PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Thursday, October 28, 2004

*
ميدانم روزي مي آيد,
كه خوشبختي از پس تاريكي,
چهره ي خود را به روشني نشان مي دهد
و
آدمي را از بند جهل و سكوت
به بارگاه عشق و تعلق دعوت مي كند
و ميخواهد,
تا دستهاي آغشته به كينه اش را
در جام محبت شسته
و
گذشته را بخاطر آينده به فراموشي بسپارد.

Tuesday, October 26, 2004

*
شنيديد ميگن "گرگ كه پير ميشه مَچَل سگ ميشه"؟
امروز دوتا جوان توي پمپ بنزين بند كردن به من. يكيشون يك تف جانانه انداخت روي كاپوت ماشينم. بهش گفتم: آب دهن نشانه زنده بودن است. دوستش كه راننده ماشين بود از من عذرخواهي كرد, و گفت: اين دوست من از رنگ ماشينت خوشش نيمومد و براي همين تف كرد.
جوابش را ندادم. دوباره حرفش را تكرار كرد. يكي دونفر ديگه هم داشتن بنزين ميزدن. يكيشون كه يك خانم ميانسالي بود بهشون گفت: شما كار ديگه اي نداريد بكنيد بجز مزاحمت؟ گمشيد از اينجا.
باك ماشينم پر شد. رفتم داخل پولش را حساب كردم, و يك بليط كارواش خريدم. آمدم بيرون ديدم دارن با خانمه يكي بدو ميكنن. به خانمه گفتم: اشگالي نداره, من ميخواستم ماشينم را فردا بشورم, بجاش حالا ميشورم. راستش حوصله دعوا مرافه نداشتم. ميخواستم محبت خانمه باعث شَر براش نشه. به پسري كه تف كرده بود گفتم اگر بازم تف داري فرصت را غنيمت بشمر. از ماشين آمد پايين. ماشالله 190 قد داشت. آمد بطرفم. توي دلم گفتم شت عجب حرفي زدم. از قيافش معلوم بود معتاد است. گفت: برو ماشينت رو بشور بعد من خواستم دوباره روش تف ميكنم. جوابش را با يك اوكي دادم. سوار ماشينم شدم رفتم بطرف درب ورودي كارواش. يادِ حرف استاد ميرزايي افتادم. ميگفت: براي اينكه در يك مبارزه پيروز بشيد, حمله و ضربه به حريف در 10 ثانيه اول, 90 درصد بشما شانس برد ميده. اگر از اين 10 ثانيه استفاده نكنيد, قدرت بدني و تاكتيك شما عواملي هستند كه تعيين كننده خواهند بود.

Monday, October 25, 2004

*
25 اكتبر سال 1932 موسوليني در سخنراني خود معروف به «مهلت 30ساله» گفت كه براي تحقق برنامه اصلاحات آجتماعي ــ اقتصادي خود و تجديد عظمت ايتاليا كه 15 قرن يك ابر قدرت بزرگ بود به 30 سال زمان نياز دارد و اين مدت را بايد بر سركار باقي بماند؛ زيرا بيم دارد كه اگر كنار برود همه رشته ها پنبه شود. وي سپس به عقيده خود مبني بر نقش نوابغ و نخبگان در پيشبرد يك ملت پرداخت و براي اثبات مجدد ان اين بار به ذكر مثالهاي متعدد از تاريخ ايران كه هگل آن را كاملترين تاريخ دانسته است پرداخت وگفت:
ايران هر زمان كه يك رهبر توانا و دلسوز داشته، عظمت و اقتدار هم داشته و مطالعه كارهاي كوروش، داريوش، اردشير پاپكان (ساساني)، خسرو انوشيروان، شاه عباس و... اين واقعيت، و نقش نخبگان و نوابغ را در اعتلاي كشور ثابت مي كند. نادر شاه ايراني نمونه يك نابغه نظامي بود و اگر ترور نشده بود، وطن او اينك چيز ديگري بود و... من هم اگر در ميان راه كنار بروم ويا به ترتيبي، پيش از سي سالي كه گفته ام از صحنه خارج شوم به جايي كه بايد برسيم نخواهيم رسيد. نادر شاه درست زماني كه بايد از ان همه جنگ و نزاع كه هزينه اش بر مردم عادي تحميل شد در جهت رفاه آنان نتيجه بگيرد كشته شد و همه چيز يك شبه بر باد رفت و....
اسناد متعدد در دست است كه نشان مي دهد موسوليني به ايران علاقه داشت و كمك بسيار كرد تا ايران داراي يك نيروي دريايي موثر شود كه بتواند انگليسي ها را از خليج فارس به دور اندازد. كشتي هايي را كه انگليسي ها در شهريور 1320 غرق و يا مصادره كردند موسوليني به ايران داده بود و افسران نيروي زميني ايران محرمانه و به دور از چشم انگليسي ها به ايتاليا جهت تحصيل فنون دريايي اعزام شده بودند و بعدا نيروي دريايي ايران را به وجود آوردند كه انگليسي ها را از بسياري از پايگاههايشان در خليج فارس از جمله «باسعيدو» بيرون راند.
منبع: معلومات عمومي

Sunday, October 24, 2004

*
نميدونم چرا وقتی دلم ميگيره, اولين جايی که به يادم مياد اينجاست...شايد بهترين وسيله برای سبک کردن باری باشه که تو قلبم ...

مادرم حافظ را از ميان كتابهاي كتابخانه برداشت, بوسيد و رفت كنار پنجره نشست. عينكش را از جلد در آورد, روي چشمانش گذاشت و شروع كرد با خودش زمزمه كردن. كنارش نشستم, با موهايش بازي ميكردم. گفت: ميخوام فال بگيرم....

اي در رُخ تو پيدا انوار پادشاهي
در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي
كلك تو بارك الله بر ملك و دين گُشاده
صد چشمه آب حيوان از قطره اي سياهي
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملك آن توست و خاتم فرماي هر چه خواهي
در حكمت سليمان هر كس كه شك نمايد
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي
باز از چه گاه گاهي بر سر نهد كلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي
تيغي كه آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بي منّت سپاهي
كلك تو خوش نويسد در شأن ياد و اغيار
تعويذ جان فزايي افسون عمر كاهي
اي عنصر تو مخلوق از كيمياي عزّت
واي دولت تو ايمن از وصمت تباهي
گر پرتوي ز تيغت بركان و معدن اُفتد
ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ كاهي
عمري است پادشاها كز مي تهي است جامم
اينك ز بنده دعوي و از محتسب گواهي
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال ما بپرسي از باد صبحگاهي
ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوييم از عجب خانقاهي
جايي كه برق عصيان بر آدم صفي زد
ما را چگوه زيبد دعوي بيگناهي
حافظ چو پادشاهست گه گاه مي برد نام
رنجش ز بخت منما با آ به عذر خواهي

پرسيدم: اين فال واسه كي بود؟
گفت: براي همه.
با اين حساب براي شما هم بايد باشه!


علي اميني سفير، وزير و نخست وزير پيشين كه در جريان انقلاب بارديگر دست به فعاليت سياسي زده بود در مصاحبه اي كه در لندن انتشار يافت و سي ام مهر سال 1357 در روزنامه هاي تهران انعكاس يافت در دفاع از خود كه مورد انتقاد سايرين قرار گرفته بود گفت كه نه سر سپرده آمريكاست و نه خبرچين و عامل «سيا» و به نخست وزير شدن و حكومت كردن هم علاقه مندي ندارد، تنها برحسب وظيفه ملي و وطني ريشه هاي بيماري مزمن وطن را عيان كرده است تا مورد توجه قرار گيرد و درمان شود. در ايران ريشه بيماري بايد كنده شود؛ نه تسكين درد. در طول دهها سال گذشته به ايران بيمار فقط داروي مسكن داده شد و درد باقي ماند. درد ايران با آزادي زندانيان سياسي، افزايش دريافتي كارمندان دولت و دادن پايه و گروه تازه به آنان ، لغو سانسور مطبوعات و انحلال اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر (سانسور كتاب)، آزادي زيارت خانه خدا و عتبات و ... درمان نمي شود. يك ريشه بيماري ايران در سازمانهاي قضايي ناسالم اين كشور نهفته است و اين دستگاه از آغاز كار ناسالم بوده و تا اصلاح نشود نمي توان انتظار برقراري عدالت اجتماعي در وطن را داشت. از يك قانون خوب، اگر دستگاه سالمي نباشد كه ناقض و فرد بي اعتنا به آن را كيفر دهد و سركوب كند كاري ساخته نخواهد بود و همانا سطوري خواهد بود در يك كتاب در قفسه اي دربسته. ريشه ديگر اين بيماري نداشتن دلسوز اقتصادي است. براي مثال: پس از افزايش درآمد ايران از نفت كه از 1352 آغاز شد و جنگ اعراب و اسرائيل و تحريم نفتي اعراب باعث آن بود، به جاي توجه به كشاورزي و صنايع مربوط به آن و خود كفا ساختن كشور از اين بابت، آمدند به بذل و بخشش پرداختند و به ولخرجي دست زدند؛ فروش دلارهاي نفتي را آزاد كردند ، با هدف خودنمايي؛ به كشورهاي ديگر وام دادند، بازپرداخت وام برخي كشورها را بخشيدند و به زندگي لوكس روي آوردند و شكاف ميان فقير و غني را چنان عميق و عيان ساختند كه طبقه محروم از درآمد نفت به پا خواست و تا به نتيجه نرسد آرام هم نخواهد گرفت. وقتي كه به مسئولان گفتند چرا چنين مي كنيد، نفت كه يك محصول دائمي نيست پاسخ دادند كه كويت و عربستان هم چنين مي كنند، ولي حساب نكردند كه جمعيت كويت يك پنجاهم ايران است . اگر مشكلي در صدور نفت پيش آيد، با اين كشاورزي ناتوان نمي شود شكم مردم را سير كرد. قطع واردات محصولات صنعتي را ده سال هم مي شود تحمل كرد، ولي محصولات كشاورزي و خوراك مردم را به هيچوجه. به مسئولان گفتند كه درمعاملات سرمايه گذاري با خارجي بدانند كه اگر به منافع خارجي لطمه بخورد و تضمين ها عملي نشود بيم تحريم جهاني و بلوكه شدن همه سرمايه ايران وجود خواهد داشت كه توجه نكردند. ريشه سوم بيماري ايران ساواك است كه نتوانست مشكلات مردم را كشف و به موقع و بدون ملاحظات به گوش رئيس كشور و اعضاي دولت برساند و به آنان اخطار دهد تا براي رفعشان اقدام كنند. ساواك تنها براي جاسوسي بر ضد مردم به وجود نيامده است. وظيفه آن جمع آوري اطلاعات است، در درجه اول اطلاعات مربوط به مشكلات مردم، نارضايي ها، خواستها و ناخواستها؛ و اين سازمان با اين كاركنان و تشكيلات ناقص و نيز وابستگي اش به كابينه و نداشتن استقلال كامل در امور خود نمي تواند در جهت تشخيص بيماري و پيشنهاد تجويز دارو موثر باشد. فساد اداري كه عمدتا از انتصابات مديران و روساي دواير و توصيه بازيها ناشي مي شود يك ريشه ديگر بيماري است و ....
(علي اميني چند سال پيش در پاريس درگذشت ولي اين توصيه ها كه ناشي از تجربه طولاني اش در امور وطن بود باقي مانده است)
منبع: معلومات عمومي

Thursday, October 21, 2004

*
از پدرم خواستم كمي برام از دوران جوانيش بگه. از روابطش با دوستاش, تفريحاتي كه در آن زمان مرسوم بوده, دوست دخترش , و و ...
اولين حرفي كه زد, نفي در داشتن دوست دختر بود! به زمين و زمان قسم خورد كه دوست دختر نداشتم, و پسر سر بزيري بودم. خندم گرفته بود. پيرمرد با اين سنش وقتي اسم از دوست دختر آوردم صورتش از خجالت سرخ شد, و تا من نگفتم باشه حرف شما را قبول ميكنم, دست از اصرار بر نداشت.
تا حالا فكرش را كرديد اگر دوست دختر داشتن از دوران پدران ما, و پدران ِ پدران ما رايج بود, چه تحولي ميتونست در جامعه ما بوجود بياره؟ من براي اينكه اين مسئله بهم ثابت بشه, در طي چند روز اخير اين موضوع را در ميان خانواده خودم و پدر و مادرم به بحث گذاشتم. از خودم شروع كردم و اينكه داشتن دوست دختر براي من چندان عجيب و قريب نبود. دختر بزرگم هم حرف من را تأييد كرد و عنوان كرد, براي اينكه انسان بتونه در امر انتخاب همسر موفق بشه, احتياج داره تجربه كسب بكنه, و تجربه را تنها با داشتن دوست پسر و دختر ميتوان يافت.
از مادرم پرسيدم: اگر فرض بكنيم شما و پدر قبل از ازدواج با هم روابط دوستي و عاشق و معشوقي پيدا ميكرديد, فكر نمي كني ميتونست در زندگي شما تأثير بذاره؟ مادرم در جواب گفت: من از پدرت راضي هستم. با وجودي كه چندين بار بهش اصرار كردم, حاضر نشد حتي بصورت تجسمي هم چنين صحنه اي را در سر بپرورونه!! از پدرم خواستم. در جوابم گفت: در بين دوستانش, بودن كساني كه با جنس مخالف رابطه داشتند. اما به اين موضوع تأكيد داشت كه, اطرافيان در صورت پي بردن به رابطه بين زن و مرد, بلافاصله دختر را فاسد و غير قابل اطمينان بحساب مي آوردند. بقول خودش در فرهنگ عوام قديم جامعه ايران دختر با متانت خوب بوده, و پسر با غيرت. البته عنوان كرد اين طرز فكر, در ميان 70% جامعه امروز ايران با وجود فشارهايي كه از طرف دولت اعمال ميشه, جايي نداره.
از مادر بزرگم خواستم برام بگه كه گفت: بابا جان همين تا نسل ما را زير سوأل بردي بسه. ديگه به مادربزرگ خدا بيامرزت و روابطش كاري نداشته باش :)

Saturday, October 16, 2004

*
ديروز پدرم را بردم پيش دكتري كه پارسال عملش كرده بود. از بيمارستان چند ماه پيش نامه دادن كه ميخوان پدرم را در صورت امكان ملاقات و معاينه كنند. دليلي كه در فصل پائيز به سوئد آمدند بيشتر همين ملاقات يا بهتر است بگم معاينه بود. وقتي ميخواستيم از در خونه بريم بيرون, مادرم يك فرش ابريشم كوچيك از چمدونش در آورد و زد زير بغل پدرم. قبل از اينكه من بپرسم واسه چي.... خودش گفت: مادر جون اين آقاي دكتر به پدرت عمر دوباره داده, اين يك وجب فرش قابلي نداره, تازه با آداب و رسوم ما هم آشنا ميشه.
نشون به اون نشون, آقاي دكتر يك ربع وقت صرف معاينه كرد, و يكساعت قدرداني از كادوش و بَه بَه چَه چَه ....
خوشبختانه اوضاع جسمي پدرم را مثبت تشخيص داد, و بهش قول عمر بالاي 100 سال داد! بعد از دكترش رفتيم شهر و كمي واسه خودمون پرسه زديم. پير مرد همش از اينجا تعريف ميكرد. از رعايت قوانين رانندگي,هواي تميز, مردمي كه كار به كار ديگري ندارن, و و ... با هم رفتيم به يك كافه تريا. سفارش چاي و شيرني تر داد. گفت خيلي دلش ميخواسته با من كمي تنها باشه. گفتم پدرجان از اين تنهاتر اگر ميخوايي بگو تا عذر بقيه را بخوام. خنديد و گفت: نه جانم بذار كي فشون را ببرن. بعد كمي به فنجانش لب زد و كم كم درد دلش را شروع كرد. ميخواد خونمون را در تهرون بفروشه. از صداي برگهاي درختاي خونه خسته شده. از ريختنشون در فصل پائيز, و از زمستونايي كه پشت هم ميان و ميرن. گفت از يكي شنيده يك گردن كلفتي پيدا شده كه بدش نمي ياد خونه ما رو بخره و برج درست كنه. پرسيدم مادر چي ميگه؟ گفت مخالفت ميكنه. ميگه اين خونه را بايد واسه بچه ها نگهداريم تا اگر يك روزي اومدن, جا داشته باشن سرشون را زمين بذارن.
ته دلم نميخوام پدرم خونمون را بفروشه, ولي بهش گفتم اگر خسته شدي و كارهاي خونه برات سنگينه, خودم به مادر ميگم كه خونرو بفروشيد. گفت: آره, بگو برين بجاش يك آپارتمان بگيريد. پرسيدم مگر مش رحمان ديگه نمي ياد كاراي باغچه رو بكنه؟ گفت بابا جان مش رحمان هم ديگه مش رحمان سابق نيست, و پير شده.
ديدم راست ميگه. من هنوز مش رحمان را ميانسال بياد ميارم.آخرش گفتم با مادرم صحبت مي كنم.
پسرم چند وقت پيش در مدرسه راجع به ارث و ميراث معلما باهاشون حرف زده بودند. عصري وقتي آمده بوده خونه به پدرم گفته: پدربزرگ بعد از شما چقدر به بابام پول ميرسه؟ پدرم هم گفته: من قراره پولارو بدم واسم اون دنيا كنيز و كلفت بيارن, واسه همين برابابات پولي نمي مونه. پسرم هم گفته: اگر اينطور است پس معلم ما دروغ ميگه كه پولها ميمونه واسه بچه ها!!
اونشبي كه اين داستان را عيال برام تعريف كرد كلي خنديدم. اما با حرفايي كه بين من و پدرم رد و بدل شد, پيش خودم فكر كردم نكنه پيرمرد از حرفاي نوش ناراحت شده باشه. حالا فردا ميخوام دوباره ازش بپرسم.

راستي مهشيد بانو يك جك سوئدي واسم فرستاده كه ترجمش رو اينجا ميذارم. فكر كنم شمام بخنديد :)

يك خانم ميانسالي داشته خودش را براي خواب آماده ميكرده. توي اطاق خواب لخت ميشه و مي ايسته جلوي آينه. به همسرش ميگه: عزيزم من در آينه يك زن شكسته ميبينم. چهره اي پر از چين و چروك. سينه هايي كه به نافم دارن ميرسن. رونام چاقالو شدن و بازوهام گَت و گنده هستن.
بعد بر ميگرده و به شوهرش ميگه: عزيزم يك چيز مثبتي در من بگو كه من رو شاد كنه.
شوهرش كمي جدي فكر ميكنه, و بعدش ميگه: باز جاي شكرش باقيه كه بينائيت اشگالي نداره ...... :)

پي نوشت:
يك بابايي از جده(عربستان سعودي) در گوگله كلمه "مواقع سكس" را سرچ كرده, و وبلاگ آبنوس اولين پيشنهاد گوگله به اون بابا بوده. زير آدرس آبنوس هم نوشته ... من در اين مواقع به همسرم پيشناد سكس ميكنم, و بعد از يك عشق بازي مفصل, حالم خوبه خوب ميشه!! ...
روي "سخة مخبأة" كليك كنيد يك كمي بريد پائين ببينيد نوشته بالا از كجا آب ميخوره :)

Tuesday, October 12, 2004

*
مهران كريمي ناصري معروف به sir Alfred , از شانزده سال پيش به اينطرف در فرودگاه شارل دوگل در پاريس زندگي ميكنه. صبحانه و نهارش را در McDonalds فرودگاه صرف ميكنه. او 59 سال داره, و خونه اش تشكيل شده از يك مبل قرمز زنگ نيم دايره در ترمينال شماره يك. همان ترمينالي كه هواپيماي كشورهاي اسكانديناوي SAS درش فرود ميان. يك ميز گرد, و دو عدد گاري باربري, چندتا كارتون پر از كاغذ, دوتا چمدان مسافرتي, و يك بالش و پتو. در طي اين شانزده سال تنها منظره فرودگاه و آدمهايي كه هر روز از آنجا رد ميشن را ديده, و هر روز ماهي برگر با قهوه و تخم مرغ خورده. اما تازگي sir Alfred به يكباره معروف شده.
فيلم The Terminal از كارهاي Spielbergs بر اساس زندگي مهران ساخته شده. اين روزها مهران كمي كلافه است, چرا كه مخبرهاي زيادي ميان تا باهاش مصاحبه كنن.
sir Alfred تعريف ميكنه كه پدرش ايراني و مادرش انگليسي است. در انگليس تحصيل ميكرده, و سال 1977 به ايران برميگرده, و به گفته خودش در دوران انقلاب در تظاهرات نيز شركت كرده بوده. از طرف رژيم دستگير و زنداني ميشه. سال 1981 به كشور بلژيك پناهنده سياسي ميشه و اقامت ميگيره. 1986 تصميم ميگيره به انگليس بره و از آنجا بخاطر مادرش كه انگليسي بوده تقاظاي تابعيت بكنه. در پاريس كيف و مداركش را گم ميكنه. بدون پاسپورت به انگليس سفر ميكنه, اما توسط مقامات فرودگاه به پاريس برگردانده ميشه. از آن روز و تا بحال مقامات كشور بلژيك و فرانسه مشغول مذاكرده هستند, و اين باعث شده مهران در اين مدت از فرودگاه خارج نشه.
به گفته مقامات بلژيك سال 1999 با سفر مهران به كشور بلژيك موافقت شده, اما مهران حتي حاضر نيست از فرودگاه خارج بشه. ماًموران فرودگاه با sir Alfred كاري ندارن, و بهش اجازه دادن در طي اين مدت آنجا زندگي كنه.
sir Alfred براي داستان زندگيش از كمپاني فيلم 300,000 دلار دريافت كرده, كه در پست فرودگاه پس انداز كرده. مهران تعريف ميكنه كه هر روز ساعت 6 صبح بيدار ميشه, كتاب و روزنامه ميخونه, و روزنگار مينويسه.
وقتي ازش ميپرسن فيلم The Terminal را ديده, جواب ميده كه قرار است وقتي روي DVD آمد يك نصخه بهش بدن.
اگر ميخواهيد بيشتر راجع به مهران بخونيد ميتونيد اينجا را چك كنيد.

پي نوشت:
از بچگي آرزو به دل بودم, براي يكبار هم كه شده نمره ديكته فارسيم 20 بشه. هنوز هم كه هنوزه آرزو بدلم :(
يادمه تشديد بزرگترين نقطه ضعف من بود. معلم فارسيمون از همه نيم نمره كم ميكرد, از من يك نمره. ميگفت تو مخصوصاً تشديد نميزاري كه من رو اذيت كني! :) كجاست ببينه, حالا كار از تشديد هم گذشته, و نسخه را نصخه, عاقبت را عاغبت, طاقت را طاغت, غيره را قيره, و و الي آخر.... واسه خودم غلط غلوط مينويسم :)
باز جاي شكرش باقي است من روم از نوع سنگپاي قزوينه, و كماكان آبنوس نويسي ميكنم(عجب كلمه اي شد"آبنوس نويسي" :)
جا داره هم اينجا از دوستاني كه غلطهاي من را بهم گوشزد ميكنند تشكر كنم.

Friday, October 08, 2004

*
امروز هشتم اكتبر روز «مهر» از ماه مهر – روز مهرگان – است كه ايرانيان از هزاره دوم پيش از ميلاد آن را گرامي داشته اند و بعدها دومين روز مهم سال پس از «نوروز» به شمارآورده و مفصل ترين مراسم از جشن هاي شش روز مهرگان را در اين روز برگزار كرده اند مهر (ميترا) در پارسي مفهوم «فروغ، روشنايي، دوستي، پيوستگي، پيوند و محبت» داشته وضد دروغ و دروغ گويي و پيمان شكني ونامهرباني كردن بوده است. واژه دروغ ازسه هزارسال پيش تغيير نيافته كه تلفظ اوليه آن «دروگ» بود. پيش از هخامنشيان، جشن مهرگان را بغ يادي (بگ يادي) «ياد خدا – سپاسگذاري از خدا» مي گفتند. بغداد (خدا آن را داده) نام درختستاني در نزديكي تيسفون پايتخت اشكانيان و ساسانيان بود كه بعداً به صورت شهر درآمد و پايتخت عباسيان شد.
عمر خيام نيشابوري كه تقويم خورشيدي را تنظيم كرده درباره مهر ماه و جشن مهرگان گفته است: «اين ماه را از آن مهرماه گويند كه مهرباني بود مردمان را بر يكديگر، از هر چه رسيده باشد، از غله و ميوه نصيب باشد بدهند و بخورند با هم»
فلسفه آيين هاي مهرگان سپاسگزاري به درگاه خداوند وتحكيم دوستي ومحبت ميان ايرانيان است.
ايرانيان از دير زمان كوشيده اند كه كارهاي مهم را از مهر ماه آغاز كنند، از جمله ازدواج و تشكيل زندگاني خانوادگي به نوشته مورخان يوناني، به دستور داريوش بزرگ بود كه دبستان هاي ايران از مهر ماه آغاز به كار كرده اند و انتشار همين نوشته ها سبب شد كه در سراسر جهان آغاز سال تحصيلي از سپتامبر (10 شهريور تا 10 مهر) قرار داده شود اين مورخان نوشته اند كه در دبستانها كه ويژه پسران ايران بود به كودكان مي آموختند كه اقتدار و عظمت وطن و حفظ تمدن آنان بستگي به آن دارد كه متحد باشند و ارتشي شكست ناپذير داشته وهمواره آماده دفاع از وطن باشند. داريوش بزرگ حكومت خود را از مهر ماه آغازكرد و مهستان (سناي ايران در برابر سناي روم) كه ازسال 137 پيش از ميلاد آغاز به كار كرد فعاليت سالانه اش را روز پس از جشن مهرگان (17 مهر ماه) از سر گرفت. در عصر دودمان پهلوي نيز گشايش سال پارلماني از مهر ماه بود.
منبع: معلومات عمومي

Monday, October 04, 2004

*
واقعاً ايوالله به آيت الله حسين نوري همداني و فضيلت بي كرانشان!

آيت الله حسين نوری همدانی، از مراجع تقليد در قم با اشاره به رواياتی از پيامبر اسلام درباره نشانه های آخرالزمان گفت: "ما امروز شاهد به وقوع پيوستن برخی از اين علايم هستيم."
وی گفت از جمله علائمى که نقل شده آن است که در کشور عراق جنگ و درگيری و هرج و مرج به وجود می آيد و بين شهرهای حله و کوفه، دريايی از خون به راه می افتد.
آيت الله نوری همدانی افزود: "امروز ماشاهد آن هستيم که بين شهرهاى کوفه و حله، شهرک کوچکی به نام صدر است که مورد تجاوز و درگيری های وحشتناکی قرار گرفته است."

آنوقت هاشمي رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام, بيخودي وقت اين "فاضلان" را با چرندياتش ميگيره!!
گفته: امروز مساله رويت هلال ماه با چشم مسلح، به طور جدي مورد طرح است. امروز، بخش زيادي از اين بحث براي مراجع حل شده و استفاده از دوربين، تلسكوپ و محاسبات علمي، وارد مدار قبولي شده است. با توجه به گسترش علم و تكنولوژي بايد تلاش ما بر روي اين موضوع معطوف شود كه بتوانيم محاسبات دقيق علمي را به جاي رويت بنشانيم و علماي دين بپذيرند كه محاسبات علمي، مي‌تواند، نقش رويت را ايفا كند.

خبرها از پيك ايران اقتباس شده.


امروز همش مهمان بازي بود. دوستاني كه خانواده ما را مي شناسند, لطف كردند و براي خوش آمد گويي آمدند(تشريف آوردند) منزل ما. سوألي كه مرتب براي پدر و مادرم مطرح ميشد, اوضاع اجتماعي و سياسي ايران بود. پدرم در جواب گفت: در خارج زندگي كردن و از شنديدن اوضاع بد ِ ايران, و گفتن ِ خدا را شكر ما ايران زندگي نمي كنيم, مغز من را درد مياره, و براي همين ترجيح ميدم اين سوأل را نكنيد.
راستش من كمي از اين جواب پدرم در مقابل دوستان شرمنده شدم, اما بقول خودش "از مملكتي كه داريد, نهايت استفاده را بكنيد و حرفاتون را بزنيد, وگرنه دلتان مثل مردم ايران ميپوسه". فهميدم دلش خيلي پر است. آخر شب كه با هم كمي خلوت كرديم بهش گفتم پدرجان چرا اينقدر اوقاتت تلخ بود؟ گفت: باباجان حوصله ندارم با مردم بحث كنم.
جاتون خالي(البته اونهايي را ميگم كه مثل خودم در بلات خارج بسر ميبرن)مادرم كلي لواشك و خيار ولايت و ميوه هاي فصل, و نون سنگك و لواش با خودش آورده بود كه خودمان را خفه كريم. عيال هم چند وقتي از پخت و پز راحت ميشه, و اين باعث خوشحالي ماست ;)
البته عيال دستپختش حرف نداره, اما به مادرها(خودش و خودم)نميرسه.



Sunday, October 03, 2004

*
در عرض يكروز دوبار گريه كردم. اول در مراسم خاك سپاري مشاور دوران دانشگاهم, و دومي در زماني كه چشمم به پدر و مادرم افتاد. ساعت 10 صبح صداي ناقوس كليسا بلند شد. حدود 30 نفر زن و مرد با لباسهاي شيك وارد سالن كليسا شدند. كشيش مارك, كمي از زندگي و مرگ صحبت كرد. به نظر او زندگي و مرگ دو بعُد از بودن است. در بعُد زندگي ما فرصت پيدا ميكنيم خودمان را بشناسيم, كامل بشويم و قابليت هايمان را به ديگران انتقال بدهيم. بخشي از اين قابليت ها اعمالي بصورت فيزيكي, مثل كار, تشكيل خانواده و از اين قبيل است, و بخش ديگر آن تاًثيري است كه از زندگي خودمان بر روي بازماندگان مي گذاريم. مثل كاري كه در دوران حيات به آن مشغول بوديم, رفتاري كه در جامعه از خودمان نشان ميداديم, فرزنداني كه بوجود آورديم و و ...
به نظر او نبودن فيزيكي دليلي بر نبودن نيست. خاطرات, بودن را جاويدان ميكند. و معتقد بود انسان براي اينكه جاويدان بماند بايد در داشتن خاطرات با ديگران كوشا باشد. و اضافه ميكرد, خوشا به حال كسي كه خاطرات خوش از خودش بجا بگذارد. به گفته او مرگ دوراني است كه ديگران فرصت ميكنند, درباره رفتگان به قضاوت بنشينند.

پدر و مادرم از درب سالن ترانزيت كه خارج شدند, انتظار نداشتند من را با كت و شلوار مشگي و كراوات سفيد ببينند. يك پچپچي بهم كردن. بعد كه پدرم آمد جلو, همديگرو در آغوش گرفتيم, چندتا بوس كه رد و بدل كرديم, گفت: پسرجان مگر از سر خاك داري مياي؟ مادرم بهش گفت: خبه توهم, اين چيه به بچم ميگي؟ دلش خواسته اينطوري لباس بپوشه. بعد هم منو گرفت توي آغوشش و هفت هشتتايي ماچ آبدار كرد. بهش گفتم: مادر چرا وقتي بابا حرف حساب ميزنه تو سعي ميكني لاپوشوني كني؟ گفت: مادر آخه اينم شد حرف؟
هنوز جملش تموم نشده بود, بهش گفتم بابا درست حدس زده. من از سر خاك ميام. گفت: الهي بميرم, كي مرده؟ بچه ها كجان؟ عروسم كو؟ داداشت چرا نيامده؟ بقيه كجان؟
ديدم داره از حال ميره. گفتم مشاورم را امروز به خاك سپرديم. گفت: چرا دروغ ميكي, تو مشاورت كجا بود. اشگ توي چشمام جمع شد. بهش گفتم مادر نگراني هايي كه برامون توي ايران داشتي برات بس نبود؟ ديگه اينجا اينقدر از وجودت مايه نذار. حال هممون خوبه, حالام ميبرمت خونه با چشماي خودت ميبيني همه صحيح و سالم هستند.
از بعد از ظهر تا حالا مادرم از اين اطاق ميره توي اون اطاق, و قربون صدقه نوهاش ميره. پدرم هم ديگه خوابيد. رفتم ازش بپرسم لحاف اضافه ميخواد, ديدم خواب عميقي رفته.

Saturday, October 02, 2004

*
دشمن ِ دشمن ِ من دوست من است


نقل قولها، و نكته ها تاريخچه هاي جالبي دارند و يكي از آنها كه قدمتي نزديك به 25 قرن و عمدتاً كاربرد ديپلماتيك دارد از ايرانيان است, به اين مضمون: "دشمن دشمن من دوست من است".
طبق تاريخچه، در جريان جنگ داخلي يونانيان معروف به جنگ پلوپونز (Peloponnesian war) كه از 431 تا 404 پيش از ميلاد طول كشيد و به پيروزي اسپارت و پايان استقلال و حاکميت آتن انجاميد؛ دولت هخامنشي ايران پول، خواروبار، جنگ افزار و حتي كشتي در اختيار اسپارتي ها گذارد تا به دست آنان انتقام خود را از آتني ها بگيرد و شاه وقت بر اين استراتژي عنوان "دشمن دشمن من دوست من است" گذارده بود كه ناپلئون آن را از لابلاي تاريخ بيرون كشيد، زنده كرد و اينك بيش از هر وقت ديگر بكار مي رود.
منبع: معلومات عمومي


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin