين هم حد و حدود دارد, و مثل يك سفينه ما را در اين كهكشان بي كران جاي داده است.
ما انسانها در مقابل زمين "هيچ" نيستيم - اما قابليت خرابي هاي جبران ناپذير را داريم. ميشود به وضوح ديد جنگلهايي را كه در آمازن انسان به دست خود نابود كرده است. ميشود لكه هاي روغن را در درياها ديد. درست مثل لكه هايي كه از كرم آفتاب در استخر به چشم ميخورد.
اگر براي مدت زيادي در فضا بسر ببريد همه ي زمين را از حفظ خواهيد شد. مثل فضانوردان روسي. دوست فضانورد روس من محل تمام عكسهايي را كه از زمين انداخته ام را بجا مي آورد.
خيلي ها از احساس انساني كه به فضا رفته ميپرسند. بسيار مشگل است به زبان آوردن آن احساس. شايد 10 سال براي آن سفر تمرين كرده باشي, اما بودن در فضا خستگي آن 10 سال را از تن آدمي بيرون ميكند. مثل نيم ساعت ورزش يوگا كه چقدر طاغت فرسا است. اما بعد از ورزش احساس سبكي و خوبي به آدمي دست ميدهد.
ترجمه مقاله اي از روزنامه اكسپرسن.

براي رفع خستگي اين جوك هم مهمان من.
يك بابايي ميره دكتر براي چكاپ. دكتر بعد از معاينه بهش ميگه: شما فشار خون داري, كلسترول داري, و نزديك است دچار بيماري قند بشوي. براي اينكه به مرز برسي بايد روزي حداقل 5 كيلومتر راهپيمايي كني. مريض هم تشكر ميكنه, و قول ميده به سفارشات دكتر عمل كنه. 10 پانزده روز بعد مريضه زنگ ميزنه به دكتر و ميگه: آقاي دكتر من همين الآن رسيدم به مرز, حالا بفرمائيد چكار كنم :)

Tuesday, December 12, 2006

*
توي محله ما يك سوپرماركت است كه از شير مرغ تا جون آدميزاد توش پيدا ميشه. معمولاً خريدامون را از هم اينجا ميكنيم, ولي پيش مياد كه بريم مركز خريد و كلي آتاشپاشغال بخريم. ميدونين چون تا مركز خريد راه زيادي آدم آمده, از خودش خجالت ميكشه كم خريد كنه. براي همين هي جنس ميتپونه توي گاري. وقتي برميگرده خونه, ميبينه نصف آشغال خريده. بگذريم....
سوپر دم خونه خودمون رو عشقه. يه خانم آنجا كار ميكنه كه به چشم خواهري دل آدم از ديدنش ميره ;) ايشون هم مثل بنده قلبش گره خورده به قلب همسرش. ولي هم من, هم اون, ميدونيم كه يك ميدان مغناطيسي با فشار بالا, ولي آمپر پائين (آمپر پائين بدليل گره قلب كه بالا عرض كردم) در جلوي صندوق بين چشمان تابلوي ما جريان پيدا ميكنه. امروز من ساعت 10 صبح از خونه زدم بيرون. با ماشين از جلوي سوپرماركت كه رد شدم, به خودم گفتم بد نيست براي همكارام شيريني دانماركي(بخونيد گل محمدي) بخرم. رفتم داخل كنار ويترين شيريني ها ديدم خودشه. سلام كردم و پرسيدم ميتونم چندتا شيريني بخرم؟ گفت از كدامش ميخواهيد. با انگشت به چندتا اشاره كردم, اونم گذاشت توي پاكت. پاكت را كه از دستش گرفتم گفت: به شما پيراهن سفيد با شلوار كرم مياد. رنگ پوستتون كاملاً به چشم ميخوره. نيشم تا بناگوشم باز شد. پيش خودم گفتم خره تو هم يك چيزي بگو. بلآخره بر خجالتم غلبه كردم و گفتم: من اگر بخوام چيزهاي زيبايي كه در شما ميبينم را بشمرم, تمام روز رفته. يك خنده اي كرد و گفت: هر دفعه يكيشو بگيد.
دروغ چرا, بقول مش قاسم تا قبر آ آ آ. تا عصري جمله اش مثل پتك ميخورد توي مغزم. فكرم به هزارتا جا رفت. اما با بدبختي برگشتم توي كالبد خودم, و شدم همان آبنوس قبل از ساعت 10 صبح. بايد مدتي دوروبر سوپرماركتمون را خط بكشم. وگرنه آدميزاده ديگه, شايد شيطون گولش زد. حالا چي شد كه اين همه پته ام را روي آب ريختم. دليلش لينك مقاله اي بود كه اين خانم سرما زده گذاشت و ما خونديم.

Sunday, December 10, 2006

*
پينوشت هم به ايزد منان پيوست. فقط چندتا حرامزاده ديگه مانده ترك اين دنيا را كنند تا گيتي از استبداد پاك بشه, و اميدوارم ديگه از اين حرامزاده ها از مادر زاده نشه.
سال ميلادي داره به پايان ميرسه, و ما ايروني هاي فرنگ نشين بايد براي خاطر بچه هامون هم كه شده بساط كاج و كادوي كريسمس تدارك ببينيم. امسال كادوها كمر شكن است. دختر بزرگه ماشين آرزو كرده. وسطي معادل حداقل نصف قيمت ماشين خواهرش پول نقد ميخواد. پسرمان هم ميگه من چون پسرم بايد از خواهرام بيشتر بگيرم. هر چي هم بهش ميگم براي من بين دختر و پسر فرقي وجود نداره, ميگه: باب(بابا) خودت را لوس نكن, خودت ميدوني كه خيلي فرق هست!!
البته همش تقصير عيال بنده, و زبون چرب او كه به مادر گراميش رفته است. بيخودي مدتي پيش جلوي بچه ها گفت: دخترم گواهينامه كه گرفت براش يك ماشين بگير. پدرم هفده سالم بود بهم گفت: گواهينامه كه گرفتي برات ماشين ميگيرم. والله بلالله تصادفي كه با ماشينش كردم را بهانه كرد, و ابوطياره هم برام نخريد. حالا عيال ميگه از پدرت ياد بگير!
هنوز يكي دو هفته مانده. بايد يك بهانه اي پيدا كنم, كه نه سيخ بسوزه نه كباب. چون اگر كباب كه عيال باشه بسوزه, سيخ كه بنده باشم را بايد انداخت بيرون. در لجبازي هم عيال به پدر گراميش رفته. كه به بنده بصورت عملي ثابت شده. پيدا كنيد پرتغال فروش را :)
خيلي يكطرفه به قاضي نشستم. همش تقصير عيال نيست. خودم هم زيادي جلوي عيال شل دادم ;) ميگن مردها جرأتشان را به ميانسالي كه ميرسن از دست ميدن. انشالله كه راست باشه, وگرنه ك..نم بيشتر ميسوزه.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin