PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Tuesday, January 31, 2006

* «سده» جشن باستاني و پايدار ايرانيان
دهم بهمن مصادف است با جشن سده، آيين هزاران ساله ايرانيان. در ايران باستان از آغاز آبان تا پايان اسفند را دوره سرما مي خواندند كه صد روز پس از آغاز اين دوره و پنجاه روز مانده به نوروز (دهم بهمن) روز سده و جشن آتش بود. از سده به بعد از ميزان برودت كاسته مي شود. هنوز در روستاهاي جنوب شرقي ايران اصطلاح «صد به سده، پنجاه به نوروز» مرسوم است؛ يعني جشن سده صد روز پس از اول آبان و 50 روز به نوروز برپا مي شود. مراسم جشن با هزاران سال پيش تفاوت نكرده است. مردم، هركس برحسب توان خود، مقداري هيزم اهداء مي كند و در زميني باز آتش برپا مي شود و حاضران بر گرد آن به شادي مي پردازند. نظامي در اين زمينه گويد:
رخ آراسته دستها پرنگار ـــ به شادي دويدند از هر كنار.
آريايي هاي آسيا و اروپا هميشه روشني و گرمي را كه خورشيد و آتش به وجود آورنده آن بوده اند مظهر عنايات خدا دانسته و احترام گذارده اند. فردوسي جشن سده را آتش پرستي نمي داند و برپاكنندگان آن را چنين توصيف كند: ..... مپندار كاتش (كه آتش) پرستان بدند (بودند - کنايه از اين که جشن سده را آتش پرستان به وجود نياورده اند).
جشن سده را به هوشنگ پيشدادي نسبت دهند. فردوسي در اين زمينه گويد:
به هوشنگ ماند، اين «سده» يادگار ـــ بسي باد چون او دگر شهريار
در افسانه هاي كهن ايران آمده است كه متهمان براي اثبات بيگناهي از روي آتش شعله ور عبور مي كردند و هزار سال پيش از ميلاد سياوش هم كه متهم شده بود براي اثيات بي گناهي خود از آتش عبور كرد.
سده را قبلا «سدك» مي گفتند. ابو ريحان نوشته است كه صد روز پس از آغاز سرما (اول آبان) «سده» و پنجاه روز بعد نوروز است و از سده تا درو كردن جو و به دست آمدن گلابي بهاره (موسوم به «جو رس») نيز صد روز است.
اهميت جشن سده براي ايرانيان كه آن را در رديف آيين هاي نوروز و مهرگان قرار مي دادند به حدي بود كه در دوران ساسانيان شاهان وقت بدون تشريفات در ميان مردم در اين مراسم شركت مي كردند. مرداويز را احياء كننده اين جشن در قرون وسطا خوانده اند كه در اصفهان آن را از سر گرفت. چراغاني و روشن كردن شمع را به مراسم «سده» نسبت مي دهند.
منبع: معلومات عمومي

Monday, January 30, 2006

* شايد براي شما هم جالب باشد.

نماينده حزب سوسياليست سوئد (شاخه جوانان) خانم آنا خودين, شنبه شب در يكي از بارهاي نيمچه معروف استكهلم, به علت مصرف زياد الكل به همراه يكي از دوستانش براي كاركنان بار غير قابل تحمل شده, و پس از درخواست مأمور امنيتي (نگهبان) بار براي ترك محل (كه دست بر قضا ايراني تبار است), درگير و از ناحيه صورت و دست آسيب ميبيند. پليس, خانم آنا را دستگير, و به زندان موقت كه براي مراقبت از افرادي كه الكل زياد مصرف كردند برده, و تمام شب از ايشان مراقبت بعمل مي آورند. خانم آنا در بازجوئي به پليس گفته كه بابك در ضمن ضرب و شتم به او گفته: جنده جهنمي( به زبان فارسي خودمان يعني جنده خانم). بابك به پليس گفته: آنا پيراهن من را پاره كرد و مارك مأموري من را از روي پيراهنم با دستاش كند. و به من گفت امثال تو كله سياه( يكجور بي احترامي بحساب مياد) ها هستند كه سوئدي ها نميخواهند مهاجر بيشتر به كشورشان بياد. اين موضوع اصلي صفحه اول روزنامه هاي امروز سوئد بود. عكسي كه در سمت چپ صفحه مشاهده ميكنيد, آماري است كه تا اين لحظه مردم روي اينترنت ثبت كرده اند, و حاكي از آن دارد كه 66,4 درصد از مجموع 137201 نفري كه رأي دادند, حق را به بابك داده اند. لازم به تذكر است كه روزنامه آفتونبلادت متعلق به جناح سوسياليستها است. بابك در رشته پزشكي فارغ التحصيل شده, و در حال گذراندن دوران انترني است.
منبع روزنامه افتونبلادت

Thursday, January 26, 2006

*
بچه هاي نازنين آدم باعث ميشن كه هيچ وقت از فيزيك, شيمي, رياضي و و .. فارغ نشي. دلم به حال شما ميسوزه كه بچه هاتون كوچيكن. چون تازه اول راه هستيد.
دخمل بزرگه چند روزه رفته خارج از كشور. از طرف مدرسه بهش بورس دادن. هنوز هيچي نشده پاي تلفن ميگه: باب(بابا) آي فيل دَت ماي لايف هير, ايز ماچ مور ايونت فول دَن سوئدن.
گفتم: پدرسوخته تا حالا بهت ميگفتيم حرفات را با ما به فارسي بگو, حالا بايد به سوئدي هم قانع باشيم؟ فيل ميل, بي فيل ميل. يو گان ِ بَك تو دَدي.
هيچ تا بحال دقت كرديد كه در يك لحظه يكدفعه احساس ميكنيد پخته تر(با تجربه تر) شديد؟ نميدونم متوجه منظورم ميشيد يا نه. من ديروز اين احساس بهم دست داد. انگار دفتر زندگيم ورق خورد, و فصل تازه اي را شروع كردم.
يك كمي هم از دمكراسي و حقوق شهروندي در سوئد براتون بگم. در روزنامه خوندم يك آقايي به دليل كاري و وقت كم, آگهي فروش يك طوطي را در بخش خريد و فروش روزنامه شهرش چاپ كرده بوده. سازمان حمايت از حيوانات, از اين آقا بخاطر دادن آگهي فروش, به دادگاه شكايت ميكنه. اين سازمان مدعي شده بود كه نسل طوطي مورد نظر در دنيا رو به انغراض است, و طبق تبصره شماره فلان, خريد و فروش اين طوطي در سوئد غير قانوني اعلام شده. قاضي دادگاه فروشنده را به دليل سعي به فروش طوطي به پرداخت شش هزار كرون جريمه محكوم, و صاحب فعلي تا پايان عمر طوطي اجازه فروش ندارد.
عكس بالا هم كه نگاه كردن بهش كافيه تا آدم سردش بشه, پس احتياجي به اعلام درجه هوا نيست.

توجه توجه .....
سروران عزيز, عكس بالا محلي در سوئد نيست. فكر نميكنم جايي ديگر در دنيا هم چنين يخبنداني بشود. عكسي بود رسيده از دوست, و براي من نيكوست.

Sunday, January 22, 2006

*
چندتا جوك جديد شنيدم, يكي از يكي باحالتر. يكيش را تعريف ميكنم, اگر استقبال خوب بود بعدي, و و و الي آخر ....
تيمسار وارد پادگان ميشه, همون دم در يك سرهنگ را ميبينه. ميگه: سرهنگ من ديشب همسرم را ●●●●● ( ● يعني بعله). بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سرهنگ بيچاره صد رنگ عوض ميكنه, آخرش ميگه نميدونم. تيمسار هم درجه اش را تنزل ميده به استواري. تيمسار ميره جلوتر چشمش مي افته به سرگرد پادگان. ميگه: سرگرد من ديشب همسرم را ●●●●●. بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سرگرد بيچاره دست و پاش را گم ميكنه و به تته پته مي افته. تيمسار هم درجه اش را تنزل ميده به گروهباني. تيمسار ميره جلوتر چشمش مي افته به يك سرباز صفر. ميگه: سرباز من ديشب همسرم را ●●●●●. بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سربازه بلافاصله ميگه: قربان وظيفه بود! تيمسار تعجب ميكنه. ميگه: روي چه حساب گفتي وظيفه بود؟ سربازه ميگه: آخه قربان اگر بيگاري بود ميدادي ما بكنيم :)

امروز هوا 13 درجه زير صفر بود. ولي عوضش هوا آفتابي, و جاتون خالي با بچه ها تا خود عصر برف بازي كرديم.

چي, يكي ديگه بگم؟
يك بابايي ميره پيش دكتر ميگه: دكتر اين خانم ما نميگه سكس ميخوام. چاره اي داره كه خوب بشه؟ دكتر ميگه: بعله, من براش يك شربت مخصوص مينويسم, همين امشب بريز توي غذاش ببين معجزه ميكنه, و سفارش ميكنه كه اكيداً خودت نبايد به اين شربت لب بزني. طرف ميره داروخانه و شربت را ميگيره. شب ميريزه توي غذاي خانم, و وسوسه ميشه كه يك كمي هم خودش مزه كنه. وقت خواب خانمش ميگه: من الان دلم يك آلت مردونه ميخواد. يارو ميگه: آي گفتي. :)
گايز, سي يو تومارو

Friday, January 20, 2006

*
چند روزي است كه صاحب يك سه تار شدم. فكر نمي كردم بتونه جاي آبنوس را بگيره, ولي با صدايي كه از خودش درمياره, من را گيج و مبحوت خودش كرده. بماند كه عيال و بچه ها از تمرينهاي من عاصي شدن. عيال ميگه همچين جدي گرفتي كه انگار قراره ماه ديگه در اركستر شجريان بنوازي. آخه اين را هم بهش ميگن عيال؟ عوض اينكه بگه قربون پنجه هات برم. ميگه جارو برقي صدات ميزنه! ماشين ظرفشويي كار ِت داره! يه حالي از ماشين رختشويي بگير!
خلاصه با اين همه تشويق ها كه از طرف "فاميل" ميشم, من در نواختن سه تار هيچ پخي نميشم. بدبختي توي شركت هم نميتونم تمرين كنم. ميترسم روي كارمندها باز بشه, و از فردا يكي يك ساز بزنن زير بغلشون و بيارن سر ِ كار. آنوقت بايد خر را آورد و باقالي بارش كرد.
يك خبر ديگه. عيال با ماشينش ليز خورده زده به تير چراغبرق. زنگ زد به من كه خبر تصادف را بده. گفتم: عزيزم ماشين خيلي خسارت خورده؟ گفت: نه خوشبختانه هيچيم نشده! فهميدم سه كردم, و شانسم در اين بود كه از توي خيابون زنگ ميزد و صداي ترافيك نميذاشت صدام را خوب بشنوه. بلافاصله گفتم: واي چه خوب خيالم راحت شد. ماشين هم فداي سرت بيمه درستش ميكنه ;) يكوقت خيال نكنين بي خيال عيال بودما. من چون ميدونم جاده سرعت مجاز پنجاه را سي ميرونه, براي همين خيالم راحت است كه اتفاق ناگواري براي خودش نمي افته. البته تشويق هاي اخيرش در رابطه با تمرينهاي من هم بي تأثير نبود :)
اخوي كلي عكس و فيلم از فك و فاميل با خودش از ايران برامون آورده. يك مقدار از وقتم هم در اين مدت صرف ديدن آنها شد. دروغ چرا گاهي تخته نرد هم روي اينترنت بازي ميكنم. با اين تفاسيل اميدوارم غيبت من موجه حساب بشه.
عكس بالا هم مشتي است از خروارها خرابي در مملكت گل و بلبل. اميدوارم عمري باقي باشد تا به سهم خودم جبران زحمات كنم.

Thursday, January 12, 2006

*
نفت يعني قدرت. به اين دليل است كه رژيم ايران ميتواند بر سر مسئله انرژي هسته اي با دنيا بازي موش و گربه داشته باشد, و هر بار از زير جواب به حرفهاي ضد صهيونيستي كه ميزند شانه خالي كند. با قيمت سرسام آور, و تلاش دنيا براي دسترسي به نفت, دولت مردان ايران خودشان را غير قابل انتقاد ميدانند.
از ديروز ايران برنامه تحقيقاتي انرژي هسته اي خود كه مدت دوسال از شروع آن ميگذرد را از سر گرفت. واكنش دنيا به اين عمل ِ ايران با بي تفاوتي نبود. از آقاي البرادئي نماينده سازمان ملل تا بازار مشترك اروپا و نيز آمريكا مراتب نگراني خود را ابراز و اعلام كردند تحملشان دارد به پايان ميرسد.
اما چنان كه به نظر ميرسد هنوز براي جامع عمل پوشاندن به تهديدات خود عليه ايران زمان لازم است. آمريكا همچون كلاف سردرگم در عراق, به اين امر واقف است كه ايران در صورت تمايل ميتواند براي اتحاد نيروهاي داخلي عراق با عوامل خود در آن كشور مزاحمت ايجاد كند. و بعلاوه آمريكا مايل نيست با مداخله خود باعث افزايش بيشتر قيمت نفت بشود.

كشورهاي بازار مشترك از سوي ديگر پشتيباني از امكان معاملات تجاري خود با ايران مي كنند.
ايران در پائيز گذشته به بازار مشترك اخطار داد كه در صورت فشار از سوي آنان به ايران, قراردادهاي پر منفعت بسته شده في مابين با شركتهايي چون رويال دويچ شل, رپسول اسپانيا, و توتال فرانسه در مقابل به مخاطره خواهد افتاد. قرارداد هاي ميلياردي.
ايران از نظر گاز مقام دوم در دنيا, و دومين كشور بزرگ توليد كننده نفت در پيمان اوپك است.
كشورهاي قدرتمند چين و روسيه هيچ تهديدي براي ايران بشمار نمي آيند. بلعكس, كشور چين در پروژه هاي نفتي و گازي ايران سهيم بوده, و بلطبع در مقابل سازمان ملل, به پشتيباني از ايران خواهد آمد.
حالت ناخوشايند و بسيار نگران كننده اي است. چرا كه ايران تلاش براي دستيابي به بمب اتم مي كند, و خطر پخش آن در كشورهاي خاور ميانه- و جهان قادر به جلوگيري از آن نمي باشد.
فكر به اين كه روزي بتوان مراكز نيروگاه هاي اتمي ايران را هدف قرار داد ناممكن جلوه ميكند. بايد اين امر تا زمان باقي است به شكل دپلماسي حل شود.

طبيعتاً ميبايست ايران را به شوراي امنيت سازمان ملل ارجاع داد. اما به احتمال زياد با پشتيباني چين و روسيه از ايران به جايي نخواهد رسيد. لذا آمريكا و بازار مشترك بايد خودشان تصميم در اين مورد اتخاظ كنند.
بازار مشترك بايد به نحوي نشان دهد كه تهديداتش در مقابل اشكال تراشي هاي ايران جدي است. وگرنه وجه خود را در مقابل آمريكا به عنوان حامي در اختلاف موجود از دست خواهد داد.
آمريكا براي قبول ايران به پايان دادن به پروژه هسته اي خود لازم دارد كه به دشمن ديرينه اش باج بدهد. واقعيت قدرت داشتن چنين است, و چرا نه كه همچون كره شمالي به ايران نيز گارانتي به بقاي حيات بدهد؟
البته هيچ تضميني براي تهديد و تشويق سياسي نيست, اما آلترناتيوهاي ديگر نيز غير ممكن به نظر مي آيد.

روزنامه اكسپرسن

Tuesday, January 10, 2006

*
نداشتنش يك دردسر, و داشتنش هزار دردسر داره. پسر را ميگم. آقا/خانم كه شما باشي, بعضي وقتها پدر شريف آدم را پسر مياره جلوي چشم. مال ما امروز مسابقه هاكي روي يخ كه اينجا بهش باندي ميگن داشت. با وجودي كه كلاه و شال و هزار چيز ديگه به خودم پيچيده بودم, بازم مثل بيد لرزيدم. هواي سيزده درجه زير صفر, توي هافتيم بهش شيركاكاوي گرم دادم, كلي تَر و خشكش كردم. آخرش عوض دست شما درد نكنش ميگه: باب(بابا) تو چون ما رو تشويق نكردي باختيم. آبروم را جلوي دوستام بردي. همه ي باباها تمام مدت داد ميزدن جز تو. گفتم پدرسوخته ديگه ميخواستي چيكار كنم؟ من كه دور زمين هر جا رفتي دنبالت ميدويدم! ميگه: ميخواستي گرمت بشه, وگرنه واسه من ندويدي! پسره حالام خوابيده, درحالي كه بنده هنوز سرما از تنم بيرون نرفته. از سال ديگه خودش را بكشه, بايد با عيال بره تا ببينه يكمن ماست چقدر كره ميده.
عوضش دختر. اينقدر به آدم ميرسه كه شك ميكني اصلاً عيال لازمه يا نه :)
نتيجه اخلاقي: اگر صاحب دختر شديد, از موحبتي كه خداوند بهتان عطا كرده شكرگذار باشيد, و دنبال پسر نرويد كه خطاست. اما اگر برعكس است, تا جان در بدن داريد براي رسيدن به حداقل يك دختر هم شده بكوشيد. اين را گفتم كه فردا نگيد چرا پيرمرد ما را راهنمايي نكردي.
شب و روزتان خوش

Friday, January 06, 2006

*
امروز حس شاعريم گل كرده بود.
سرودم
ت
ه
ر
ا
ن
.
اما احتياج به ويراستاري داشت.
آستين بالا زدم
تن درختانش را از دوده زدائيدم
روي صورت خورشيدش كه از مشت اختناق كبود بود مرحم گذاشتم
سنگ را از روي قلب مردمش برداشتم
خيابانهايش را از هياهو تكاندم
دست جوانهايش كتاب دادم
عاشقان سرگردانش را به خانه رساندم
پاسبانها را تا ابد مرخص كردم.
بعد ديدم خدا ديگر در آن شهر غريبي نمي كند.

Wednesday, January 04, 2006

*
يارو ميگه ميخوام برم به جنگ شيره. دوستش ميگه اگر بهت حمله كرد چي؟ يارو ميگه با اين تفنگ ميكشمش. دوستش ميگه اگر فشنگ توي لوله گير كرد چي؟ يارو ميگه با اين شمشير سرش را از تنش جدا ميكنم. دوستش ميگه اگر شمشير توي غلاف گير كرد چي؟ يارو ميگه با اين كارد جگرش را در ميارم. دوستش ميگه اگر چاقو از دستت افتاد زمين چي؟ يارو ميگه ببينم تو رفيق شيره هستي يا من؟
شده حكايت من. موندم عيال عيال منه يا عيال شيره؟!

چهارم دي ماه 1331، يك هواپيماي شركت هواپيمايي ايران كه از شيراز و اصفهان به تهران مي آمد، در نزديكي فرودگاه مهرآباد هنگام كم كردن ارتفاع براي نشستن سقوط كرد و همه مسافران و سرنشينان آن جز دو تن(حسين عدل رئيس شركت تلفن شيراز و مهندس خزايني) كشته شدند.
نكته جالب و قابل تامل در اين سانحه زنده ماندن و سلامت كامل اين دو تن از ميان دهها مسافر نبود، دست نخورده ماندن يك بسته بسيار بزرگ پر از اسكناس بود كه با اين هواپيما حمل مي شد . اين بسته پس از برخورد هواپيما به زمين از داخل آن بيرون افتاده، بازشده و اسكناسها سطح بيانان (چند قدمي جاده جنوبي پر رفت و آمد كرج ـ تهران) را تا مسافتي دور پوشانده بود. صدها نفر كساني كه به كمك و يا تماشا آمده بودند و عموماً از كارگران تنگدست محل و نوجوانان بودند حتي يك قطعه اسكناس را براي خود برنداشته بودند و به خبرنگاران خارجي گفته بودند كه تصاحب به ناحق مال ديگران، دولت و يا شخص ، حرام است و باعث ناراحتي وجدان مي شود و ما تنها به دسترنج خود قانع هستيم. اين خبرنگاران به سراسر جهان نوشته بودند كه سانحه پرتلفات هوايي تهران منش ويژه و بزرگواري ايرانيان را يك بار ديگر به ثبوت رساند و اگر در كشوري ديگر اتفاق افتاده بود، مردم تماشاگر حتي يك قطعه اسكناس را باقي نمي گذاشتند و براي تصاحب آنها هجوم مي بردند و با هم مسابقه مي دادند.
منبع: معلومات عمومي


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin