PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, May 31, 2005

*
مادرم اوايل كه انقلاب شده بود ميگفت: فلاني هر جا ميخوايي برو, ولي قبلش خبر بده كجاميري, آخه من دلم شور ميزنه. حالام ميدونم دلتون برام شور زده, آمدم بگم من زندم :)

پسرم ديروز توي مدرسه از دست يك پسر گردن كلفت كتك خورده. خونش بجوش آمده بوده, و به معلمش گفته: تا وقتي من بزرگتر نشم كه بتونم پسَرَرَو بزنم مدرسه نمي يام :)
از همه بدتر اينكه همون روز دوچرخشم دزديدن, و من بيچاره واسه اينكه دلش بيشتر نشكنه مجبور شدم يك دوچرخه واسش بخرم :(

عيال داره به چهل نزديك ميشه, و نميدونم چرا برعكس ما آقاها كه اول چل چلي زندگي برامون شيرين ميشه, ايشون زانوي غم بغل گرفته؟!

يك غلطي كردم به يكي گفتم: اگر حيات دنيا بستگي به زدن يك دگمه باشه, و تو تنها كسي باشي كه به دگمه دسترسي داشته باشي. شست پات ميره توي چشمت, ولي دگمه را نمي زني. ايشون از دست من براي اين حرف به اتحاديه مهندسين شكايت كرده :)

خبر آخر اينكه, تا دو سه دقيقه ديگه رئكتور اتمي توليد نيروي برق سوئد, به دليل مخالفت مردم و پيروزي در رفراندم براي تعطيل شدن آن براي هميشه بسته خواهد شد. همزمان استعمال دخانيات نيز در رستورانها و بارها نيز ممنوع اعلام شد. خلاصه اگر برق رفت يا گرون شد, با وجود ممنوعيت استعمال دخانيات دودش رفته توي چشم هممون. هيپ هيپ هورا......

Monday, May 23, 2005

*
آقاي خاتمي امروز دوم خرداد است. فقط هشت سال شما خواب بوديد !!

Sunday, May 22, 2005

*
با بچه هاي همكار رفته بوديم Kick off . نميدونم معادل فارسيش چي ميشه, اما مفهومش يعني عياشي به مناسبت شروع يك پروژه ي جديد ِ كاري. اين يكي با همه فرق داشت. يكجورايي هم احساس خوشايند داشتم, و هم ناخوشايند. كمتر از بقيه مشروب خوردم, و بر خلاف هميشه كمتر از همه حرف زدم. ته خط ميرسه به سرزمين مادريم. اونجايي كه هم دلم آباديش رو ميخواد, هم اينكه ميترسم اين تيپ آبادانيا بلاي جون مردم بشه.
يادش بخير توي يكي از خيابوناي ميدون بيست و پنج شهريور كه الآن اسمش خاطرم نيست, يك دوستي داشتم خونشون با مسجد محل فاصله ي زيادي نداشت. اين رفيق(گفتم "رفيق" يك وقت باز فكر نكنيد چپي بود!) خوراكش الكترونيك بود, و از مشترياي پروپاقرص مهران كيت(شركتي بود كه لوازم الكترونيك ميفروخت). هجده سالش بيشتر نبود, اما برادران مستقر در كميته محل را حسابي گذاشته بود سر ِكار. طوري كه بعد از كلي رديابي با يكخروار دستك و تنبك آمدن خونشون تا دستگاه پارازيت رو پيدا كنن, اما دست از پا درازتر رفتن. ولي پارازيت براي برادران هميشه براقرار بود. بگذريم اين آباداني كه من ازش بالا حرف زدم ميتونه پارازيتم بشه, اما توي دست برادران.....
اصلاً حرفمو پس ميگيرم. بذارين بجاش از خاطراتم بگم......
وبلاگ خورشيد خانم و مطلبشون راجع به كافه ترياهاي تهرون را ميخوندم, كه ياد زمان خودم, و كافه ترياهاي اون موقع افتادم. راستي كافه ترياي كاكتوس توي خيابون ظفر هنوز هست؟ هنوز علي سفارش سرميزارو ميگيره؟ اگر نشونياي منو بهش بدين تحويلتون ميگيره :) چاتاناگا چي هنوز هست يا مسجدش كردن؟ موسيو وارتان هميشه ميدونست بعد از غذا من بستني بشقابي ميخورم. فرانكفورتر اول خيابون پهلوي هم از پاتقاي ما بود. من هميشه نواراي جديدي كه مي آمد را از عالي قاپو داخل بازار كويتي ها روبروي پارك شاهنشاهي ميگرفتم. البته بازار تجريشم يك نوار فروشي بود. اما كيفيت عالي قاپو يك چيز ديگه اي بود. ميگم فكر كنم من خيال ميكنم كم مشروب خوردم. از حالم و چرندياتي كه نوشتم معلومه زيادتر از معمول هم خورده بودم. مثلاً ميخواستم از روي دست آشپزباشي تقلب كنم و در حمايت(البته اگر بشه اسمش را حمايت گذاشت) پست سفيد بكنم ببين چي شد!!

Thursday, May 19, 2005

* خيلي خسته ام… خيلي.
الان حدود 1 سال است که خيلي خسته ام و اين هفته آخر هم که ديگه دارم از پا مي افتم. چرا؟ هميشه فکر مي کردم کمي تنبل ام اما حالا دقيقاً حساب کرده ام و متوجه شده ام که خيلي کار مي کنم. ببينيد ما توي ايران 72 ميليون جمعيت داريم که 13 ميليون اونها بازنشسته هستند. پس مي مونه 59 ميليون نفر. از اين تعداد، 24 ميليون دانش آموز و دانشجو هستند يعني براي انجام کارها فقط 35 ميليون نفر باقي مي مونند. توي کشور 10 ميليون نفر هم توي ادارات دولتي شاغل هستند که خب عملا کاري انجام نميدن. پس براي پيش بردن کارها تنها 25 ميليون نفر باقي مي مونند. از اين 25 ميليون نفر هم تقريبا 4 ميليون نفر آخوند و ملا و سانسورچي اينترنت و نماينده مجلس هستند پس فقط 21 ميليون باقي مي مونن و اگر بدونيم که تقريبا 17 ميليون آدم جوياي کار داريم، معنيش اين خواهد بود که کل کارهاي مملکت رو 4 ميليون نفر دارن انجام مي دن. اما حدود 2 ميليون نفر هم نيروهاي مسلح داريم و اين يعني فقط 2 ميليون نفر نيروي کار باقي مي مونن. از بين اين دو ميليون نفر، 646.900 عضو پليس و وزارت اطلاعات و نيروهاي سرکوب هستند پس کلا مي مونيم 1.353.100. حالا اين وسط 649.876 نفر بيمار داريم که قدرت کار ندارند و بار کارهاي کشور افتاده روي دوش 806.200 نفر از جمعيت. فراموش کردم بگم که ما حدود 806.186 نفر هم ممنوع القلم، ممنوع التصوير، ممنوع الصدا و ديگر انواع زنداني داريم پس کل کارهاي کشور افتاده روي دوش 14 نفر! از اين چهار ده نفر 12 تاشون عضو شوراي نگهبان هستند و پس متوجه مي شيم که کل کارهاي کشور افتاده روي دوش دو نفر: من و تو ! و تو هم که داري وبلاگ مي خوني!
از وبلاگ جادي

عيال چند روزي توي خودش بود. امروز كه آمدم خونه پرسيدم چرا اينقدر گرفته اي؟ گفت: بهم پيشنهاد كار بهتري شده. گفتم خوب اينكه بايد تورو خوشحال كنه! گفت: آخه ميترسم دلم براي همكاراي قديميم تنگ بشه. بهش گفتم: پس واسه همينه كه منو ول نميكني؟ ميترسي دلت برام تنگ بشه! سرش رو تكون داد, و گفت: حيف بچه ها خونه هستند, وگرنه با ماهي تابه خدمتت ميرسيدم. گفتم: حداقل با وردنه بزن كه كمتر عذاب بكشم. گفت: اونو گذاشتم واسه روزي كه بخوام جونت رو درست حسابي بگيرم!!
لطف بكنيد تهديد عيال را اگر مدت طولاني از من خبري نشد به عنوان مدرك براي مراجع قضايي سوئد ارسال كنيد.

امروز توي روزنامه يك تيكه راجع به بوش نوشته بود كه بنظرم جالب آمد. ايشون عنوان كرده بودند: "در جهان ديكتاتورها اشكال مختلف دارن. يكي مثل صدام حسين بود كه آمريكا سرنگونش كرد. يكي هم مثل رئيس جمهور ازبكستان است كه آمريكا سرنگونش خواهد كرد."

Tuesday, May 17, 2005

* قطعنامه استانداران ايران،سه ماه پس از انقلاب 1357
نخستين كنفرانس سراسري استانداران ايران پس از انقلاب، در اين روز در سال 1358 به رياست احمد صدر حاج سيد جوادي وزير وقت كشور گشايش يافت و در قطعنامه 31 ارديبهشت خود اين موارد را توصيه و تاكيد كرد كه اجراي آنها ضروري است:
ـ اموال لوكس همه ادارات و سازمانهاي دولتي فروخته شود و اين سازمانهاي از آن پس اجازه نيابند چنين اشيائي به نام ملزومات اداري خريداري كنند.
ـ اداره راديو تلويزيونهاي هر منطقه كشور در دست يك هيات امناي انتخابي همان محل قرار گيرد.
ـ استخدام كارمند براي دولت محدود شود و تنها به جاي هر كارمند كه بازنشسته و يا مستعفي و يا اخراج قطعي شود يك كارمند تازه از ميان داوطلبان (آگهي استخدامي) بكار گرفته شود.
به كساني كه ثابت كنند داراي خانه نيستند و استطاعت خريد زمين ندارند (مستضعفان) از زمين هاي باير دولتي داده شود و اگر ظرف يك سال آن را براي بهره داري شخصي آماده نكنند از آنان پس گرفته شود.
ـ زمين هاي باير دولتي ترجيحا براي ساختن مدرسه و موسسات دولتي استفاده شوند.
منبع: معلومات عمومي

امروز عهد قراردادي به ارزش 21 ميليارد كرون, معادل 3 ميليارد دلار ميان ايران و شركت مخابرات سوئد و اريكسون سوئد براي عموم علني شد. به شرط چاقو.....

سرزمين آفتاب هميشه در وبلاگستان خواهد تابيد.

روزهاي آفتابي ظهرها بعد از صرف غذا به پارك نزديك محل كارم ميرم. كنار گلهاي لاله ميشينم, به ياد دوستاني كه سالياني دور از دست دادم.

Wednesday, May 11, 2005

*
21 ارديبهشت سال ۱۳۳۷ به حكم محكمه نظامي و تأييد شاه ، «خسرو روزبه» سرگرد كمونيست و از اعجوبه هاي تاريخ معاصر ايران اعدام شد.
وي در تيرماه ۱۳۳۶ سالها پس از فرار و ادامه فعاليت به صورت زير زميني، در خانه اي در خيابان سيروس جنوبي (محله بازارچه اسماعيل بزاز) به دام مأموران افتاده بود . با وجود اين ، دست به فرار زد ولي در جريان فرار، هنگام بالا رفتن از تير برق هدف گلوله قرار گرفت، مجروح و دستگير شد و مدتها در زندان تحت درمان بود. سرگرد روزبه قبلا هم بارها دستگير و از دست مأموران فرار كرده بود.
عمليات خارق العاده او سالها نقل محافل بود به گونه اي که او را مشهور خاص و عام ساخته است.
منبع:معلومات عمومي

جاتون خالي اين هفتمين دوره ملاقات خيلي خوش گذشت. قيافه ها نسبت به سه سال پيش بيش از انتظار تغيير كرده بود. مردها پخته تر و بقول معروف جا افتاده شده بودند, و تنها دختر كلاسمون خوشگلتر يا بهتر بگم جذابتر شده بود. طوري كه داخل ديسكو سر رقصيدن باهاش دعوا بود!

نظر من راجع به انتخابات در ايران مهم نيست. مهم نظر شماست, چونكه نتيجه آن تأثير مستقيم بر اوضاع اجتماعي و اقتصادي شما داره. ما بيرون گود نشستيم.

Thursday, May 05, 2005

*
اوايل سالي يكبار, و بعد از دو دوره هر دوسال يكبار, و بعد از آن هر سه سال يكبار بچه هايي كه توي دانشگاه همدوره بوديم, توي يك رستوران جمع ميشيم, بصرف شام و نعشه جات.
شنبه اي كه مياد هفتمين دوره خواهد بود. بعد از چند سال كه با نامه از هم خبر مي گرفتيم, و دردسرهاي نقل و انتقال ها, و آدرس همديگه را گير آوردن. به همت چندتا از بچه ها يك فوروم درست كرديم, و از طريق آن حال و احوال همديگه را خبردار ميشيم.
هفده سال از فارغ التحصيلي من ميگذره. و طي اين سالها خيلي جاها كار كردم, ولي هيچكدومش به مزه و سختي هاي اين آخري نميرسه. چيزي كه مشتاقانه ميخوام راجعبش با همكلاسي هاي سابق حرف بزنم, و بقول معروف پز بدم.
جمعاً 23 نفر بوديم كه در رشته مهندسي صنايع تحصيل ميكرديم. قابل توجه است كه بگم در سوئد هر سال, بطور متوسط 30 درصد از دانشجوها پايان نامه هاشون را بموقع(با اتمام كورسها)ميگيرن. در كلاس ما بجز چهار نفر, بقيه سر وقت گرفتند, و اين مسئله خيلي صدا كرد. شايد يكي از دلايلي كه همه ي ما بعد از فارغ التحصيلي براحتي كار گرفتيم همين بود! چندتامون بعد از چهار پنج سال تجربه كاري, دوره هاي فوق تخصصي گذرونديم. و دوتا به درجه دكترا نائل شدن. براي شنبه 19 نفر اوكي دادن, و بقيه به دلايل خانوادگي يا سكونت و كار در خارج از سوئد عذر خواستن. هرچقدر فكرش را ميكنم ميبينم هيچ دليلي نخواهد توانست من را از شركت در اين قرارها باز بداره. بقول معروف مثل قالي كرمون ميمونه. هر چي پا ميخوره(دفعات), بيشتر قيمتي ميشه.

اگر اين انقلاب فرهنگي كه آقاي سروش و دارودستش در اوايل انقلاب راه انداختن اتفاق نمي افتاد, چه بدون حاج آبنوس همون دانشگاه صنعتي تهران درس ميخوند و به همون مملكت خدمت ميكرد. بگذريم كه سرمون را هم ميخواستن بكنن زير آب!!
راستي گفتم زير آب, بگذار اين را هم به يادگار در اين دنياي مجازي بذارم. يك معلم ديني داشتم به نام آقاي حسين ذرفشان. نميدونم من چه هيزم تري به اين بابا فروخته بودم كه چشم نداشت من را ببينه! من سال تحصيلي پنجاه هفت/ پنجاه و هشت ديپلمه شدم, و اين بابا حتي بعد از گرفتن ديپلم توي خيابون كه منو ميديد ميخواست از وسط دو شقه ام كنه. به من ميگفت تو ضد انقلابي و انگل جامعه. اين موضوع باعث شده بود كه دوستان همكلاسيم هميشه اين طرز برخورد ذرفشان با من را تعريف كنند, كه خاطرش زنده بمانه. امروز صبح دوستم از ايران ايميل داد و نوشت. فلاني ديگه اگر ميخواهي بيايي ايران خطر شقه شدن تو رو تهديد نميكنه. ذرفشان سكته كرد و مرد!
آقاي ذرفشان من به اين دنيا و دنياي مجازي بيشتر اعتقاد دارم تا به آخرتي كه شما سنگش را در كلاسهاي ديني به سينه ميزديد. اگر حرف من راست بود و گذرتان به وبلاگستان افتاد, لطف بفرمائيد با فرستادن يك ايميل از بنده براي اعمال زشتتان عذر بخواهيد.
با سپاس فراوان

Sunday, May 01, 2005

*


كسي ميدونه براي كانديد شدن به پست رياست جمهوري ايران چه كسي را بايد ببينم؟ وقتي رفسنجاني شانس انتخاب مجدد را داره, آبنوس هم بدش نمي ياد شانسش را امتحان كنه!

روز اول ماه مي را به زحمتكشان تبريك ميگم. اميد دارم اين روز آغاز به پايان بخشيدن نظام جباران باشد.

شنبه شب دختر بزرگم پارتي داشت, كوچيكه و داداشش منزل يكي از دوستان خوابيدن, عوضش من و عيال از اين ديسكو به اون ديسكو پرسه زديم. واقعاً هر چندوقت يكبار مجرد بودن ميچسبه. انگار نه انگار كه سه تا بچه داريم :)
يادش كه مي افتم دلم به حال مادرم ميسوزه. زمان جواني خونمون هر سه/ چهار هفته يكبار پارتي براه بود. مي ريختيم و مي پاشيديم, صبح هم تا لنگ ظهر خواب بوديم. درست همين بلا سر خودم داره مياد!

يكي از خوانندگان آبنوس پيشنهاد دادن كه دستي به سر و روي اين وبلاگ از لحاظ قالب و غيره بزنم, و حتي لطف كردند نمونه طرح قالب با پيامگير نيز برام ارسال كردن. هم اينجا از لطف شما تشكر ميكنم. براي اينكه قالب فعلي كمي توپرتر بنظر بياد صفحه تان را از 768¤1024به 600¤800 تغيير بديد. انشالله در يك فرصت استثنايي قالب آبنوس را تغيير ميدم.

زيباترين تعريف در رابطه با آينده وبلاگ را از خانم پرستو دوكوهكي در مصاحبه شان با وبلاگ بيلي و من خواندم كه پاسخ به سوأل: آینده وبلاگ نویسی را چگونه می بینی؟ فرموده بودند "می‌دانی اسد عزيز، سوالت مثل اين می‌ماند که برای اولين بار وارد جاده‌ای شده باشم و کسی از من بپرسد: پيچ بعدی به کدام سمت است!
ما، همه‌مان، در کنار هم داريم وبلاگ‌نويسی را تجربه می‌کنيم و خيلی سخت است که بخواهيم ديدی وسيع و بالاتر داشته باشيم به جريان وبلاگ‌نويسی (به نظرم وبلاگ‌نويسی يک جريان اجتماعی است). برای اين‌که سوالت بی‌جواب نمانده باشد، می‌توانم بگويم هر چه پيش می‌رويم، انگار وبلاگ‌ها تخصصی‌تر می‌شوند و من فکر می‌کنم جنبه‌ی رسانه‌ای وبلاگ دارد پررنگ‌تر از قبل می‌شود و داريم بيشتر به سمت روزنامه‌های شخصی می‌رويم."


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin