PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Friday, October 31, 2003

* مرخصي استعلاجي
احمد باطبي اظهار داشت: براي رسيدگي به مسايل تحصيلي‌ام در دانشگاه از مسوولان زندان مرخصي گرفتم كه اين مدت تمديد شده و احتمالا تا 5 روز ديگر به زندان باز‌مي‌گردم.
باطبي به خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: از ناحيه‌ي كمر، زانو، گوش و دندان آسيب‌هايي ديده بودم و زندان از نظر پزشكي توانايي درمان اين آسيب‌ها را نداشت و صرفا در حد تشخيص بود؛ اخيرا دچار مشكلات تنفسي شده‌ام كه به خاطر امكانات كم پزشكي در زندان به آسم تبديل شد كه اين موضوع مختص به من نيست.
وي نحوه‌ي برخورد مسولان قضايي و مسوولان زندان را «نسبتا خوب» ارزيابي كرد و گفت: تنها مسايل جانبي به زندانيان فشار وارد مي‌كند.
باطبي در پايان گفت: علي‌رغم تقاضاهاي مكرر براي اعاده‌ي دادرسي از سوي دادستان و محاكمه‌ي مجدد، تا امروز پاسخي دريافت نكرده‌ايم.
پيك ايران

راز آن پيراهن خونين
متن زير قسمتي از گفت‌وگو با پدر «احمد باطبي» در مورد آنچه بر فرزندش گذشت:

محمد باقر باطبي گفت: فرزند من، پسري باايمان و درسخوان بود و اوقات فراغتش را با پرداختن به ورزش و موسيقي پر ميكرد. او در جهاد دانشگاهي در رشته كارگرداني تحصيل ميكرد و در تير ماه سال هفتاد و هشت مشغول تهيه فيلم پايان ‌نامه‌اش بود. احمد در روز بيست و سه تير براي تحويل دادن پايان‌ نامه‌اش به دانشگاه رفته بود كه پس از تعقيب افرادي با لباس شخصي تا حوالي ميدان بهارستان دستگير شد. گويا آنها از چند روز قبل او را شناسايي كرده بودند و در پي فرصتي براي دستگيري‌اش بودند.

احمد پيش از دستگيري به بازيگري و كارگرداني علاقه داشت. همچنين موسيقي را بسيار دوست داشت. نخست نزد من نواختن سنتور را فرا گرفت و بعد به گيتار روي آورد. اكنون نيز در زندان مشغول تدريس گيتار به برخي از زندانيان است. او در فيلمي با عنوان «چهار ثانيه خيال» به كارگرداني محمدرضا نجفيان بازي كرده كه اين فيلم در جشنواره كن برنده شده است. در سال يكهزار و سيصد و هفتاد و هشت نيز قرار بود در يك فيلم نقش عيسي مسيح (ع) را بازي كند و به همين دليل نيز موهايش را بلند كرده بود.

از سال هفتاد و شش تا حدي با جبهه متحد دانشجويي همكاري مي‌كرد كه البته فعاليت او در چارچوب قانون بود. در ماجراي تيرماه سال يكهزار و سيصد و هفتاد و هشت نيز در روز هيجده تير به خانه آمده و به مادرش گفته بود كه تهران شلوغ است سري مي‌زنم و زود برمي‌گردم. آن شب به دليل شلوغي نتوانسته بود از كوي خارج شود و همان‌جا مانده بود. در عكسي هم كه اكونوميست از او گرفته او سربندي با نوشته‌ي «لا اله الا الله» بر سر دارد، اما در عكس اين نوشته را محو كرده‌اند. همچنين بازوبندي كه به دست او بسته شده، متعلق به صليب سرخ است؛ چرا كه او دوره امدادگري را گذرانده بود و در آن روز هم به همراه گروه امداد مشغول رسيدگي به صدمه‌ديدگان بوده است، بدون اينكه بداند صدمه‌ديدگان از چه گروهي و با چه گرايشي هستند. احمد مي‌گويد «پس از تير خوردن يك دختر دانشجو بچه‌ها خشمگين شدند و به طرف بيرون حركت كردند، من پيراهن خونين يكي از زخمي‌شدگان را به سمت دانشجويان گرفتم و گفتم از كوي خارج نشويد. بيرون خطرناك است و اين نتيجه خروج از كوي است. من سعي داشتم از خروج دانشجويان از كوي جلوگيري كنم. همان‌وقت عكسي از من گرفته شد و من نمي‌دانستم از طرف چه كسي است.» در هنگام دستگيري نيز كيف همراه او پر از وسايل كمكهاي اوليه بوده است. تمام وسايل داخل كيف او بجز سي هزار تومان پولش بعدا به من تحويل داده شد.

فرزندم اكنون در زندان شرايط بسيار مطلوب‌تري نسبت به سابق دارد، به او اجازه دادند در كنكور شركت كند و اكنون در حال تحصيل در رشته علوم اجتماعي دانشگاه پيام نور است. درس خواندن تاثير بسزايي در بهبود وضعيت روحي او داشته است. ما هفته‌اي يك روز اجازه ملاقات حضوري داريم كه من و مادرش يك هفته در ميان به ديدن او مي‌رويم. همبندان او در حال حاضر اكبر و منوچهر محمدي، ناصر زرافشان، علي افشاري و ... هستند. چند تن از استادان حاضر در زندان نيز به او در خواندن درسهايش كمك مي‌كنند و او نيز به برخي از زندانيان گيتار مي‌آموزد. ضمن قدرداني از مسئولان سازمان زندان‌ها اميدواريم كه هرچه زودتر امكان آزادي فرزندمان فراهم شود؛ چرا كه او در واقع جرمي مرتكب نشده است.
كل مطلب: سايت امروز

Thursday, October 30, 2003

*
يكي از دوستان برادرم مدتي پيش در سن 28 سالگي بعد از خداد سال رفت ايران. همون هفته اول با يك دختر خانمي آشنا ميشه و چند باري همديگر رو ملاقات ميكنن. وقتي بر ميگرده سوئد متوجه ميشه كه بعله دلش را پيش خانم جا گذاشته. يكي دو ماهي ميگذره, سراسيمه برميگرده ايران و از دختر خانم تقاضاي ازدواج ميكنه. دختر خانم به پسر عاشق پيشه جواب مثبت ميده و قرار ازدواج ميگذارن. سه/چهار هفته اي كارهاي آزمايش خون و و ... طول ميكشه. بلآخره شيريني ميخورن و به عقد هم در ميان. آقا پسر تبديل به آقا داماد ميشه و خيالش راحت, بليطش را اوكي ميكنه كه برگرده سوئد تا كارهاي اينطرف گود را درست كنه. گويا توي فرودگاه مهرآباد جلوش را ميگيرن و ميگن: شما به دليل انجام ندادن خدمت مقدس سربازي, حق داشتي در سال يك بار به ايران سفر بكني. حالا به دليل تكرار سفر در عرض يكسال, بايد يا اينقدر ميليون بدي يا بري سربازي تا اجازه بديم از كشور خارج بشي.
پسر بيچاره گير مي افته. يك ماهي بالا و پائين ميزنه, تا آخرش با التماس و درخواست(همون رشوه سابق) خانوادش موفق ميشن كار پسرشون را درست كنن تا خاك ايران را ترك بكنه.
آقا پسر كارهاي اينطرف را كرد و به هر قيمتي بود دلبرش را آورد پيش خودش.
تا اينجاش هر چند دردسر داشت, اما به خير گذشت.
حالا چند ماهي ميشه كه اين دختر خانم در كشور سوئد بسر ميبره. زبانش هنوز در حد سلام و خداحافظي و كمي محاوره است. به گفته مسئولين اداره كار, فوق ليسانس عروس تا وقتي نتونه پرفكت سوئدي حرف بزنه دوزار هم نمي ارزه, تازه بايد دو سالي هم اينجا دانشگاه بره تا سرتيفيكاتش را به سوئدي اوكي كنن. عروس خانم از بابت بيكاريش حوصله اش سر رفته, دلش براي خانوادش تنگ شده, داره(بقول خودش)درسهائي كه خونده را به دليل استفاده نكردن فراموش ميكنه, و و .....
آقا داماد امشب پيش من بود و ابراز پشيموني ميكرد. ميگفت: من هنوز هم دوسش دارم, اون هم من رو دوست داره, ولي نميدونيم مشگلاتي كه داريم را چطوري حل كنيم. و خواست تا راهنمائيش كنم.
آخه قربون قدتون چرا شرايطتون را از اول نمي سنجين و كلاهتون را جلوتون قاضي نميكنيد, كه حالا من بيچاره بايد نقش مددكار خانواده را بازي بكنم؟!

Tuesday, October 28, 2003

*
امروز در سايت پيك نت نوشته بود:
شيرين عبادي درباره‌ي حقوق بشر و آزادي‌هاي سياسي ايران اظهار داشت: آزادي‌هايي كه امروز ما داريم بسيار بيشتر از آزادي‌هايي است كه در گذشته داشته‌ايم و احترامي كه در حال حاضر به حقوق بشر گذاشته مي‌شود، بسيار بيشتر از پيش است.
من كه نفهميدم خانم عبادي با كدام زمان "آزادي هاي بيشتر از پيش" را داره مقايسه ميكنه؟ در قسمتي از گزارش هم آمده بود:
شيرين عبادي در پاسخ به اين سوال كه اگر وي يكي از اعضاي شورا و كميته صلح نوبل بود ميان شيرين عبادي و محمد خاتمي رييس جمهور ايران چه كسي را برنده‌ي اين جايزه معرفي مي‌كرد، گفت: سوال بسيار سختي است، اما اگر از بسياري از امور چشم پوشي كنم، بايد بگويم اين جايزه را به محمد خاتمي اعطا ميكردم؛ زيرا به خوبي از ميزان رنج‌ها و سختي‌هايي كه وي طي هفت سال گذشته تحمل كرده است، اطلاع دارم.

در درجه اول اميدوارم اين حرفها از زبون خانم عبادي در نيامده باشه. آخه كدوم "رنج ها و سختي ها" را خاتمي متحمل شده؟!! آيا خاتمي به غير از كلي وعده و وعيد به ملت كه كارد به استخوانشون رسيده بود, كار ديگري هم كرده؟ اعتراضي در مقابل آخوندشاهي بصورت علني بيان كرده؟ چهار قطره اشك تمساح ريختن و از مردم به خاطر بي لياقتي عذر خواهي كردن اسمش "رنج و سختي" نيست. اين ما ايراني ها هستيم كه با وجود اين همه نيشي كه از دولتمردان اين نظام خورديم, باز با قلبمون فكر ميكنيم!
از اين قول ها عمه خدابيامرز من هم بلد بود بده, در حالي كه دو برابر خاتمي هم سواد داشت هم معرفت.
خانم عبادي لطفاً به خودتون بيائيد.

منبع: پيك نت

Monday, October 27, 2003

*
دوشنبه ها معمولاً سر كار ما خيلي اتفاقها مي افته, اما به جرأت ميتونم بگم 90% ربطي به خودِ كار نداره!
ساختماني كه من توش كار ميكنم, سمت خيابونش پر هست از پنجرهاي قد و نيم قد. بين پنجره ها هم ديوار ساختمانه كه از يك نوع سنگ مرمر درست شده. اما داخل ساختمان ديوارهاش همه اش از شيشه درست شده. براي همين شكل و شمايل همكارت را راحت در طول روز برانداز ميكني, بدون اينكه صداشون مزاحم كار كردنت باشه, بگذريم كه اهل اداره به در و ديوار هاشون تابلو مابلو آويزون كردن و كمي جلوي ديد را گرفته.
خوبي اين نوع آرشيتكتي را "ميگن" اينه كه حوصله ات در محل كار سر نميره و باعث شادابي و احساس نزديكي بين همكاران ميشه. من اين را تا حدودي مثبت ميدونم, اما اگر دست خودم بود ميدادم شيشه ها را دودي غليظ بكنن. آخه خيلي وقتها اين ولنگ و وازي باعث ميشه كار به خوبي پيش نره, مخصوصاً دوشنبه ها. به عنوان مثال امروز بنده از صبح ميخ همكارم شدم. ميخوام از لب خوني بفهمم داره راجع به چي سه ساعته پاي تلفن حرف ميزنه, از قيافشم معلومه داره يك اتفاقي كه توي تعطيلي براش رخ داده را مو به مو واسه آنطرفي تعريف ميكنه. گوشيشم هِدسِت هست و دستاش تا عرش آسمون ميره و مياد.
سر ميز ناهار از آنيكا پرسيدم: امروز چي شده كمي پريشون به نظر مي آيي؟
گفت: نه چيز مهمي نيست, رفته بودم كشتي سواري تا فنلاند, و ......
با اجازتون ديدم لباش همون حركاتي را داره ميكنه كه وقتي من واسه سر در آوردن, روش از توي اطاقم كليد كرده بودم! خانم با همزيش (يك چيزي بين شوهر و دوست پسر) سر اينكه واسه يك دختري درينك خريده قهر كرده و تمام مسافرت را هم به خودش هم به بنده خدا ذهر كرده!

به بقيه هم كه نگاه كردم, ديدم يا ميخ هستن, يا اينكه واسه يكي مشغول داستان سرائي هستند. من هم به فكر افتادم حال اين روزم را تا اينجاش با شما تقسيم بكنم.

Saturday, October 25, 2003

*
اميدوارم واسه اين دو كلام جك مفسد في العرض شناخته نشم :)


?What did you do with the money I gave you

God gave a million dollars to Moses, Jesus, and Mohammad each. After ten year, Moses came back with 10 million dollars
?God asked: How did you use the money that I gave you
Moses said: I invested some of it in the stock market, used some of it buy real estate. Here's $10 million
.Jesus came back with nothing
?God asked:How did you use the money that I gave you
.Jesus said: I gave it to the poor, so now I'm left with nothing
.Mohammad came back with nothing as well
?God asked: How did you use the money I gave you
Mohammad said: vaallaa nemidoonam chi shod. Pool ro daadam be Ali, Ali daad be Hassan, Hassan daad be Hossein, Hossein daad be Zein Al Aabedin, taa inke resid dasteh Mehdi, Mehdi ham gheibesh zad

.At US embassy in Dubie there was an interview
Q: name
A: abdolaziz
?Q: age
A: 40
?Q: sex
.A: seven times a week
?Q: I mean male or female
!A: No difference. Sometimes even camels


   /)/)
   (';')
o(")(")

Thursday, October 23, 2003

*
يك ضرب المثلي هست كه ميگه از "ماست كه بر ماست". ميدونم خيليها اين ضرب المثل را دوست ندارن. من خودم يكي از آنها هستم, ولي چه كنم كه گاهي اوقات كارهاي خطاي يك عده از "ما", گريبانگير "ما" ئي كه نه سر پياز بوديم نه ته پياز ميشه!
حدود يك سال پيش سه نفر از كارمندهاي اريكسون, شركتي كه از سمبلهاي كشور سوئد به حساب مياد, يكدفعه جاسوس روسيه از آب در آمدند. ناسلامتي داراي پست و مقامي هم بودن. فكر ميكنم در كل حدود 180 نفر از كارمندهاي رده بالاي اريكسون ايراني تبار هستند. بعد از افشاي جاسوسي اين سه تا نخاله, ايراني ها رفتن زير ذره بين و هنوز هم كه هنوزه به شكلي دارن توئون نوكري آنها را پس ميدن. هفته پيش دادگاه استيناف حكم 8 سال زنداني كه براي يكشون بريده شده بود را تأييد كرد. از آن دو تاي ديگه يكي 4 سال و سومي آزاد شد. در اصل سومي بيگناه نبود, بلكه پاراگرافي كه در قانون اساسي سوئد هست زورش به دادستان پرونده چربيد و آغا را كه واقعاً هم اين غ برازنده اش هست را تبرئه كرد. البته نمايندگان وزارت بازرگاني و كلي وكيل خواستار تغيير قانون مزبور شدند.
هنوز يك هفته از بوق و كرناي اين خجالت ملي "ما" نگذشته, امروز ديدم روزنامه هاي بزرگ سوئد اينبار موضوع "مرد ايدزي" كه ايشون هم ايراني تبار تشريف دارند را روي صفحه اول پيش كشيدن. اين آغا مهدي حدود 5 سال پيش يعني سال 98 براي بازجويي به اداره پليس احضار ميشه. دليلش شكايتي بود كه يك خانم از اين آغا مهدي داشت. گويا به خانمه تجاوز كرده بوده. بعدها مشخص شد كه ايشون ايدز هم داشته و ماجرا اينقدر كش آمد كه 140 نفر زن ديگه هم به اداره پليس مراجعه كردند و اعلام دوستي و همخوابي با اين بابا را كردند. مهدي تا از اين موضوع با خبر ميشه فرار را بر قرار ترجيح ميده و به دامن مام وطن باز ميگرده. مدتها بعد از اين افشاها دخترهاي سوئدي اسم مرد ايروني ميشنيدن تنشون ميلرزيد و بازار دوست يابي براي آقايان ايروني كساد شده بود. خلاصه كه امروز عكس مهجوبي از اين "مرد ايدزي" كه متأسفانه هموطن "ما" هم هست روزنامه هاي دست راست و چپ سوئدي را زينت بخشيده. آغا مهدي به دخترهاي سوئدي بسنده نكرده بوده و گويا در ايران هم به اين كار مشغول بوده و دخترهاي جوان را گول ميزده.
متأسفانه در زندانهاي سوئد درصد زنداني هاي خارجي تبار و از جمله ايراني خيلي بالاست. مردم هم كه گوششون به چشمشون هست, و اين امر باعث شده نظر خوشي نسبت به خارجي ها نداشته باشن.
غرض از اين همه روده درازي اين بود كه بگم مأمور اداره مهاجرت سوئد هم كه امروز براي دوستي رفته بودم پيشش تا التماس و درخواست كنم از برگردون متقاضي پناهندگي چشم پوشي بكنه, و پرونده اش را دوباره به جريان بي اندازه, از همين مردم هست كه گوشش به چشمش هست. واقعاً بعضي وقتها "از ماست كه برماست"

منبع: آفتونبلادت

اين كار قشنگ نادر كهن را كه براي شيرين عبادي تهيه كرده را ببينيد.

Wednesday, October 22, 2003

*
امروز عصر با پدرم رفتيم توي پارك كمي قدم بزنيم. دوشنبه اي كه گذشت پيش دكتر قلبش بوديم. دكترش گفت ميتونه با خيال راحت به ايران پرواز بكنه و خطري تهديدش نميكنه.
از قبل گفته بود تا شروع پائيز بايد برگردند وطن. توي پارك ميون حرفاش از من بخاطر زحماتي كه براشون اين چند مدت كشيدم تشكر كرد و قول داد تابستان آينده براي ديدنمان دوباره با مادرم بيايند سوئد. با وجودي كه ته دلم از رفتنشون ناراحت هستم , ولي بايد جلوشون نيشم را تا بناگوشم باز نگه دارم, كه يك موقع پيرمرد و پيرزن لب ور نچينن كه اصلاً حالش نيست.
توي اين سفرشون دخترهام خيلي بهشون وابستگي نشون دادند و گهگاهي هم آبغوره ميگيرن, ولي پسره انگار نه انگار. پدرم چند شب پيش بهش گفته بوده ميخواهي با ما بيائي ايران و آنجا بري مدرسه؟ در جوابش گفته بود: نه مرسي من تا حالا ايران نبودم, از فارسي خوندن و نوشتن هم بدم مياد. اگر دوست داري خودت اينجا بمون.
آخه اين پسر ما سر رفتن كلاس زبان مادري هر هفته با ما دعوا ميكنه. بعضي وقتها تهديدهائي ميكنه كه نگو و نپرس! دختر وسطيم هم همچين دل خوشي از فارسي خوندن نداره, ولي حداقل اندازه پسره غرغر نميكنه.
نميدونيم چكار كنيم. بعضي وقتها به سرمون ميزنه راحتشون بذاريم و از بابا نان داد و و و... معافشون كنيم. راستش دختر بزرگم كه قربونش برم تازگي 17 سالش شده( اگر ميگم قربونش برم, براي اينه كه نميدونيد چقدر ناز و خانم هست, حيفم مياد قربونش نرم. به آرزوش كه عينك بود هم رسيده, عجيب هم بهش مياد), هر سال كلاس فارسي رفته, اما من و مامانش الآن هر كارش ميكنيم كتاب رمان يا شعر فارسي بخونه, نميخونه كه نميخونه! ميگه نميتونه حرفهاشون را درك بكنه و فقط مثل طوطي ميخونه. عوضش انگليسي و سوئدي را هر هفته يك كتاب را تموم ميكنه. تجربه اي كه از اين خانم پيدا كرديم, داره تأثير روي علاقه من و عيال به يادگيري فارسي آن دوتاي ديگه ميذاره. نميدونم شايد بد نباشه يك مدتي شل بديم.

قبل از رفتن اين كليپ را كه فايل پاورپوينت هست را از دست نديد!

وقتی که شانه های مترسک
از بازی مکرر باد می لرزد,
من اعتماد را به تماشای کشتزاران می برم.
بگو دوباره بکارند.
گنجشکها ز رقص مترسک ها
وحشت نمی کنند,
حتی پرندگان مهاجر هم می دانند.
بگو دوباره بيايند
شليک صياد رهگذری را
انکار نمی کند.

Monday, October 20, 2003

*
امروز زادروز « جان دوي » بزرگترين فيلسوف قرن 20 آمريكاست كه در سال 1859 به دنيا آمده بود و اول ژوئن 1952 بدرود حيات گفت. پروفسور « دوي » يك سال پيش از وفات ، از تلاش مردم ايران به ملي كردن صنعت نفت خود حمايت كرده و گفته بود كه دكتر مصدق ايران را در راهي درست به سوي دمكراسي قرار داده است.
از نظر پروفسور دوي كه بيش از هر فيلسوف ديگر در طول تاريخ كتاب نوشت « آموزش و پرورش » ستون پيشبرد يك ملت به سوي كمال و تمدن و در نتيجه دمكراسي و تضمين حقوق است و گفته بود كه وقتي حقوق افراد رعايت شود « آزادي » تامين است.
پروفسوري دوي مدارس و رسانه ها ( ازنشريه و كتاب تا عكس و فيلم و راديو ـ تلويزيون ) را ابزار هاي آموزش عمومي معرفي كرده است. با وجود اين گفته است كه انسان از تجربه و عمل ياد مي گيرد. او تاكيد داشت كه اصلاحات يك جامعه بايد از آموزش و پرورش ( نوجوان و بزرگسال ) آغاز شود كه بدون آن حصول پيشرفت عميق ميسر نخواهد بود. در مورد آموزش و پرورش نوجوانان ، وي برضد هرگونه تحقير و تنبيه كودك بود و سرمايه گذاري در آموزش و پرورش را مهمترين سرمايه گذاري يك كشور و همچنين هر خانواده مي دانست و تاكيد داشت كه نخست بايد آموزگار خوب به دست آورد و سپس مدرسه تاسيس كرد.
دوي كه از حاميان فلسفه « استقلال فردي » بود تاكيد بر اين داشت كه بدون توجه به روانشناسي و فرهنگ مانوس يك ملت نمي توان طرز حكومت و روش زندگاني را به آن ملت تحميل كرد و انتظار داشت كه به آن وفادار بماند. وي اصرار كرده است كه روانشناسي جامعه بايد هميشه مد نظر باشد و گرنه اصلاحات و تحولات را در اولين فرصت رها خواهد ساخت و به راه خويش باز خواهد گشت.
« دوي » پس از ديداري از شوروي و مطالعه سوسياليسم ماركسيستي اين كشور اعلام داشت : ميان آزادي عمل فرد و نظامات دولتي بايد موازنه برقرار باشد تا جامعه پيشرفت كند و فرد استعداد خلاق خود را بكار اندازد. اگر مراد عدالت است ، توجه به خواست و استعداد مردم يعني عدالت.
وي پس از ديدار از چند كشور در حال پيشرفت و مطالعه دمكراسي هاي نوپاي آنها تاكيد كرد: تا زماني كه اطلاعات مردم ( با كمك معلم ، نويسنده و سخنران ) به ميزان معين نرسد دمكراسي كامل نخواهد بود ، زيرا چنان مردمي در قبال آراء خود و وكالتي كه به ديگران مي دهند احساس مسئو ليت نخواهند كرد.
دوي مي گفت هيچ چيز بيش از اين او را رنج نمي دهد كه ببيند ناشر دستنويس يك مولف را براي انتشار كتاب رد كرده است . جامعه بايد اين مسئله را از طريقي حل كند. دوي با محرمانه كاري ها دولتها مخالف بود و مي گفت كه مردم حق دارند بدانند و دولتها وكيلاني موقت بيش نيستند.
در زمينه مسائل داخلي آمريكا ، پروفسور دوي احزاب دوگانه اين كشور را « فرمانبر » كمپاني هاي بزرگ مي دانست و توصيه به تاسيس يك حزب فراگير سوم داشت . وي شخصا مقدمات تاسيس چنين حزبي را برپايه ليبراليسم و اقدام اجتماعي و پرگماتيسم گذارده بود و نام « حزب مردم » بر آن نهاده بود كه پس از ارائه طرح اين حزب زياد زنده نماند.
تاليفات مهم او عبارتند از : « دمكراسي و آموزش و پرورش » ، « مسائل بشر » ، « چگونه فكر كنيم » ، « طبيعت بشر و رفتار » ، « فلسفه استقلال فردي » ، « ليبراليسم و عمل اجتماعي » ، « فرهنگ و آزادي » ، « خواست چيزهاي عملي (معين) » ، « هنر تجربه » ، « فلسفه و تمدن » ، « تجديد ساختار فلسفه » ، « تجربه و طبيعت » ، « مطالعه اخلاق » ، « بررسي فرضيه هاي فلسفه » و ....

منبع: معلومات عمومي

Wednesday, October 15, 2003

*
گفته بودم آبنوس را به روز نميكنم ولي نتونستم. بايد ميگفتم كه حالم از اين مرتيكه خاتمي بهم ميخوره.
خبرنگار ايلنا ازش پرسيد: چرا اين چند روزه حرفي نزدي؟!! ميگه: "مگر بايد درباره هر اتفاقی حرف زد؟"
در پاسخ به سوال خبرنگاري كه پرسيد چرا فكر مي‌‏كنيد جايزه عبادي خيلي مهم نيست، گفت: "چون اين جايزه بر اساس ملاك‌‏هاي كاملاً سياسي داده شده، افرادي مانند بگين، كارتر و انور سادات و پرز هم اين جايزه را دريافت كردند، البته خانم عبادي را هم رديف اين افراد نمي‌‏دانم، اما ملاك‌‏هاي سياسي عامل اعطاي اين جايزه بود".

آخه اين چه اعتباري ديگه ميتونه براي خودش در ميان ملت و جوامع بشري ببينه؟!! از اين صاف و پوست كنده تر نميتونست بگه از بدو كار غلام عمامه و تخت آخوندشاهي بود!

Monday, October 13, 2003

*
اين چند روز اخير شديداً مشغول بودم. حتي فرصت نكردم مراتب تبريكات صميمانه خودم را به خانم شيرين عبادي ابلاغ كنم. در ضمن امروز شنيدم حكم اعدام افسانه نوروزي به تعويق افتاد. آخرين خبر اينكه يك چند روزي آبنوس به روز نميشه. بايد به كارهاي عقب افتاده ام برسم.
ايام به كام

Wednesday, October 08, 2003

*
امروز فيلم زندان زنان را قرض كردم و نگاه كردم. نميدونم شايد موضوع افسانه نوروزي در جلو انداختن گرايه فيلم بي تأثير نبود! به لحاظ فشارهائي كه در كشور گل و بلبل روي مردم وجود داره, ساختن يك چنين فيلمهائي شايد كمي براي بيننده هيجان و تپش قلب بياره, اما اگر از اين فاكتور چشم پوشي كنيم, فيلم "به نظر من" پيام خاصي نداشت. محيط زندان و كثيفي و بي توجهي مسوولان چيزي نيست كه كسي ازش بي اطلاع باشه. خانمهاي فاحشه و مواد مخدري هم كه در همه ي دوران بودند. دختر دانشجوي زنداني هم زياد استثنائي نبود. سنگدلي و قصاوت مسوولان زندان هم كه تازه نيست. پس من موندم پيام فيلم چي بود؟!! شايد خستگي از كار باعث شد برداشتم از فيلم غير قابل مقايسه با انتظارم بشه! بايد دوباره ببينم. بگذريم...

از مزاياي سيستم ثبت احوال
امروز خبر دار شدم كه يكي از همكارهام يك ارث كلون بهش رسيده. پدر همكارم اهل دانمارك بود. در دوران جواني (حدود 20 سالگي) تصميم ميگيره از دانمارك به سوئد مهاجرت كنه. بعد از دو سال زندگي در سوئد با خانمي آشنا ميشه و ازدواج ميكنه. 17 سال بعد به هنگام زايمان همسرش را از دست ميده.
سوزان كوچولو زنده ميمانه, دخترك چشمان و گونه هاش شبيه مادرش بود. پدر از فرط عشقي كه به همسر داشت, براي جاويد نگه داشتن آن, سر به جنگل ميزنه. با مبلغ ناچيزي در منطقه اي دور افتاده در شمال سوئد چند صد هكتار زمين جنگلي ميخره, از معلمي دست ميكشه و شغل شريف جنگلداري را پيشه ميكنه. سوزان را وقتي هفت ساله ميشه, براي مدرسه و درس روانه دانمارك نزد خواهر خودش ميكنه. عمه, سوزان كوچولو را تا 18 سالگي مثل فرزند نگهداري ميكنه, و بعد از آن دخترك عزم سفر كرده و براي ادامه تحصيل روانه استراليا ميشه. در مدت هشت سال اقامت در استراليا موفق به اخذ مدرك حسابداري بين الملل و در محيط دانشگاهش با پسري از تبار سوئد آشنا ميشه. بعد از مدتي به كشور زادگاهش سوئد برميگرده , بدون اينكه از پدر خبري بگيره. با دوست پسرش ازدواج ميكنه, ولي بيشتر از يازده سال زندگي مشتركش دوام نمياره, و از آن به بعد فقط به داشتن دوست پسر قنائت ميكنه. پريروز و ديروز به بهانه كارهاي شخصي سر كارش حاضر نشد. امروز كمي افسرده از مرگ پدر در سن 82 سالگي خبر داد, و مبلغ 7,5 ميليون كرون( حدود يك ميليون دلار) كه به تنها وارث پدر رسيد. سوزان 45 سال داره.

Monday, October 06, 2003

*


اعلام حكم به اعدام افسانه نوروزي براي من غير منتظره نبود. آقاي "م" اگر از طايفه خادمان رژيم نبود, شايد حكم قاضي اول به قوه خودش باقي مي ماند, و معركه عدالت اسلامي درش دست نميبرد!
متأسفانه حكم به اين جنايت آشكار در مطبوعات غربي آنچنان كه شايد و بايد منعكس نشده, لذا از چشم بسياري از انسان دوستان و آزاده انديشان ديگر زبان دنيا بدور مانده. سايت هاي ايراني هم كه مشتريانشان فقط "ما" دست از دنيا كوتاه هست, و عده اي از مترسك هاي رژيم كه عقلشان را ايمانشان ربوده !

اميدوارم هر كسي به هر شكلي كه از دستش كاري براي "افسانه ها" بر مي آيد در اين مهم كوتاهي نكند.


اين جا، نور...

زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند کرد؟
يا غل و زنجير
با "ايران"؟
اين جا، نور
اين جا، ساحل
بر زرو لاجورد ليسه مي کشد،
گوزن ها
داغ مهر خود را بر صخره ها نقره مي کنند
و زنجير هاي زنگار بسمه مي چرند.

Thursday, October 02, 2003

*
ديروز عصر از مسافرت برگشتيم و فقط ميتونم بگم جاتون خالي بود. ديشب بايد با عيال ميرفتيم دبيرستان دخترم تا در جلسه انجمن خانه و مدرسه شركت كنيم. جلسه را به دليل كثرت جمعيت در آمفي تأتر انداخته بودن. مدير مدرسه اول كمي صحبت كرد و از برنامه هاي عمومي كه در سال جديد تحصيلي دارند گفت, و در آخر پدر- و مادرهاي بچه ها تقسيم شديم و با معلمهاي مربوطه رفتيم در يك كلاس تا در رابطه با فرزندانمون توضيحات بيشتري در خصوص كلاس و برنامه ها بگيريم.
يكي از موضوعاتي كه حولش (ه؟) صحبت شد, پروژه هاي تمرين دمكراسي براي دانش آموزان, و اينكه چگونه آموزگاران در ذهن آنها در طول سال تحصيلي اين مهم را بارور ميكنند بود! به عنوان مثال معلم دخترم گفت: بچه ها در گروهاي مختلف وانمود ميكنند از اعضاي احزاب مختلف هستند, بعد با يكديگر بصورت تشكلي راجع به يكي از مسائلي كه در دنيا و در سوئد بين سياستمداران مطرح است به بحث مي نشينند. در مدت بحث معلمها به شاگردان راه و رسم برخورد با نظر مخالف را مي آموزند و توصيه ميكنن در مواقعي كه احساس عصبانيت ميكنن, چگونه ميتونن و بايد به خودشون مسلط بشن. بحث و تبادل نظرهاي ديشب واقعاً برام جالب بود. خيلي جاها در سايتهاي ايراني ديدم كه صحبت از تمرين دمكراسي ميكنند, اما در كدام كلاس و در كنار كدام آموزگار؟!
ايميلهائي را كه هنوز جواب ندادم را هم قول ميدم در اولين فرصت پاسخ بدم. اما چيزي كه فعلاً بايد زياد روش وقت بذارم, كامپيوترم توي خونه هست. نميدونم چرا درست اين چند روز كه من خونه نبودم فرصت را غنيمت شمرد و به رحمت الهي پيوست!! بدبختي اين هست كه با خودش چند تا پروژه كاري كه از روشون كپي نگرفته بودم را هم بعله :(

موضوع بعدي سالروز شاه شدن داريوش بزرگ پدر ناسيوناليسم ايراني است.

داريوش هخامنشي پسر ويشتاسپ از بزرگان پارس دوم اكتبر (دهم ماه مهر و نخستين روز از جشنهاي مهرگان) در سال 522 پيش از ميلاد شاه ايران شد.
در دوران حكومت 36 ساله وي، قلمرو ايران از دره سند ( Indus) تا سواحل ليبي در افريقا، و از شمال درياي مرمره ( Thrace در اروپا ) تا كوههاي پامير در آسيا شامل همه خاورميانه امروز، آسياي ميانه، قسمتي از آسياي جنوبي، قفقاز ، مصر و قسمتي از سودان بود كه به استانهاي متعدد (ساتراپي) تقسيم شده و مستقيما زير نظر حكومت مركزي و بر پايه قوانين واحد اداره مي شدند و به آن قسمت كه سه طايفه ايراني در آن سكونت داشته، داراي نياكان و فرهنگ مشترك بوده و آيين هاي نوروز را گرامي داشته و يكسان برگزار كرده اند "ايران زمين" گفته اند(مادها از « ري » به سمت غرب و شمال غربي از جمله كردها و آذري ها، پارسها از منطقه ري به جنوب تا جزاير خليج فارس و از شرق تا آن سوي هندوكش و انتهاي بدخشان، و پارتها در شمال شرقي). مصر ساتراپي ششم ايران بود.
كوروش بنيادگذار كشور ايران بوده است، ولي ناسيوناليسم ايراني با داريوش بزرگ به دنيا آمده است. كوروش، جهاني فكر مي كرد و يك جامعه مشترك المنافع متساوي الحقوق به مركزيت "ايران زمين" به وجود آورده بود و مداخله در امور داخلي اعضاي اتحاديه را روا نمي داشت.
داريوش بزرگ در كتيبه هايي كه از او باقي مانده اند با ستايش اهورا مزدا (خدا) كه زمين و آسمان و بشر و شادي ها را آفريده است ، شاهي خود بر اين سرزمين پهناور را كه مردان خوب و اسبان خوب (مقصود ارتش خوب) دارد از عنايات او دانسته است و در يكي از كتيبه هايش از اهورا مزدا خواسته است كه " ايران زمين " را از آفت دروغ و بلاي خشكسالي در امان دارد.
از كارهاي مهم داريوش ايجاد آب راهي ميان درياي سرخ و رود نيل بود كه خليج فارس را به درياي مديترانه متصل سازد. كار مهم ديگر او دستور ساختن تخت جمشيد بود كه شاه نشين ايران زمين باشد ( پايتخت اداري ايران شهر شوش بود) . ايجاد يك سپاه هميشه آماده در مركز كه تا رسيدن ساير واحدهاي ارتش از شهرستانها و نقاط دور دست کشور ، بتواند در برابر هر گونه تهاجم ناگهاني ايستادگي كند اقدام مهم ديگر او بود. ضرب سكه زر و سيم، مخصوصا سكه هاي طلاي تقريبا خالص موسوم به دريك ـ داريك ـ در سال 515 پبش از ميلاد ابتكار مهم داريوش اول بود. تاسيس پستخانه، دادگاه، كودكستان و دبستان ( منحصر به پسران) و وضع قوانين و تعرفه مالياتي و ايجاد يك نيروي دريايي در خليج فارس چند نمونه ديگر از كارهاي داريوش بزرگ به شمار مي آيد. آمريكاييان 23 قرن بعد هنگام تاسيس پستخانه دولتي (فدرال) اين كشور همان شعار داريوش را بر سر در آن حك كردند كه باد و باران مانع كار چاپارها نخواهد شد. داريوش ميان شوش و ساحل مديترانه نوعي جاده آسفالته كشيده بود كه اخيرا قسمتي از آن به دست آمده است. اقدام نظامي بي سابقه داريوش انتقال 24 هزار سوار و پياده با كشتي از شرق مديترانه به ساحل آتن در يونان (800 كيلومتر مسافت) بود.
داريوش كه با آتوسا دختر كوروش بزرگ ازدواج كرده بود در سال 486 پيش از ميلاد درگذشت و پسرش خشايارشا نوه كوروش بر جاي او نشست که سياست پدر را عينا دنبال کرد. داريوش در نقش رستم مدفون شده است.
برخي مورخان شاه شدن داريوش را 16 مهر (هشتم اكتبر)، آخرين روز آيين هاي مهرگان (روز اصلي مهرگان) نوشته اند. در آن زمان مراسم مهرگان شش روز ادامه داشت. آيين هاي مهر (جشن هاي مهرگان) پس از نوروز مهمترين اعياد ملي ايرانيان بوده است.
از زمان داريوش بود كه مدارس، پس از آيين هاي مهرگان آغاز بكار كرده اند كه اين رسم از طريق يونان به سراسر جهان منتقل شده است. گرچه در بعضي كشور به ملاحظات اقليمي ،مدارس چند روز جلوتر آغاز بكار مي كنند. هدف اصلي از مدارس در ايران عهد هخامنشي عمدتا تدريس اخلاقيات، تندرستي، سواري و تيراندازي و سرانجام انتخاب مستعدترين كودكان براي خدمت در ارتش بود. به نوشته مورخان رومي (به نقل از يونانيان) ، آموزگاران ايراني در دبستانها به كودكان مي آموختند كه اقتدار و عظمت وطن و حفظ تمدن آنان بستگي به آن دارد كه دوست و متحد باشند و ارتشي شكست ناپذير داشته باشند.

*****
روزهاي ماه در ايران باستان داراي نام خاص بودند كه روز شانزدهم هر ماه روز مهر بود. بنابراين روز مهر در ماه مهر (شانزدهم) مهمترين روز آيين هاي مهرگان بوده است. آيين هاي مهر (جشن مهرگان) پس از نوروز مهمترين اعياد ملي ايرانيان بوده است كه نوروز با بهار و شكوفه و نويد بركت آغاز مي شد و مهرگان به خاطر پايان جمع آوري محصول و آغاز شش ماهه شبهاي طولاني تر و سرما.
مهرگان آيين هاي سپاسگزاري به درگاه خداوند بوده است كه آن همه نعمت ارزاني داشته و نيز تحكيم دوستي و محبت ميان ايرانيان. در ايام مهرگان مهماني هاي بزرگ برپا مي شده و پذيرايي با انواع ميوه رسم بوده ولي به درستي معلوم نيست كه از چه زمان پذيرايي با آش رشته مرسوم گرديده است. همچنين به درستي روشن نيست که از چه زمان " روز مهرگان " را به چهاردهم مهر ماه منتقل کرده اند و چرا؟ .



منبع: معلومات عمومي

اگر چند روزي پيدام نشد بدونيد تعداد پروژه هاي از دست رفته بيشتر از حدسيات الآنم بوده.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin