PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, April 29, 2008

*
با پدرم تلفني صحبت ميكردم. از حال و روزش جويا شدم گفت: پسر جان حال و روز من شده مثل يك دختر چهل ساله كه تازه ميخواد ازدواج كنه. تجربه ها و توقعاتش از زندگي باعث ميشه هيچ خواستگاري چشمش را نگيره. من كه از متولدين زمان زمام گرفتن رضاشاه هستم, همه تحولات سياسي و اجتماعي در طول اين سالها را ديدم. براي همين اميدي ندارم قبل از مرگم دولتي بياد كه چشمم را بگيره. قبولش براي من كه سياست را دوست دارم خيلي سخته, اما چه كنم همين هست كه هست.... خدا بيامرز مادربزرگت كه از نزديكان دربار بود. يكروز به يكي از ميرزاها ميگه حساب و كتاب اين دربار همچين آسون هم نبايد باشه. ميرزا در جوابش ميگه همين هست كه هست... آره پسرجان هر كسي بر مسدر كار اين مملكت آمده در جواب به ملت ميگه همين هست كه هست...

Sunday, April 20, 2008

*
يادتون مياد قبلاً از تلفن همراه جديدم نوشته بودم, كه هديه شركت تلفن در صورت تمديد قرارداد بود, و بساط پنچري ماشين و غيره ....؟ از عيال با تلفنم عكسي گرفتم كه نگو و نپرس. انگار اين بيست و خورده سال من عيال را از اين زاويه نديده بودم!! خودش هم باورش نميشد كه با همه زيبايي كه در رخسار دارد, عكاسي مثل من با دوربين يك موبايل بتونه زاويه اي ناشناخته در چهره اش پيدا كنه.

سه شنبه صبح زود ميرم كشور عمو سام. خدا بهم رحم كنه. من زماني كه القائده هنوز لعنتالقائده نشده بود, كارت هويت ايالت كاليفورنيا را اواخر دهه 80 گرفتم و چند باري هم اكسپايرش را تمديد كردم. حالا كه بگير و ببند زير چتر امنيت كشوري در دنياي غرب مجاز شده, ميترسم بهم گير بدن كه كارت ما را ميخواستي براي چي .....
خلاصه اگر تا شنبه هفته ديگه از من خبري نشد دنبالم در گوانتافلان بگردين.

سي يو نكست ويك

Sunday, April 13, 2008

*
ديروز تلويزيون سوئد يك برنامه داشت در رابطه با برابري زن و مرد. گزارشگر از مردم در شهر يك "معما" سوأل ميكرد. معما بود: يك پدر با پسرش با اتوموبيلشان تصادف ميكنند و مجروح ميشن, به صورتي كه هر دو بيهوش به بيمارستان انتقال پيدا ميكنند. در بيمارستان پزشك اطاق عمل ميگه من نميتونم پسرم را عمل كنم. گزارشگر از مردم ارتباط پسر و پزشك را ميپرسيد. اكثراً در درستي جواب ترديد داشتند, و به همين دليل امتنا ميكردن. وقتي گزارشگر ميگفت پزشك مادر مجروح است, يك آهان ميگفتند و ميخنديدند. منظور از اين گزارش اين بود كه در دنياي غرب نيز هنوز براي مردم جا نيافتاده كه زنان هم پزشگ جراح ميشوند!

ديروز در سايت پيك ايران خواندم عده اي در اعتراض به ادعاي كشور امارات مبني بر حق مالكيت بر چند جزيره واقع در خليج فارس, جلوي سفارت اين كشور در تهران گرد هم آمده بودند, و بعد از قرائت نامه اعتراضي كيكي را به مناسبت سالروز استقلال امارات به كارمندان سفارت اهدا كرده بودند. روي كيك نوشته شده بود " سرزمين ايران با 7300 سال قدمت 36 سالگي استقلال كشور شما را تبريك ميگويد"
چشمام با خواندن آن مقاله پر از اشگ شد. واقعاً سرزمين ما به كدام سوي در حركت است؟ در اين زمان كه شرکت ملی نفت ايران اعلام درآمد بی سابقه ۸/۷۸ ميليارد دلاري مي كند!!

بعد از ظهر يكشنبه است. كاري ندارم بكنم. به عيال گفتم اگر ميخواد بريم خريد هفته بكنيم. عيال هم از من بي حالتر است. دو ساعته ميگه وايسا حالا ميريم. عجيب حوصله ام سر رفته! قبلاً بچه ها كوچيكتر بودن و آدم سرش به آنها گرم ميشد. اما حالا ديگه هر كدوم پي كارهاي خودشان, و با دوستان خودشان هستند. زماني از اينكه زود ازدواج كردم و بچه دار شدم به خودم مي باليدم. دلم به حال آنهايي كه دير جنبيده بودند ميسوخت. اما حالا ميبينم كه گاهي چقدر من و عيال تنها هستيم. از بس با هم قدم زديم خسته شديم. حال و حوصله سينما رفتن هم ديگه نداريم. ديشب بهش گفتم شايد بد نباشه يك كوچولوي ديگه دست و پا كنيم. انگار بهش برق سه فاض وصل كرده باشن, از روي تخت بلند شد و گفت: خدا روزيت را جاي ديگه بهت بده. از صبح دارم فكر ميكنم كه دوباره يك سگ بياريم. دلم واسه سگ قبليمون تنگ شده.

Thursday, April 03, 2008

*

بهترين جا براي اينكه آدم كمي از مشقلات روز خلاص بشه رفتن به مركز شهر است. آنجا تقريباً كسي كسي را نمي شناسه, يا اينقدر با خودش مشغول است كه هواسش به ديگر رهگذرها نيست. كلي براي خودم خيابون گردي كردم و چند دست لباس حراجي خريدم. وقت رفتن به خونه ماشينم پنچر شد. آن هم وسط اتوبان. اينجا يك سرويسهايي هست كه آدم سالانه يك پولي ميده, و اگر ماشينش به هر دليلي از حركت وايسه, ميان و كمكش ميكنن. مدتي پيش اوپراتور موبايلم بهم يك تلفن مجاني هديه كرد, به شرطي كه باهاشون يكسال ديگه قراردادم را تمديد كنم. من هم كه دهنم باز است براي گوز مفت, قبول كردم. شماره تلفنهايي را كه در تلفن قبلي داشتم را به تلفن جديد كپي كردم, ولي چطور شد كه تلفن كمپاني كه ازش سرويس كمك را گرفته بودم قاطي شماره ها نبود را خدا داند و بس. سرتون را درد نيارم. از مركز اطلاعات شماره را خواستم كه بگيرم. چون اسم شركت را دقيقاً در خاطر نداشتم يك ليست بلندبالا بهم داد. ديدم تا به همه اينها زنگ بزنم يك ماه رمضان طول ميكشه. تصميم گرفتم به شريك زندگيم زنگ بزنم و ازش كمك بخوام. شريكم در بعضي از موارد تو زرد از آب در مياد. از جمله به درخواست كمك من, به لحاظ اينكه وسط اتوبان بود, و ايشون ميترسه كنار اتوبان پارك كنه, جواب منفي داد. بهش گفتم خدا بزرگه و شايد يك روز تو هم همين بلا سرت بياد. دست آخر با لاستيك پنچر تا يك پمپ بنزين آمدم كه انشالله فردا برم پنچري لاستيكم را بگيرم. يك وقت فكر نكنيد دست پا چلوفتي هستم. آچاري كه براي باز كردن مهره هاي چرخ در ماشينم بود دسته كوتاه بود, و هر چقدر زور زدم چرخ را باز كنم نشد كه نشد. خلاصه كه خدا هيچ مردي را محتاج زن (زنش) نكنه!


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin