PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, October 29, 2002

* كلاغ سياه:
                   بزنم تهمت و بهتان و چو گويند مگو
                                                                                    بکشم جيغ و زنم داد که آزادي نيست


من با وبلاگ كلاغ سياه وقتي كه اين خانه را داشت آشنا شدم. كلامش با "آهاي ملت" شروع ميشد. انگار همين ديروز بود كه من و تو را با اين نوشته به خونش دعوت كرد " ● آهاي ملت ، اگه مطالب اين صفحه رو کامل خوندين دست خانوم بچه هارو بگيرين و پاشين بياين خونه جديد. منزل مبارکي هم نميخواهيم در عوض اونجا شما هم ميتونيد نظر خودتونو بنويسيد و کلي با هم بگيم و بخنديم . فقط يادتون باشه اگه صاحبخونه اونجا يه روز با ما دعواش بشه و کلک تو کارمون درآره برميگرديم همينجا." اما قبل از اينكه كلاغ سياه ما بفهمه كه صاحبخانه جديدش با او دعواش شده يا كلك توي كارش در آورده گفت:
"آهاي ملت!
كلاغي هوس پريدن دارد
لعنت بر كسي كه بالش را ببندد."

و صاحب يك خونه ديگه شد!
حيف شد"كلاغ سياه" پر كشيد. هر چند براي رسيدن به يك آرامش خاطر كه حسرتش در دل "همه ما" نيز كم و بيش هست راهي نديد به جز راهي كه رفت! اما بايد گفت او يكي از معدود كساني بود كه حرف هاش حرف هاي خيلي ها بود كه به دليلي از زدنش قاصر بودند! روحش شاد و خاطره اش جاويد.

Monday, October 28, 2002

* هشدار طوفان
چسان مي توان خنديد وقتي كه انسان رنج مي برد؟
چسان مي توان خواب رفت وقتي كه زخم خورده ايي ناله مي كند؟
آيا نمي بينيد موج هاي سوزان طوفان را؟
ابرها به قرمزي مي گرايند و چون شعله ها زبانه ميگيرند.
آي ماهيگير, آي اسيران در خاكستر و غبار
آتش در پي شماست كه زبانه مي گيرد و شعله ور مي شود
غارتگران, جويندگان دندانِ طلاي مردگان
نفرت در كمين شماست كه مي ترساند و ضربه مي زند.
طوفان در كمين شماست با پژواك نعره هايش.
آنك زمانِ پايانِ نقش بازي هاست
ستون ها مي شكنند و پله ها فرو مي پاشند
مي شكنند و مي كوبند تمام شمايان را.
Erik Blomberg
-------------------------------
شعرهاي اريك بلومبري سخت اجتماعي است و مبارزه جويانه. معهذا آن لطافت شاعرانه را هم حفظ مي كند. مجموعه‎ شعر « زمين » كه در سال 1930 نوشته سرشار است از اميد و بشارت دهنده يك زندگي مشترك همگاني. شاعر به ستايش و نيايش روحي بر مي خيزد كه در همه چيز و در همه اشيا‎ جاري است:
« تو اي روح مقدس
ما را در شاخسار آن درخت عظيم زمزمه گر
به برگها به گل تبديل كن»

در « خداي زنداني » اريك زمين را قلب خدا ميداند كه جاي زندگي و مبارزه انسان است. اما اين خدايي است زنداني, كه احتياج دارد انسان ها به نجات او برخيزند.
« گفتم اينجا زمين است
و خانه انسان,
مكان ديگري بجز اين نيست
حتي نه زماني ديگر.
پس آنگاه تو گرفتي ز من
همه آن چيزي را كه بر دوش مي كشم.
و تنها توئي كه باقي مانده اي
اي دلشوره ابدي. »

در « چشم هاي شب » ديگر از آن دلشوره مذهبي خبري نيست. در اينجا شعر نوشتن به مشابه ويران كردن خويشتن خويش است. گاهي خواننده, طي آن با باوري متضاد, به « روزي كه هنوز در دل شب منتظر است » و به « رودهاي زنجيري كه به ما زندگي نويني عرضه خواهند داشت » روبرو است. در اين اثر بلومبري تصويري آفريده است كه مظهر زيبائي و نيروي حيات بخش روياي آزادي است. در اين تصوير مردي كه ويلون خود را در جريان بمباران ها نجات داده, همچنان به نواختن آن ادامه ميدهد.
« كسي نمي تواند
آواز جاودانه آزادي را
براي بردگان و زندانيان
خاموش كند.
نگاه كن او چسان در لايتناهي مي گسترد خود را
و نگاه كن كه عطش آدمي را پاياني نيست. »

اريك بلومبري در سالهاي ميان 1894-1965 زندگي كرد.
بعد از اين معرفي يك آهنگ نوري ميچسبه!!

Sunday, October 27, 2002

* ايران بازار تلفن همراه را به روی شرکت های خارجی می گشايد
اين آقاي علي كرمانشاه كه ميگن معاون وزارت مخابرات ايران هست قبلا آشپز نبوده؟
اين بابا خيال ميكنه درست كردن سيستم مخابراتي تلفن همراه, كه بتونه خدماتی فراتر از حد امروز در ايران را ارائه بده, حكايت نخود و لوبياست كه بريزي تو ديگ نيم كيلو هم گوشت بندازي توش و دو ليتر هم آب ببندي به خيكش دو ساعت بعد ميشه آبگوشت!
كجاي كاري آقاي معاون؟ معلومه كه "بسياری" از شرکت های تلفن همراه در اروپا به ايران علاقه نشون ميدن! براي اينكه از شما مودبانه بگم, "ساده تر" هيچ كجاي دنيا گير نمي يارن!! چند بار تا حالا از همين اروپائي ها سيستم خريديد پولش رو هم داديد بعد ول كرديد به امان خدا؟؟!! اگر دلسوز بوديد ملت ايران خيلي سال پيش تر تلفن هاي همراهش بدون پارازيت كار ميكرد, پولشـون هم حروم نمي شد, دستگاه هائي رو هم كه خريديد آنجا خاك نمي خورند. حالا هم يا از "ساده گيتون" هست كه خيال مي كنيد 2004 مونوپول دولتي رو برداريد تا 2005 اروپائي ها سيستم بدون نقص براتون در ايران سوار ميكنند كه تعداد مشتركين تلفن همراه از 2 ميليون يك ساله بشه 10 ميليون نفر , يا يك از "مابهترون" ديگه باز براي پول ملت ايران كيسه دوخته!!!
اينجا خبر بالا را خوندم


   /)/)
   (';')
o(")(")

Thursday, October 24, 2002

* داستانهاى شهر
چرا دوغش گاز نداره
آبان ۱۳۸۱
مكان: شهر تهران، تاكسى
زمان: يك ظهر تابستانى گرم

TehranAvenue
صداى بلندگو راديو چون سوهانى بر مغز من و پيرزنى كه در كنارم نشسته بود كشيده مىشد. راننده از هموطنان آذرى بود و با مسافر پهلوئى بلندبلند بحث مىكرد که ناگهان به هيجان آمد و از درون آينه به من كه مشغول كلنجار رفتن با بالابر شيشه بودم گفت:
- اعلام كرده تهران ۲۷ ميليون شده؟
من كه از بودن در آن تاكسى اصلاً خوشحال نبودم، دنبال بهانه‌اى بودم براى خالى كردن عقده‌هايم:
- ۲۷ ميليون تومن؟
- نه با‌با، آدماش.
- همينه ديگه، گاو و گوسفندا رو فروخته اومده اينجا گنج پيدا كنه.
راننده كه از شانس ما از آن غيرتى‌هاى دو طبقه بود جوش آورد:
- چىچى رو گنج پيدا كرده؟ آب نباشه گاز نباشه مجبوره بياد شهر.
- اينا از تنبلى خود شهرستانىهاست. آب ندارى چاه بكن. اصلاً مىدونى اين خاصيت ايرانى‌هاست! آقا نون مفت هيچ جا نمىدن. به همينا كه تو تهرونن يكىيه ويزا آمريكا بده فردا در مىرن، چرا؟ چون دوغش گاز نداره. لابد دو سال بعد هم كوكاكولا گاز نداره. حتماً مىخوان برن ماه كه جاذبه كمتر بشه به شكمشون فشار نياد.
- هه، شيكمشون، اگر نمىدونى، هرچى دانشمند تو خارجه ايرانيه.
- آره اونا بچه بودن زياد خوشى كردن الان تبديل به الاغ شدن و محتاج دانشمنداى ايرانى‌ان.
- چىچى رو الاغ! تو چه مىفهمى بچه!
- آره عمو هرچى دزد و گداى دانشمند دارن ايرانيه. دزدان دانشمند ،گدايان فيلسوف.
صداى ترمز ماشين نطقم رو پاره كرد.
- پياده شو! وطن فروش خائن تو نجسى. تو عرق ملى ندارى. تو از صهيونيست هم بدترى.
قدم زدن توى گرماى تابستان با شكم گرسنه مىچسبد. در گوشم همراه با صداى بوق ماشينها و همهمه آدمها کسى فرياد مىزند: آدماى تهران ۲۷ ميليون شدن!

Wednesday, October 23, 2002

* ديروز در راديو پژواك شنيدم دولت ايران داره ذخيره طلاهاي ملي, ببخشيد دولتي را كه در بانك هاي مركزي اروپا داره را خارج, و به ايران بر ميگردونه!! اينطور كه خبر گذاري ها ميگن چندين ميليارد دلار ارزش طلاهاست! نكنه يك رابطه اي بين برگردوندن طلاها و اعتبارات سلامت روان در ايران باشه؟! آخه اعتبارات سلامت روان براي هر ايراني فقط 13 ريال در سال است, و همش حدود يك/پنجم از جمعيت كشور ناراحتي هاي رواني دارند! عجله نبايد كرد, بعداً معلوم ميشه طلاها به كدوم زخم ملت, ببخشيد دولت مي خوره!!!


   /)/)
   (';')
o(")(")

Monday, October 21, 2002

امروز نخست وزير سوئد كه از حزب سوسيال دموكرات است, اعضاي كابينه دولت را اعلام كرد. 12 مرد و 10 زن قرار است در چهار سال آينده زمام كشور را بعهده داشته باشند! كوچكترين وزير يك خانم 28 ساله است! تا به حال در هيچ كشور دنيا كسي با اين سن به مقام وزارت نائل نشده بود!
كشور سوئد پادشاهي است.در كتاب قانون آمده, بالاترين مرجع قانوني پادشاه است ولي پادشاه فقط حكم سمبل را دارد و در امور كشوري هيچگونه قدرت اجرائي و سياسي ندارد. مجلس بالاترين ارگان تصميم گيري در سوئد است كه تشكيل شده از نمايندگاني از احزاب مختلف. سمت نخست وزير به رئيس حزبي كه بالاترين نمايندگان را در مجلس داراست خواهد رسيد. دولت بايد احكام به تصويب رسيده در مجلس را اجرا بكند.
به اميد روزي كه در مملكت ما ايران هم برابري حقوق زن و مرد تصويري اينچنين داشته باشد و مجلس منتخب مردم قدرت تصميم گيري كشور باشد.

Friday, October 18, 2002

*
امروز دلم را به دريا زدم و با نااميدي زنگ زدم ايران. گوشي با خوردن زنگ هفتم برداشته شد. صداي خودش بود, صداي پدرم, صدائي كه ميدونم يك روزي دير يا زود طنينش براي هميشه خاموش ميشه! ولي به قول خيام
اكنونكه گل سعادتت بر بار است
                                                دست تو ز جام مي چرا بيكار است
مي خور كه زمانه دشمني غدار است
                                                دريافتنِ روِِزِِِِِ چنين دشوارِ‏ است
چقدر ديروز نگران بودم, تمام شب خوابم نبرد. صبح رفتم شركت ديدم دستم به كار نميره و بقول معروف تمركز حواس ندارم, برگشتم خانه و تلفن را برداشتم, شروع كردم به شماره گرفتن. با وجود اينكه داراي سه فرزند هستم, احساس مي كنم وجود پدر و مادرم برايم يك امنيت خاطر و اميد است!
اي كاش طول مدت تمام نگراني هاي ما ايراني ها يك روزه بود و خبرهاي خوش مي شنيديم!

Thursday, October 17, 2002

*
امروز از صبح دلم گرفته, نمي دونم شايد در ايران اتفاقي براي خانواده ام افتاده! هر بار زنگ تلفنم به صدا در آمد, دلم ريخت! چقدر حالت بدي دارم. نكنه پدر پيرم مرد؟! يا شايد هم مادرم؟! يا يا يا..؟! مايه اش يك تلفن است تا خيالم راحت بشه, ولي دل شنيدنش را ندارم! خسته شدم از بس كه خبر مرگ و تولد شنيدم.
رفته هاي فاميل اينجا هميشه براي من زنده هستند و تازه واردان فاميل را هميشه فراموش مي كنم! همه اش هم تقصير «فاصله» است! فكر نمي كنم لغتي لعنتي تر از «فاصله» باشه! انگيزش آزار دادن روح و جسم آدمه!
آلان ايران ساعت 11,30 شب است اميدوارم همه سالم باشن.

Tuesday, October 15, 2002

* هر دم از اين باغ بري ميرسد
                                                 تازه تر از تازه تري ميرسد!

مصاحبه راديوي سوئد بخش فارسي « پژواك » با يك ايراني!

Sunday, October 13, 2002

* ياد نمايشگاه بين لمللي تهران بخير. تا آنجايي كه يادم مي ياد هنوز در ايران انقلاب نشده بود, وقتي كه من با چندتا از بچه هاي مدرسه رفته بوديم تا از نمايشگاه بازديد كنيم! از صبح تا لحظه آخري كه نمايشگاه باز بود آنجا بوديم و از اين غرفه به اون غرفه مي رفتيم و از پرسنل سوالهاي با ربط و بي ربط به نمايشگاه مي كرديم! يكي از سوالهاي ما اين بود, آدم بايد چي بخونه كه مثل شما بشه؟
بعضي هاشون كه مي خواستند احترام ما را نگه دارند جواب قانع كننده ميدادند, و بعضي ها با جواب سربالا ما را از سرشان باز مي كردند!
شركتي كه من توش كار ميكنم در نمايشگاه هايي كه در ارتباط با تكنيك در دنيا تشكيل ميشه معمولا غرفه داره. اين بار در خود سوئد بود و من هم به دلايلي قرار شد 9 و 10 اكتبر در نمايشگاه شركت بكنم و پاسخگوي سوالهاي بازديد كننده ها باشم. اولش فكر ميكردم كار ساده اي است و جالب بايد باشه! بازديد كننده هايي بودند كه مي خواستند از سير تا پياز را بدونند و حتي از گفتگو و تبادل نظر با آنها, آدم به يكسري ايده هاي تازه مي رسيد, ولي بعضي ها سوالهايي مي كردند كه واقعآ به موضوع هيچ ربطي نداشت و انتظار هم داشتند كه جواب قانع كننده اي بشنوند! يكي از سوالهايي كه از من شد اين بود, شما فكر مي كنيد غرب از روي جاه طلبي بدنبال اختراعات تازه است يا از روي نياز؟! دلم مي خواست جواب قانع كننده به همه اين سوالها بدم ولي جاش نبود!
اينجا سري به نمايشگاه بزنيد

Tuesday, October 08, 2002

*
من نمي دانم كه چرا مي گويند
اسب حيوان نجيبي ست, كبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
...
..
.

سهراب سپهري

Thursday, October 03, 2002

* Bugbear
از امروز يك ويروس جديد به اسم Bugbear افتاده است به جان كامپيوترهاي دنيا! تا بحال 116 كشور در كامپيوترهايشان نشان از اين ويروس ديده اند. Bugbear ضميمه يك نامه است و حتي نامه را باز هم نكنيد ميتواند اكتيو شده, سپس از طريق اوپراتيو سيستم ويندوز اوتوماتيك آدرس بوك را چك كرده و خودش را به آدرسهاي موجود بفرستد!
بهترين كار در حال حاضر اين است كه آدرس بوكتان را موقتاً پاك بكنيد و دوستانتان را هم خبردار سازيد.
Bugbear قادره پورت 36794 كامپيوتر را باز بكند, اگر ديوارهاي حفاظتي اينستال داريد حتما پورت را ببنديد.برنامه آنتي ويروس كامپيوترتان را هم به روز بكنيد.

Wednesday, October 02, 2002

* جلسه هم جلسه هاي قديم!
حتما شنيديد كه بيشتر كشورهاي صنعتي در غرب, گريبانگير ركود اقتصادي شدند. به هر دري هم ميزنند از سودهاي كلان خبري نيست!اينقدر هي پول سيخ دادن و به اونجاي تكنولوژي كردند و هي جديد پس انداختند كه اينطوري شد. ديگه حتي سرمايه اي رو كه اول كار گذاشتن رو هم در نمي يارن. بلانسبت مثل خر موندن تو گل. ماشين سازه تا چند وقت پيش شعارش اين بود كه خداد ميليون نفر هستند كه هنوز حتي يكبار هم سوار ماشين نشدند, مبيل سازه هم ميگفت خداد بيليون هستند كه تلفن ندارند و و و....هي ساختند حالا تازه فهميدن, خودشون كه از هر چيزي چهارتا چهارتا خريدن و دارن, ميمونه جهان سوم,اون هم كه پول نداره!ديدن اوضاع خرابه, خواستن هزينه هاشون رو بيارن پايين, شروع كردن به اخراج كارگر بيچاره و گروگر كارخانه ها رو منطقل كردند به كشورهاي در حال رشد. به اميد اينكه اونجا كارگر ارزونه و جنسا براشون ارزون در مياد و اينطوري وسع ملت اونجا هم ديگه ميرسه كه ماشين و مبيل و غيره از اينها بخرند. حالا فهميدن خيلي از كشورها حتي جاده هاي درست حسابي ندارند, ماشين ميخوان چيكار! واسه مبيل هم سيستم wap و GPS و غيره ندارند كه بتونن آخرين مدلهارو بخرند. تازگيها شروع كرده هر شركتي آدماشو جمع ميكنه و ميگه توي اين جلسه بايد به يك راه حل نهايي براي رسيدن به سود برسيم وگرنه كارمان ساخته است! حاجاقا بوش هم كه گير داده به عراق و كمپاني, با اين كارش شده غوض بالا غوض.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin