PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Thursday, September 30, 2004

*
ما كشاورزيم و روستايي و كشاورز مي‌مانيم هر بلايي مي‌خواهند سرمان بياورند. ما زندگيمان گندم است.

جمله بالا از زبان يك پير مرد 72 ساله است. پير مردي كه ميتونست پدر من يا تو باشه, و داره در كشوري سالهاي آخر عمرش را سپري ميكنه, كه قوانين بربريت درش حكم فرماست.

آقاي ابطحي بجاي نيمه شعبان از ستمي بنويسيد كه همريشان شما بنام اسلام بر پير و جوان اعمال مي كنند.

Wednesday, September 29, 2004

*
گاهي اوقات اتفاقاتي در دنيا مي افته كه آدم خشكش ميزنه! يكي از اونها داستان Allen O"Neil است.
بيست سال پيش Allen خدمه آمبولانس بوده. خانم پا به ماهي را ميخواستن به بيمارستان برسونند. در راه Allen متوجه ميشه كه سر بچه بيرون آمده,و ناچار بچه را قبل از رسيدن به بيمارستان به دنيا مي آره. روي برگه پزشكي بچه اسم Allen O"Neil را بعنوان ماما مينويسند.
امروز Allen O"Neil بعنوان آتشنشان در شهر Long Beach مشغول به كار است. در يك سانحه آتش سوزي, Allen خانم حامله اي را از ميان حريق نجات ميده. وقتي خانمه بهوش مياد,
Allen اسمش را ميپرسه. خانمه ميگه Sparkle. اين اسم در آمريكا مرسوم نيست. Allen از او ميپرسه كه حدود بيست سال داره؟ خانمه ميگه بعله. بعد ميپرسه كه آيا در عقب يك آمبولانس بدنيا آمده؟ خانمه ميگه بعله. Allen بهش ميگه: من كسي هستم كه تورا بدنيا آوردم!!
خانمه خودش پنج ماهه حامله است, و با شنيدن اين موضوع اشك شادي در چشماش حلقه ميزنه.
منبع: آفتونبلادت سوئد

اين آهنگي را كه مايكل جكسون اجرا كرده را گوش كنيد .
با تشكر از فرستنده :)

Monday, September 27, 2004

*
رفته بودم از فروشگاه ايراني كمي لوازم خوراكي وطني بخرم. يك كيسه برنج دمسياه, هشت بسته سبزي خشك, دو بسته رشته آشي, يك قوطي رب گوجه يك و يك, كمي ادويه جات ايروني, و و ....
حسابمان را كه جمع زد گفت: هزارونهصدوسي. بعد گفت: نه معذرت ميخوام نهصدوسي.
1930 به گوشم آشنا مي آمد. من اين را جايي شنيده بودم. در مسير خونه همش به 1930 فكر ميكردم. پاي ميز شام به 1930 فكر ميكردم. جلوي تلويزيون به 1930 فكر ميكردم.
بلآخره يادم آمد. رستوران 1930 در ونك. هنوز هم رستوران 1930 وجود داره؟ يادش بخير...


خيلي از شماها يا نبوديد, يا اينقدر كوچيك بوديد كه يادتون نمي ياد. بعضي از پدران و مادران شما, در سال پنجاه و هفت, براي اينكه با رژيم شاهنشاهي مبارزه منفي بكنند, شبها ساعت 9 به بالاي پشت بام ميرفتند, و نداي الله اكبر سر ميدادند. لزومي نداشت حتماً به كلمه الله اكبر اعتقاد داشته باشند. مسئله اصلي نشان دادن همبستگي مردم در مقابل رژيم شاهنشاهي بود. يكي از دوستان من كه پدرش از سران گارد جاويدان بود, چند سالي بعد از اينكه رژيم عوض شده بود برام موضوعي را تعريف كرد و گفت: پدرم با چند نفر ديگه, در يكي از آن شبها كه مردم نداي الله اكبر روي پشت بامها سر ميدادند, در كاخ نياوران بوده. گويا شاه كنار استخر ايستاده بوده و براي ماهيهاي استخر, ناني كه در دستش بوده را تكه تكه ميكرده و داخل آب مي انداخته. يكي از اميران ارتش از شاه ميخواد كه به داخل ساختمان كاخ بياد, و به شوخي ميگه: تشريف بياريد داخل, ماهي ها سير شدند. گويا شاه در جوابش ميگه: هر وقت سير بشند, سرشون را از آب بيرون ميكنند و ميگن الله اكبر.
امروز در ايميل آبنوس ديدم دوستي آدرس يك صفحه را كه به مناسبت روز جمعه 10 مهر تهيه شده بود را برام فرستاده. وقتي باز كردم ديدم در ارتباط با وعده هايي است كه آقاي يزدي به مردم ايران جهت آزادي و سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي داده.
من نميدونم آقاي يزدي چطور ميخوان اينكار را انجام بده. اما يقين دارم اگر كاري مثل پدران و مادرانتان انجام بديد, شانس بيشتري براي رسيدن به اهدافتون و آزادي خواهيد داشت.

Sunday, September 26, 2004

*


































خيلي دلم ميخواست ميدونستم, در زماني كه اين عكس گرفته شده, در نيمه بيدار زمين بودم, يا در نيمه خواب.

Thursday, September 23, 2004

*
جاتون خالي با رفقا رفته بوديم شهر كلن در آلمان. از عيال كه پنهون كردم, ولي واسه شما ماجراي سركي را كه به يكي از استريپ كلابهاي كلن كشيديم را تعريف ميكنم. توي سوئد حقيقتش توي اين بيست و يكي دوسال من اينجور جاها نرفتم. دليلش هم شرطي بود كه با دوستان گذاشته بودم. شرط اين بود كه حداقل بايد هزار كيلومتر فاصله با عيال داشته باشم.
هميشه دلم ميخواست براي يكبار هم كه شده با پاي خودم برم, و از نزديك شاهد صحنه لخت شدن خانمها روي سن باشم. شايد پيش خودتون بگيد اين بابا يك چيزيش ميشه؟!
بين رفقا و همكارها, بارها در اين رابطه صحبت پيش آمده بود. بعضي از آنها اين را يك تفريح تعريف ميكردند. بعضي ها از روي حس كنجكاوي, و بعضي ها هم عياشي و خوشگذروني را بهانه مي آوردن. خلاصه كه من هم بقول يك ضرب المثل سوئدي " مثل ماهي مرده, در جهت جريان آب شناور شدم", و به يكي از كلابهاي شهر رفتيم. داخل شديم و يك ميز نزديك سن پيدا كرديم. به تعداد, آبجو سفارش داديم, و چشمها را دوختيم به سوي سن. وسطهاي برنامه رسيده بوديم. صداي موزيك و سر و صداي آلماني ها گوش را حسابي ميخراشوند, اما ميخواستم تا اينجايش را كه آمدم, جا نزنم. يك لحظه متوجه شدم كه پرده كنار رفت, و خانم نيمه برهنه اي روي سن ظاهر شد. جمعيت حاضر به وجد آمد, سر و صدا بلند شد, و خانم با ملودي موسيقي كه پخش ميشد, حركاتش را سينك كرد. نميدونم چرا با ديدن خانمه احساس بدي بهم دست داد. مثل اين ميموند كه داره از روي ترحم لباسهاش را براي ما در مياره. براي رفع كمبودامون!
خودم را به كوچه علي چپ زدم. سعي كردم بي خيالي طي كنم, اما آخرش نشد. پاشدم رفتم پاي ميز رولت, و خودم را به بازي مشغول كردم. حالا هم ميگم كاش از اول نميرفتم. ديگه لزومي نداشت پيش خودم شرمنده عيال باشم.

يك مانيفست در رابطه با سختگيري مقامات ايران با روزنامه امروز, بين وبلاگشهري ها راه افتاده بود, كه گويا هنوز هم ادامه داره. تا آنجايي كه دستگيرم شده, "سردبير خودم" پيشنهادش را داده بوده. گويا عده اي مخالف و عده اي موافق با اين مانيفست هستند. نتيجه اش به هر گروه كه تعلق داشته باشيم, چندان تأثيري نميگذاره. البته اين نظر من است.

امروز در روزنامه آفتونبلادت سوئد خوندم نوشته بود, حاجاقا بوش داره مريضي آلسايمر ميگيره. اميدوارم كه اين خبر كذب ِ محض باشه.

اين آهنگ را هم كه از جيم ماريسون است را گوش كنيد.مطمئنم خوشتون مياد.

Monday, September 13, 2004

*

Saturday, September 11, 2004

*
هيچ ميدانستيد با تدابير امنيتي كه در جهان طي سه سال بعد از يازده سپتامبر به كار گرفته شد, باعث گشت تعداد كساني كه در عمليات تروريسمي در غرب جان خود را از دست ميدهند, كمتر از تعداد كساني باشد كه در جهان استخون ران مرغ باعث مرگشان گشته؟
با اين ترتيب امروز مرغ سوخاري از بن لادن خطرناكتر است!
خبر را امروز در انتهاي مقاله "وقتي دموكراتي خيانت به كشور شمارده شد" در روزنامه آفتونبلادت سوئد خواندم.

چند روزي دنبال كارهاي پدر و مادرم بودم. امسال به اين شرط ميان سوئد كه قول بدم سال بعد ما بريم. حالا دنيا را چه ديدي, تا سال ديگه شايد با كهولتي كه هر دوشان دارند فراموش كردند چه قولي از ما گرفته بودند! :)

عيال يكي دو روزي باهام قهر كرده بود اما به خير گذشت. وسط حساب كتاب كه داشتم ميكردم آمد گفت: ماشين ظرفشوئي و رختشوئي را ميخوام عوض كنم. من هم گفتم: بستگي داره چقدر قيمتش باشه. همين نيم جمله شد پيراهن عثمان و دو روز باهام قهر كرد. البته اگر منصفانه بخواهيم قضاوت كنيم, حرف من اشتباه بود, اما مقصر اصلي عيال است كه در لحظات حساس چرتكه انداختن, آمد و نرخ مخارج من را با كامنتش بالا برد. :)
اين مادمازل بعد از اين همه سال كه همديگر را ميشناسيم, هنوز بعضي وقتها شوخي را از جدي تشخيص نميده و اوقاتش به نظر من الكي تلخ ميشه! بهش هم كه توضيح ميدي, مثل پدر بزرگوارش تشخيص اولش درست, و بر مبناي تجربيات اتخاذ شده!
يكوقت فكر نكنيد چون عيال اين وبلاگ را نمي شناسه من ميدان را باز ديدم و پشت سرش سخن پراكني ميكنم. والا بلا اگر بخوام بديش را بگم. به نظر من خيلي هم انسان شريفي است. بگذريم ..

سه شنبه گذشته مشاوري كه من در دوران تحصيلم در دانشگاه داشتم در گذشت. روي حساب ايران دوستي كه داشت, با من در دانشگاه عياق شد و ساليان زيادي بود از هم خبر مي گرفتيم. پسرش در يكي از دانشگاه هاي ملاردالن تدريس ميكنه. با من تماس گرفت و گفت پدرش فوت كرده, و خواست تا در مراسم خاك سپاريش شركت كنم. البته اينها مثل ما نيستن طرف را سريع السير به خاك بسپارن. گويا چهار هفته ديگه مراسمش اجرا ميشه, تا همه امكان مرخصي گرفتن و آماده شدن را داشته باشند. استفان آدم خوبي بود و عاشق صنايع دستي ايران بود. خانه اش را با فرشهاي ايراني و كارهاي دستي پر كرده بود. حافظ را خيلي دوست داشت و در موردش زياد تحقيق كرده بود. هميشه در حال تدارك براي سفري به ايران بود, اما به لحاظ جو سياسي ايران و ترسي كه از اين بابت در دلش مي افتاد, و اينكه نه من و نه اردشير (يك ايراني ديگه كه ميشناخت) حاضر نبوديم در سفر همراهيش كنيم, آرزوي ديدار از ايران به دلش ماند.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin