PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Monday, April 17, 2006

*
كار باغباني بخوبي پيش رفت, باران بي موقع نباريد, آفتاب از گرمايش دريغ نكرد, عيال چاي را بموقع ميرساند, و بچه ها كلي كمك كردند. مادر زن از تهران برايم اسپند دود كرد تا يكوقت چشم نخورم, و پدر زن قول داده بهمراه مادر زن براي تابستان تشريف بياورند. يعني خستگي اين دو سه روز از تنم با اين قول در رفت. ;)

اوايلي كه وبلاگ باب شده بود و داشت وبلاگشهر پا ميگرفت. اين شهر مجازي را تشبيه ميكردم به داستان شهر قصه. اما ميبينم حيف شهر قصه است.

در پست قبلي نوشته بودم مسوولين اداره راه در سوئد پيش بيني كردند طي چهار روز تعطيلات عيد پاك 8 نفر به مقصد نميرسند. دقيقاً 8 نفر جان خود را از دست دادند!!
فردا سر كار جلسه زياد داريم و بايد سر حال باشم, پس با اجازه همشهريان برم بخوابم.

Thursday, April 13, 2006

*
امروز با پدرم حرف زدم. اين پيرمرد گاهي از تشبيه هايي در صحبت هاش استفاده ميكنه كه آدم شاخ در مياره. دفعه قبل داستان شعبون گوزو را پاي تلفن گفت, اينبار, كون خر.
شهرداري منطقه محل زندگي ما در تهران, به قناتي كه در حياط خانه وجود داره گير سه پيچ داده. پدرم چندباري براي مسوولين نامه نوشت, ولي ترتيب اثر نمي دادند. امروز پاي تلفن گفت: كار قنات درست شد. پرسيدم: چطوري تونستي راضي شان كني؟ گفت: گاهي آدم لازمه از روي مصلحت كون خر را ببوسه, و من ديروز در شهرداري اينكار را كردم.
ترا به خدا ميبينيد مملكت كارش به كجا كشيده كه براي يك قنات هم بايد كون خر(شهردار) را ببوسي!!

در سوئد تعطيلات عيد پاك است. يعني از فردا تا سه شنبه بخور و بخواب. امروز صبح راديو اعلام كرد كه طبق پيشبيني مسوولين اداره راه, 8 نفر در اين تعطيلات به مقصد نميرسند.(يعني به ايزد منان مي پيوندند) بنده هم از ترسم كه در ليست قرار نگيريم, تصميم گرفتم بجاي اينكه بريم شهر بورلنگه به دوستمان سر بزنيم به كارهاي حياط خانه خودم را مشغول كنم. كلي گل خريدم كه بايد براي بهار بكارم.

Wednesday, April 12, 2006

*
پرزيدنت بوش تصميم ميگيره براي اينكه جا در دل سرخپوستان آمريكا باز و بينشون سمپات پيدا كنه, بره منطقه سرخپوستان و يك سري برنامه رفاهي براشون عنوان كنه. بعد از كلي تعريف از خودش و نظام حاكم ميگه: ميخوام دستور بدم اينجا آپارتمان سازي با استاندارد بالا كنند, و به تك تك شما به قيمت بسيار نازل واگذار كنند. جمعيت يك صدا ميگن: بولا بولا
پرزيدنت نگاهي به دوروبرش ميكنه و ادامه ميده: ميخوام دستور بدم تا در تمام اين منطقه اتوبانهاي چند خطي بسازند تا مشگل ترافيك نداشته باشيد و تنها در ظرف حداكثر پنج دقيقه قادر باشيد از نقطه اي به نقطه ديگه با ماشين هايون بريد. جمعيت يك صدا ميگن: بولا بولا
سخنراني تمام ميشه, و در راه برگشت پرزيدنت چشمش مي افته به يك چراگاه بزرگ مملو از گاو و ميش و اسب. به راهنما ميگه: من تگزاسي هستم و عاشق حيوان. ميشه من را ببري تا كمي برم قاطيشون؟ راهنما ميگه: ميبرمتون, ولي ناراحت نشين اگر تا زانو رفتين توي بولا بولا :)
بولا بولا = bullshit


اول سالي يك ركورد حسابي در شركت زديم. قرارداد همكاري با يك شركت گردن كلفت سوئدي به عقد رسونديم كه تا دو سال لازم نداريم دنبال مشتري جديد بگرديم. بگيد هَله لويا

عيال يك كارت شش ماهه جيم خريده, هنوز يك جلسه نرفته داره ميگه: واي واي كي حال داره هر روز بره جيم! گفتم: قسمت مهمش خريدن كارت بود, باقيش كشكه. چپ چپ نگاه كرد و گفت: بنظرم هوس كردي يه آشي واست بپزم كه با كشكه بهت مزه بده!! آنوقت ميگه من توي جواب دادن لنگ نميمونم!

آقا پسر ما هر روز داره خوشگلتر ميشه. باورم نميشه من اينقدر كارم در ساخت پسر درست باشه. البته دخترام هم نازن. ولي آخه پسر با چهره سكسي كم بدنيا مياد. (باور كنيد جريان سوسكه نيست كه به بچش ميگه قربون پاهاي بلوريت)

Saturday, April 08, 2006

*
يك بابايي اندازه اي كه روزيش بگذره ماهيگيري ميكرد و ميفروخت. با خانواده غذاي گرمي ميخوردند و خلاصه روزگار را سپري ميكردند. يك روز يكي بهش گفت: فلاني تو چرا بيشتر ماهي نميگيري؟ گفت: بگيرم كه چي بشه؟ گفت: خوب اگر بيشتر ماهي بگيري درآمد بيشتري ميتوني داشته باشي و ميتوني يواش يواش قايق بزرگتري بخري. گفت: بخرم كه چي بشه؟ گفت: خوب بيشتر ميتوني ماهي بگيري و پول دستت مياد و زندگيت يكدفعه از اين رو به اون رو ميشه, ميتوني يك خونه بزرگتر بخري, ماشين بهتر, و كم كم يك دفتر در بهترين نقطه شهر باز ميكني. گفت: دفتر باز كنم كه چي بشه؟ گفت: آن موقع ميتوني چند نفر را استخدام كني تا برات كار كنن و خودت راحت زندگي كني! گفت: خوب من حالا هم دارم راحت زندگي ميكنم.
اين را در جواب دوستي نوشتم كه گفت: اگر با ديگران تبادل لينك بكني, و امكان كامنت در وبلاگت بگذاري, يواش يواش در وبلاگشهر شناخته ميشي و كسان بيشتري بهت سر ميزنن.

Sunday, April 02, 2006

*
فرو كردن بعضي از مراسم باستاني ايرانيان توي كله آقا پسر كار حضرت فيل است و بس. با عيال كلي تدارك براي سيزده بدر ديديم, سبزه را گذاشتم روي كاپوت ماشين, آماده براي حركت. آقا پسر آمد جلو و گفت: باب(بابا) اين اشتباه را هر سال ميكني, و نميدونم چرا ياد نميگيري كه گياهان هم مثل ما حيوانها, مخصوصاً آدمها, زنده اند! بعد ادامه داد: آنوقت به من ميگي چرا فلان كار را دوباره اشتباهاً انجام دادم!! (پدرسوخته موقع گفتن حيوانها "ما" را از قلم نداخت)
اينجور مواقع من پاس ميدم به عيال. چون اگر به من باشه از انداختن سبزه به آب صرف نظر ميكنم, و اين هم كه خلاف رسم سيزده بدر است. سرتون را درد نيارم. ما سبزمون را انداختيم, و آرزو كرديم امسال براي همه مردم دنيا تا آنجايي كه چرخ روزگار اجازه ميده, خوشي و تندرستي و بهروزي باشه. آخر نطق عيال كه قسمتيش جمله بالا بود, درست قبل از پرتاب سبزه به رودخانه آقا پسر گفت: هر كي كه هستي و داري به مام(مامان) گوش ميدي, اين حرفها از طرف من نيست. من گياهان را نميكشم :)

يك سوأل تخصصي داشتم. ميخواستم بدونم كسي ميدونه چطوري آدم ميتونه ترك وبلاگ كنه؟

پي نوشت: ضمن تشكر از راهنمائي هاي شما در خصوص ترك وبلاگ, و عواقب يا همان سايد افكت (هاي)آن. نصايح و پيشنهادات رسيده را در اولين فرصت جمع بندي كرده, نتيجه حاصل را در دسترس عموم قرار خواهم داد.
مسئله دومي كه بايد به لحاظ كثرت سوال در ايميل هاي دريافت شده درباره اش توضيح كوچكي بدم. قدرت تسلط فرزندانم به زبان فارسي است. اشكال كار آنها در استفاده هاي ابزاري من و گاهي عيال از كلمات فارسي در مقابل طفلان است. بعنوان مثال چند باري بنده جلوي آقا پسر گفتم فلان كَسَسك مثل حيوان رفتار كرد. از اينرو وقتي پسر عمل من را خلاف عقل يافت, بنده و براي نگه داشتن احترام پدر, با جمع "ما", خودش را هم در جرگه حيوانات قرار داد تا در نهايت بتواند عدم رضايتش را به عرض پدر برساند.
با اميد به كفايت توضيح حقير.
پي نوشت 2: دوتا غلط املائي ميون اين همه خزعبلات داشتن, كار هر غربتي نيست ;)
اميدوارم تا قبل از اينكه به جرگه مام وطن بپيوندم, تسلط كافي بر زبان مادري پيدا كنم.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin