PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Wednesday, December 31, 2003

*


سال 2003 هم تا ساعاتي ديگر در گوشه و كنار دنيا به پايان ميرسد. افسوس سالي بود مملو از اندوه, نابرابري و ظلم, مثل همه سالهايي كه بشر تا اينروز به دست تاريخ سپرده است.

Tuesday, December 30, 2003

*


با ابر سفر مي كنم
بر تارهاي سست باد
و فرود مي آيم
در نقطه اي.

Sunday, December 28, 2003

*


همميهناني كه مايل هستيد از طريق خانم شيرين عبادي كمكهاي نقدي خودتان را ارسال نمايند, ميتوانيد به حساب شماره 8080 بانک صادرات ايران، شعبه ميدان اسدآبادي، کد شعبه: 1238، به نام خانم شيرين عبادي وجوه خود را واريز نماييد.


Cl nr: 1238
acc nr: 8080
Saderat Bank of Iran
Sq Asadabadi
Miss Shirin Ebadi

Saturday, December 27, 2003

*
ايرانيان مقيم خارج, در صورت تمايل ميتوانيد براي رساندن كمكهاي مالي خود به اين سايت مراجعه كنيد. در روزهاي نخست فاجعه, نياز آسيب ديدگان بيشتر آزوغه, دارو, وسايل درمان, پوشاك, چادر صحرايي و وسايل خواب است. شايد براي ما كه فرسنگها از ايران بدور هستيم, امكان فرستادن چنين وسايلي غير ممكن باشد, اما بياييد در ياري رساني مالي كوتاهي نكنيم.

پي نوشت: گفتگوي سيمين شاملو از راديو بين المللي فرانسه با يک خبرنگار تهراني مستقر در بم.

Friday, December 26, 2003

*
روز جمعه است
بيست و ششم دسامبر
بغض از شنيدن فاجعه
دريچه تنفس را مي بندد
و زمان مي ايستد
در سكوت ملتي
كه ميان ملت خويش
دفن مي شود.

Thursday, December 25, 2003

* زاد روز رودكي پدر شعر پارسي و نگاهي گذرا به او و كارهايش
بيشتر مورخان و كرونيكلرها در اين كه رودكي پدر شعر پارسي ( پارسي معاصر) 25 دسامبر سال 860 ميلادي به دنيا آمده است متفق القولند و برخي هم با محاسبات خود، وقوع آن را در همان روز ولي در سال 858 ميلادي نوشته اند. سال درگذشت وي 940 ميلادي است كه چند پژوهشگر، درست آن را سال 941 ميلادي مي دانند.
تاجيكها و روسها بيش از ساير پژوهشگران در باره رودكي تحقيق كرده اند . شوروي در سال 1958 تمبر ياد بود اورا چاپ و منتشر ساخت.
دولت وقت ايران سوم دي ماه سال 1337 (44 سال پيش ) همزمان با پارسي زبانان شوروي و مردم افغانستان زاد روز رودكي را با شكوه تمام بر گزار كرد، اما با جزيي اختلاف عنوانش را يكهزار و يكصدمين زاد روز رودكي گذارد و قرار شد در محل ساختمان دبستان دولتي رودكي در خياباني منشعب از خيابان حافظ يك تالار هنر به نام رودكي بسازند كه ساخته شد. در ايران نيز تمبر پستي رودكي چاپ و به جريان گذارده شد. رودكي نه تنها شاعر بلكه نوازنده و خواننده هم بود . مجسمه هاي او در ميدانهاي شهرهاي كشورهاي پارسي زبان قرار داده شده است تا از زحمات او قدرداني شده باشد . پيش از رودكي هم شاعران پارسي گو بودند، ولي شعر پارسي با رودكي دوباره به دنيا آمده است.
رودكي كه دريك روستا در رودك سمرقند در خراسان بزرگتر به دنيا آمد و نامش ابو عبدالله جعفر ابن محمد بود در دوران سامانيان مي زيست كه در تاريخ پس از اسلام ايران ، بيش از هر دودمان ديگر براي احياء زبان فارسي و فرهنگ و تمدن ايراني كوشيدند و نمونه بارز ميهندوستي ايراني را ارائه دادند .
از اشعار رودكي كه غزل، قصيده، مثنوي و قطعه است و از تو صيفهايي كه كرده است به نظر نمي آيد كه نابيناي مادر زاد بود و به احتمال زياد در مقطعي از عمر كور شده باشد. به گفته خود او، بدون آموزگار به اين مرتبه از هنر و ادب دست يافته است كه اين اظهار نشان مي دهد از هوش و استعداد فروان برخوردار بوده است. از اشعار او كه در بيش از صد دفتر نوشته شده بودند بيش از هزار بيت در دسترس نيست كه ابيات:
              بوي جوي موليان آيد همي                        ياد يار مهربان آيد همي           
              اي بخارا شاد باش و شاد زي                مير (امير ) زي تو ميهمان آيد همي     
از آن جمله اند كه گويند امير ساماني با شنيدن اين ابيات به اقامت طولاني خود در هرات پايان داد و همان دم روانه بخارا شد.
اشعار باقي مانده از رودكي تسلط گسترده او را بر زبان و واژگان پارسي ثابت مي كند. وي يكي از 27 شاعر پارسي گوي دوران سامانيان بود، ولي برتر از همه.
دانشمندان معاصر رودكي هم وي ستوده اند از جمله ابوالفضل بلعمي .
رودكي در باب اندرز هم اشعار متعدد گفته از جمله:
زمانه پندي آزاده وار داد مرا زمانه را چو نكو بنگري همه پند است
به روز نيك كسان غم مخور زنهار بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
همچنين :
اندر بلاي سخت پديد آيد فضل و بزرگمردي و سالاري
و نيز:
مهتران جهان همه مردند مرگ را سر فرو همي كردند
زير خاك اندرون شدند آنان كه، همه كوشك ها بر آوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز نه به آخر، به جز كفن بردند

گويند كه رودكي در صدد به نظم در آوردن كليله و دمنه هم بود. مشاهده اشعار رودكي نشان مي دهد كه پارسي امروز با زبان هزار و صد سال پيش تفاوت زياد ندارد و اين استواري منحصر به فرد زبان پارسي را در ميان زبانهاي ديگر جز عربي بايد مرهون شعراي پارسي گويي چون رودكي ، فردوسي ، حافظ و ... و عميقا قدر دانشان باشيم.
منبع: معلومات عمومي

Wednesday, December 24, 2003

*
شب را
با چراغ ياد
در دست مي گيرم
و از خرابه هاي خواب
تا تو مي آيم.



Tuesday, December 23, 2003

*
هوا بيرون از خونه 10- درجه سانتيگراد, داخل خونه 25+ درجه سانتيگراد. با ذوق و شوق دوتا فيلم ايراني كرايه كردم تا اين اختلاف 35 درجه سانتيگرادي را از خاطر بدور كنم. يكي از فيلمها "آپارتمان شماره 13" كه هنوز نديدم, ديگري "شور عشق".
فيلم شور عشق را در دستگاه ويدئو گذاشتم, يك آبجو خودم را مهمان كردم و خواستم بدور از هياهوي داخل خونه كه از صداي بازي بچه ها و خاله تازه از آمريكا رسيدشون تا هفتا خونه آنطرفتر هم شنيده ميشه, براي خودم خلوت كنم.
من به هنر فيلم علاقه دارم. به نظر من بهترين وسيله ترويج و تغيير يك فرهنگ يا عادت در يك جامعه, نمايش فيلم است. كتاب, تئاتر و و... نيز تأثير بسزايي در امر دگرگوني بافت فرهنگي و سياسي ملتها دارند, اما به اندازه فيلم در جوامع رايج نيستند.
در دوران قبل از انقلاب 57 هنر سينما و فيلم در ايران چندان چنگي به دل نميزد. تعداد فيلمهايي كه اكران شدند و پيام سازنده اي براي جامعه ما داشتند به تعداد انگشتان يك دست هم نميرسيد. البته ناگفته نماند كه اين برداشت شخصي من است!
اختناق حاكم در جامعه امروز ايران, سطح آگاهي سياسي جوانان نسبت به گذشته و تغيير بنيادي در هنر فيلم و سناريو, مردم را بيشتر از هر زمان در تاريخ كشورمان بسوي فيلم, سينما و كتاب سوق داده است. تعدادي از كارگردانان سعي ميكنند بصورت سمبليك و گاهي بشكل علني خواسته هاي جامعه از دولتمردان را در فيلم هايشان عنوان كنند. تعدادي نيز ميخواهند تابوهاي جامعه را به چالش بكشند. فيلم "شور عشق" از اين دسته است. داستان فيلم عشق ميان يك دختر و پسر جوان است. پدر دختر با ازدواج دخترش با پسر مورد علاقه اش مخالف است و شخص ديگري را بعنوان داماد در نظر دارد. دختر و پسر عاشق پيشه تصميم ميگيرند فرار كنند و به شمال كشور و نزد خواهر پسر بروند.
كارگردان سعي كرده است در ديالگ بين بزرگترها, طرز فكري را كه مناسب با جامعه جوان امروز ايران است را نسبت به معيارهاي كهنه كه در كله از جمله پدر دختر وجود دارد را منطقي جلوه بدهد. خب اين كار بسيار پسنديده, سازنده و خلاف ترويج فرهنگ مردسالاري است. اما همين كارگردان چند صحنه دعوا مرافه در فيلم گنجانده است كه به نظر من همه زحماتش را بر باد داد! بعنوان مثال در ترمينال اتوبوس راني پسر متوجه ميشود يك آقايي دنبال دوست دخترش(نامزدش) افتاده. پشت يك اتوبوس قايم ميشه و به محض اينكه آن شخص از جلويش رد ميشه, شروع ميكنه با مشت و لگد طرف را ميزند! يا در صحنه ديگري در ميان راه شمال يك دعواي ديگري را به تصوير ميكشد. اين بزن بزنها نبايد ديگر جايي در فرهنگ ما داشته باشد. نبايد دعوا را بعنوان راه چاره انتخاب كنيم. انسان داراي عقل و شعور است. بايد كارگردانان ايراني سعي كنند براي هيجان انگيز كردن فيلمها يشان دنبال راه چاره ديگري بغير از صحنه دعوا باشند.

موضوع ديگري كه ميخواستم عنوان كنم روز برابري انسانهاست!
اول ديماه از 1738 سال پيش از ميلاد "دي گان" و "خور روز" ناميده شده است که به زعم ايرانيان باستان روز تولد دوباره خورشيد پس از بلند ترين شب سال بوده است. اين سال را يک تقويم ويژه که پارسيان هند (زرتشتيان ايراني که پس از حمله عربان در سده هفتم ميلادي جلاي وطن کردند و به هند رفتند و در آنجا ماندگار شدند) به دست داده است. ايرانيان باستان که با نگراني از طولاني بودن شب و ترس از باز نيامدن خورشيد تا سپيده دم در کنار يکديگر بيدار مي نشستند و خود را سرگرم مي کردند تا اندوه ظلمت را فراموش کنند روز پس از آن شب (يكم دي ماه) را كه «خور روز» و «دي گان - بمانند مهرگان» مي خواندند به استراحت مي پرداختند و تعطيل عمومي بود. در اين روز عمدتاً به اين لحاظ از كار دست مي كشيدند كه نمي خواستند احياناً مرتكب بدي كردن مخصوصا دروغ گفتن شوند كه ارتكاب هر كار بد، ولو كوچك را در روز تولد خورشيد گناهي بسيار بزرگ شمرده مي شد. آيين هاي شب يلدا (شب چله - طولاني ترين شب سال) از چهار هزار سال تا به امروز تقريبا به همان صورت در ايران زمين - صرف نظر از مرزبندي ها تحميلي - هر سال برگزار مي شود.
«خور روز، يكم دي ماه» در ايران باستان درعين حال روز برابري انسانها بود. در اين روز همگان از جمله شاه لباس ساده مي پوشيدند تا يكسان به نظر آيند و كسي حق دستور دادن به ديگري را نداشت و كارها داوطلبانه انجام مي گرفت، نه تحت امر. در اين روز جنگ كردن و خونريزي، شکار، و حتي كشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود.
يکي از آيين هاي ويژه "دي گان" اين بود که ايرانيان در اين روز در برابر درخت سرو که به آن به چشم مظهر مقاومت در برابر تاريكي و سرما مي نگريستند مي ايستادند و قول مي دادند كه تا سال بعد دست کم يك نهال سرو ديگر كشت كنند، و جنبش هاي حفظ محيط زيست که از قرن بيستم در همه بپاخاسته اند از اين کار ايرانيان باستان تمجيد فراوان مي کنند و به منش آنان احترام مي گذارند. کشت درخت سرو اينک دارد عادتي جهاني مي شود.
بايد دانست که زبانشناسان واژه day به معناي روز را گرفته شده از دي ماه ايرانيان مي پندارند.
منبع: معلومات عمومي

در پايان با اين گروه كه در ايران زندگي ميكنند و از طرفداران پروپا قرص مايكل جكسون هستند آشنا بشيد.




Monday, December 22, 2003

*
امروز زاد روز ژوزف استالين است كه 21 دسامبر سال 1879 در گرجستان روسيه به دنيا آمد و پنجم مارس 1953 در گذشت. در وفاداري استالين به سوسياليسم كوچكترين ترديد نيست، ولي از ديدگاه بي طرفترين مفسران «تاريخ عقايد» هم نگاه كنيم روش هاي او مآلا مانع ثبوت كارايي سوسياليسم شد.
استالين كه تجربه ايستادگي هاي سالهاي نخست پيروزي انقلاب بلشويكي را ديده بود و نيرنگهاي كمونيستهاي دروغين و فرصت طلبان را مشاهده كرده بود با توجه به طبيعت رفتار روسها، اعمال خشونت در برابر مخالفان را بهترين راه گسترش سوسياليسم مي دانست حال آن كه تجربه تاريخ نشان داده است كه ترويج يك مكتب با خشونت، كم عمق و بي دوام خواهد بود.
استالين ماهرانه موفق به بردن جنگ جهاني دوم شد كه بر او تحميل شده بود، ولي خواست كه با زور سوسياليسم را جهانگير كند كه انديشه درستي نبود. با انتصاب مديران يك كشور نمي شود مردم را تابع يك مكتب كرد، آمادگي و شرايط لازم دارد. همان طور كه آب پيش از رسيدن به درجه «صد» در سيستم سانتيگراد به جوش نخواهد آمد انسان هم تا آمادگي لازم مخصوصا آمادگي ذهني را نداشته باشد پذيراي صميمانه يك ايده نخواهد شد و اگر هم بپذيرد، ظاهري است و از آن دفاع نخواهد كرد.
استالين بدون اين كه شوروي را نمونه برتري و امتيازهاي سوسياليسم كند و به صورت مدينه فاضله در آورد تا ديگران، خود مشتاق اين ايده شوند؛ براي جهانگير كردن آن به زور و سياست متوسل شد و با اين عمل هزينه سنگين يك جنگ سرد را بر مردم شوروي تحميل كرد و آنان را در يك نارضايي عمومي طولاني قرار داد. استالين نبايد سوسياليسم را دولتي مي كرد كه با رفتن دولت آن هم برود.
جانشينان استالين قاطعيت و جرات و جسارت او را نداشتند كه به فروپاشي سوسياليسم سبك شوروي منجر شد. بنابراين، اگر استالين سياست لنين را دنبال كرده بود كه نمي خواست سوسياليسم را صادر كند امروز جهان چهره ديگري داشت.
منبع: معلومات عمومي

Sunday, December 21, 2003

*
جمعه از صبح مشغول وظايفي بودم كه انجامش در خونه بعهده من هست. مدتها بود پشت گوش مينداختم, ولي ديگه جمعه و شنبه را قرباني انجام كارهاي خونه كردم. ديشب هم رفتم فرودگاه دنبال خواهر عيال. با خودم پسرخاله عيال را هم برده بودم. حدود يكسالي ميشه كه از طريق ازدواج آمده سوئد. من و خواهر عيال به فاصله يكي دو ماه از ايران خارج شديم. من از طريق كوه و كمن رفتم تركيه, و اون ويزاي بلژيك را گرفت و قانوني خارج شد. يكي دو باري از بلژيك باهام در تركيه تماس گرفت و پيشنهاد داد خودم را به بلژيك برسونم و پناهنده بشم, ولي من هواي استراليا و كانادا را در سر مي پروروندم. علتش هم انگليسي زبان بودن آن دو كشور بود, اما آخرش سر از سوئد در آوردم! آره خلاصه, پسرخاله عيال را براي استقبال همراه خودم بردم فرودگاه. 24 سالش است, يعني 20 سال بود دخترخاله پسرخاله همديگر را نديده بودن. من باهاش قرار گذاشتم از دوستان خودم معرفيش كنم. ميخواستيم ببينيم خواهر عيال پسرخالشو بجا مياره يا حرف من را باور ميكنه. از در خروجي ترمينال خارج شد و من را ديد. آمد جلو, بقل و ماچ و قربون هم رفتن. بعد بهش گفتم اين آقا از دوستان من است. خواهر عيال يك سلام موأدبانه كرد و پسرخاله عيال هم خوش آمد موأدبانه گفت. بعد من به خواهر عيال گفتم, خوب نگاهش بكن ببين دوست من را ميشناسي؟ سرش را آورد بالا و يكدفعه متوجه شد كه بايد پسرخالش باشه. از خوشحالي يك جيغ بنفش كشيد و پريد توي بقلش. همه نگاه ها با حالت تعجب برگشته بود بطرف ما. من هم براي اينكه خيال ملت راحت بشه گفتم 20 سال است همديگرو نديده بودند. سرها همه كج شد, بحالتي كه دلشان سوخته باشه. بعد هم كه آمديم خونه عيال و بچه ها تا دمدماي صبح با خالشون حرف ميزدن. الآن كه لنگ ظهر هست خوابن. اين عكس پايين بنظرم جالب آمد. از كشور چين است :)

Thursday, December 18, 2003

*سالروز در گذشت « برنشتاين » صاحب فرضيه تعديل ماركسيسم ،و تاکيد بر پياده کردن تدريجي و مرحله به مرحله سوسياليسم

ادوارد برنشتاين Eduard Bernstein صاحب فرضيه تعديل ماركسيسم 18 دسامبر سال 1932 در 82 سالگي در گذشت . كمونيستها تا زمان فروپاشي شوروي برنشتاين را يك تجديد نظر طلب مي خواندند كه اينك راه او را در پيش گرفته اند.
برنشتاين، يك روزنامه نگار آلماني، نخست از پيروان سرسخت ماركسيسم (سوسياليسم علمي) بود و آن را تنها راه نجات بشر از بدبختي، غم، جنگ و تباهي مي دانست و با اين افكار چون نتوانست در آلمان به كار روزنامه نگاري ادامه دهد به انگلستان رفت و در آنجا به مدت 21 سال به انتشار روزنامه پرداخت. با توجه به روانشناسي بشر، برنشتاين بعداً پاره اي از اصول ماركسيسم را غير عملي ديد و به نشر نظرات خود در روزنامه سوسيال دمكرات Der Sozial Demokrat دست زد.
يكي از موارد اختلاف نظر برنشتاين با ماركسيسم اين بود كه عقيده داشت طبقه متوسط جامعه نبايد از ميان برداشته شود؛ همين نتيجه اي كه چين در تجريه اي كه از سال 1982 آغاز كرده به آن رسيده و بسياري از احزاب كمونيست ديگر هم به آن گردن نهاده، و پذيرفته اند كه ساختن بناي سوسياليسم بايد تدريجي، و شروع آن از سوسيال دمكراسي باشد.
مورد اختلاف ديگر اين بود كه برنشتاين باور نداشت كه كاپيتاليسم با تضادهاي داخلي اش از درون متلاشي شود. طبق فرضيه برنشتاين، طبقه زحمتكش يك جامعه بايد نخست روشن شود، رشد كند و به تدريج به صورت يك وزنه سياسي در آيد و از راههاي دمكراتيك به قدرت (حكومت) برسد و يا اين كه سهم چشمگيري از آن را به دست آورد و از اين جايگاه به تضعيف بنيادهاي كاپيتاليستي بپردازد. آنگاه با سوسيال دمكراسي آغاز و سپس، مرحله به مرحله، سوسياليسم را جايگزين آن سازد و در جريان عبور از مراحل بايد مراقب فرصت طلبان باشد كه خود را داخل نكنند كه ورود آنان، تكامل را از مسير خود منحرف و با شكست رو به رو خواهد ساخت (دهها سال بعد، شكست سوسياليسم در شوروي و اروپاي شرقي درستي اخطار برنشتاين را كه همانا برحذر بودن از فرصت طلبان است ثابت كرد). يكي از مثالهاي او از اين قرار است كه شكارچي ماهر، نخست شكار خود را خسته مي كند و از پاي در آوردن شكار خسته كار بسيار آساني است، ولي بايد توجه داشت كه در اين شرايط هم هر فرد و گروهي مي خواهد آن را شكار كند. بايد مراقب فرصت طلبان بود.
وي مي گويد كه تنها، با ورود طبقه كارگر به پايگاههاي قدرت نمي توان زيربناي كاپيتاليسم را ويران ساخت به گونه اي كه قابل مرمت كردن نباشد؛ بايد همزمان كارهاي بد و خصلت هاي سوء كاپيتاليسم را براي مردمي كه هنوز روشن نيستند افشاء كرد تا ريشه كني كاپيتاليسم در ذهن آحاد مردم نقش بندد و براي رسيدن به اين هدف به ياري روشنفکران نياز است. بنابر اين، در بطن مبارزه نياز به يك طبقه روشنگر است از جمله اهل جرايد، كتاب نويسان مخصوصا داستان نويسان كه حرفهايشان در مغز عوام الناس فرو مي رود، اصحاب نمايش (تئاتر و سينما).
وي نقش روشنفكران (نويسنده، روزنامه نگار، هنرمند و مدرس) در ويران ساختن بناي كاپيتاليسم و استثمار و هر گونه بنياد ارتكاب ظلم را با انعكاس زشتي هاي آنها بيش از هر عامل ديگر دانسته و گفته است كه تخريب آن بنيادها با قلم، بيان و هنر به گونه اي است كه مرمت پذير نخواهند بود، زيرا كه نوشته و بيان در اذهان افراد نقش مي بندد و آنان را به صورت دشمن آشتي ناپذير استثمارگران و ستمگران در مي آورد. بزعم برنشتاين، يك كتاب داستان؛ يك مقاله مستدل؛ يا يك نمايش، يك تصوير و حتي يك قطعه شعر و يك كاريكاتور مي تواند جامعه اي را منقلب و آماده پذيرفتن هر تغيير و انجام هر اقدام كند.
برنشتاين در توضيح اين نظر يه خود گويد: تا طبقه زحمتکش که نگران تامين معاش روزانه است، متوجه آينده و احقاق خود نشود و به مجالس و به دنياي قلم و تريبون راه نيابد نمي توان به پيروزي اميدوار بود. با طبقه متوسط كه از نظر شمار برتر از طبقه بالا ست و كارايي زياد دارد نبايد در افتاد كه بدون کمک اين طبقه، پيروزي زحمتکشان و اشتثمار شوندگان غير ممكن خواهد شد، زيرا كه طبقه بالا نيروي بازدارنده زحمتکشان را از طبقه متوسط به دست مي آورد و بدون داشتن چنين عاملي نمي تواند به سلطه خود ادامه دهد(بر خر مراد سوار باشد). به عبارت ديگر طبقه بالا كه پاسدار كاپيتاليسم است با اسب طبقه متوسط مي تازد. بنا براين، تا طبقه متوسط كه از دو طبقه ديگر دانش، مهارت و كارايي بيشتري دارد و کارگزار طبقه اول است مطمئن نشود كه با فرو پاشي كاپيتاليسم منافع خود را از دست نخواهد داد دشوار است که تمام عيار در خدمت زحمتکشان قرار گيرد. پس، يک طالب سوسياليسم به همان اندازه كه طبقه متوسط را به سوي خود مي طلبد بايد به سوي اين برود، و نتيجه اين كار همان سوسيال دمكراسي يعني راه ميانه است كه پس از پادار شدن چاره اي جز حركت به سوي سوسياليسم كامل ندارد.
برنشتاين با انقلاب پرولتاريا مخالف است و مي گويد كه از اين طريق ، پيروزي كوتاه مدت خواهد بود؛ زيرا كه چنين انقلابي همه چيز را مي خواهد برق آسا زير و زبر كند كه براي پيشرفت چيزي باقي نمي ماند و چون انقلابيون، بدون داشتن تجربه لازم- خود مي خواهند امور را به دست گيرند باعث پشيماني و عدم رضايت توده ها مي شوند و در اين شرايط براي حفظ نظم، ديكتاتوري نظامي و يا هر شكل ديگر جاي ديكتاتوري طبقه كار گر را خواهد گرفت و توده مردم حسرت گذشته را خواهندخورد. برنشتاين با اين استدلال نتيجه مي گيرد که به جاي انقلاب بايد تحول كرد.
برنشتاين حاضر نمي شود كلمه اي درباره مدينه فاضله بشنود. او مي گويد كه اگر به موازات تحول در جهت سوسيال دمكراسي و تکامل، سطح فهم و آگاهي ها و دانش مردم بالا نرود موفقيت به دست نخواهد آمد.
برنشتاين در يكي از رساله هايش نوشته است: نبايد به يك انقلاب قاطع اميد بست، بايد از طرق دمكراتيك و مسالمت آميز قدرت را در جامعه به دست گرفت. بايد وجدان و ضمير عوام الناس و طبقه ساكت را روشن ساخت و فعال كرد و به آنان فهماند که نبايد تنها در انديشه امرار معاش روزانه خود باشند، بايد به سوي برابري کامل و عدالت اجتماعي - اقتصادي پيش بروند؛ زيرا که آزادي سياسي براي خوشبخت زيستن و دغدغه نداشتن کافي نيست.
برنشتاين اندرز داده است: مردم نسبت به اخلاقيات، با اين كه گاهي خودشان آن را نقض مي كنند حساسيت دارند و به كسي اعتماد مي كنند كه ضعف اخلاقي نداشته باشد؛ بنابر اين مبارزان راه سوسياليسم، نخست بايد خود را مجهز به سلاح اخلاقيات كنند و نمونه باشند تا مردم حرف و عمل آنان را بپذيرند و حمايتشان كنند.
منبع: معلومات عمومي

*
عكس زير در تأييد عرايض ايشان ميباشد :)


Wednesday, December 17, 2003

*
اين موبايل هايي كه به دوربين مجهز هستن شده دردسر. اولاً كه اينطرف آنطرف, عكس هر كي را كه دلتشون ميخواد بدون اينكه طرف مظنون بشه ميگيرن. سر كار هم بايد حواست را شش دنگ جمع كني كسي از همكارها از دستك دنبكت عكس نگيره, بعد فردا گندش در بياد و بگن آبنوس جاسوسي كرده! مطمئن هستم تا چند وقت ديگه همراه داشتن موبايل كه مجهز به دوربين باشه در مكانهاي حساس ممنوع اعلام ميشه.

يك آقاي سوريه اي امروز حرف جالبي زد. گفت دستگيري صدام يكجورايي بنظرش مشكوك مياد! در فيلمي كه از تلويزيون پخش شد, درختهايي را نشان دادند كه ميوه داشته. ميگفت در فصل دسامبر در عراق ميوه بعمل نمي ياد! ميگفت حتي نخلهايي را در فيلم ميشده ببيني كه ازشون خرما آويزون بوده, ولي خرما تا آخر اوت بيشتر روي درخت نمي مونه! به گفته او صدام بايد زودتر از اين حرفها دستگير شده بوده, ولي تازه علني كردن.
من كه خودم به اين مسئله دقت نكرده بودم, و يادم هم نمي ياد درخت خرمايي ديدم يا نه. شايد هم آقاهه من رو ساده گير آورده بود و خالي ميبست!

فردا روز آخري هستش كه كار ميكنم. از جمعه مرخصي گرفتم تا هفتم ژانويه. البته وسطاش تعطيلي هاي رسمي هست كه لازم به گرفتن مرخصي نبود. خيلي وقت پيش با عيال و بچه ها به دليل اينكه پدر و مادر من تابستان اينجا بودن و ما جايي به آنصورت نرفتيم, قرار گذاشتيم تعطيلات كريسمس بريم يك كشوري كه هواش گرم باشه. تونس, مصر و مراكش از آلترناتيوامون بود. اما هفته پيش خواهر عيال از آمريكا زنگ زد و گفت از كريسمس هاي بدون برف لوس آنجلس خسته شده و ميخواد براي سال نو بياد سوئد پيش ما! در هر صورت كاسه كوزه ما شكست و برنامه ها نقش بر آب شد. فقط از يك چيز خوشحالم و آن اينكه خواهر عيال توي ايران پاي اسكي من بود و حتماً اينجا پيشنهاد يك تور اسكي ميده :)

Tuesday, December 16, 2003

*
امروز رفتم كتابخانه مركزي شهر كتاب هايي كه بچه هام چند هفته پيش قرض گرفته بودند را تحويل دادم. يك آقايي كه از چهره اش مشخص بود خارجي است, توي سالن كتابخانه سلامي كرد و سرنگوني صدام را بهم تبريك گفت. من هم براي خالي نبودن عريضه به او متقابلاً تبريك گفتم. تشكر كرد و گفت من از اهالي تركيه هستم. گفتم خوب من هم ايراني هستم. خنديد و گفت من فكر كردم از عراق ميايي و گفت به هر جهت صدام بدليل جنگي كه با ايران داشته مورد تنفر ايراني ها هم بايد باشد.
حدود شصت سال داشت و خيلي خوب سوئدي صحبت ميكرد. پرسيدم مدت زيادي است كه سوئد زندگي ميكنيد؟ گفت از 1965 و كمي راجع به دلايل مهاجرتش تعريف كرد. ميگفت از شركت هاي سوئدي مأمور مي آمد تركيه و به مردم پيشنهاد كار و مسكن در سوئد ميكرد. گويا حدود 95% از اهالي دهات آنها به علت فشار اقتصادي به سوئد مهاجرت كردند.
از رژيم ايران و خاتمي پرسيد. گفتم از آخوند جماعت بدم مياد, و گفتم وجود آخوندها و جنگ با عراق بود كه من را به فكر مهاجرت از ايران انداخت. گفت اگر رضا شاه هم مثل آتاترك عمل ميكرد اينها در ايران قدرت نمي گرفتند و ايران را به اين روز نمي نشاندند. پرسيدم مگر آتاترك چكار كرد؟ داستاني گفت كه من تا بحال نشنيده بودم.
گفت وقتي آتاترك قدرت را گرفت, به فكر افتاد تركيه را از شر آخوندهاي موذي و فناتيك خلاص كند. همه آخوندهاي ترك را از سرتاسر كشور در يك محل جمع كرد و از اهداف خودش براي آنها سخن گفت, از جمله جدايي دين از سياست. بعد دستور داد يك كتاب قرآن آوردند و روي زمين گذاشتند. به آخوندها گفت اگر ميخواهيد زنده بمانيد بايد با پا روي قرآن بايستيد. عده اي از آخوندها براي حفظ جانشان اين كار را كردند و عده اي از آتاترك خواستند تا آنها را بكشد, ولي از آنها نخواهد پا روي اعتقاداتشان بگذارند! بعد از اتمام مراسم آتاترك به سربازانش دستور داد تمام كساني را كه با پا روي قرآن رفتند را اعدام كنند. آخوندهايي كه روي قرآن ايستاده بودند به اعتراض برخواستند كه چرا اعدام ميشوند, مگر غير از خواسته او عمل كردند؟!! آتاترك به آنها گفت: شما كه براي حفظ جان خودتان حاضر شديد با پا روي اعتقاداتتان بايستيد, نه بدرد من ميخوريد و نه به درد مردم اين سرزمين. بعد روي كرد به آن دسته كه از ايستادن بروي قرآن امتنا كرده بودند, گفت: شما آزاديد, برويد و در مساجد قرآن را تدريس كنيد, اما به هيچ وجه حق نداريد در مورد مسائل سياسي سخني بگوييد. و همچنين اجازه نداريد با لباس روحانيت در خيابانها ظاهر شويد!

صحت اين داستان را من نمي دونم, ولي اگر واقعيت داشته, خوشا به حال تركها كه آتاترك داشتند.

Monday, December 15, 2003

*
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت: عاقبت خفت بار صدام نتيجه ظلم و ناديده گرفتن حقوق مردم است.
هاشمي در ديدار مسوولان اجرايي ملي بسيج واكسناسيون سرخگ و سرخجه با اشاره به تحولات منطقه و عراق و با يادآوري سرنوشت عبرت آموز امثال صدام , ديكتاتو ر سابق عراق گفت: اين همان وعده الهي است كه اگر انسانها در مسير تكامل و فطرت بشريت و خدمت به مردم نباشند و در جهت فساد و شر و مزاحمت ديگران حركت كنند, عاقبتي جز خفت و خواري نخواهند داشت.
وي تصريح كرد: مي‌‏دانيم كه صدام جز شرارت براي مردم و كشور عراق و همسايگانش چيزي نداشت و سرنوشت سنگدلان آمريكايي و اسرائيل هم چيزي جز اين نخواهد بود!
منبع: پيك ايران

سخني با شما...
اهالي عزيز وبلاگ شهر و دوستاني كه تنها به خواندن وبلاگ ها بسنده ميكنيد. يك چيز را بايد از ياد نبريم, و آن اينكه مطالب درج شده در يك وبلاگ, انعكاسي است از برداشتهاي شخصي "نويسنده" از محيط اجتماعي و سياسي و اقليمي و هزارتا وَ ي ديگر كه در حول و حوش او و جهان ما اتفاق مي افتد! انسانها در شرايط يكسان نيز, داراي برداشتهاي مختلفي از يك موضوع مي باشند.

و حالا از محصنات ايميل:
چرا پيام گير نمي زاري؟ مگر از كسي خورده حساب داري؟ يا جرات شنيدن نظر مخالفت را از پست هات نداري؟ اين دفعه اولي نيست كه ميخوام برات نامه برقي بدم اما حالا كه راجع به صدام حسين مادر قهبه نوشتي "الكيه" همچين كه انگار شوما ها ميدونيد اون جاكش كجاست فكر كردم چهارخط واست بنويسم. حال نمي كني كسي جلوي همه بهت نظرش رو بگه؟ حداقل خودت بخون. ما توي ايران داره خارمون از آخوندسگا گايده ميشه اوقت شما يكيرو هم كه ميخواد اوضاع منطقه رو راست و ريس كنه چش ندارين ببينين!؟ اين آخوندا اينجا خايه هاشون از دستگيري صدام لرزيده. شما ديگه چرا؟
يك جوون ايروني


از اين بهتر ميخواهي كه برات بدون يك نقطه پس و پيش نظرت را اينجا گذاشتم؟ :)
حيف دفعه هاي قبل از فرستادن نظر دريغ كردي. :(

*
خب صَدام هم "رفت". امروز در يك مسافرت يكروزه بسر ميبردم كه خبر Ladies and gentlemen, We got him را شنيدم. "رفت" را در گيومه گذاشتم به همان دليل كه حضور پرزيدنت بوش را در مراسم تنگس گيوينگ در "بغداد" را نيز در گيومه ميدانم. به دنياي امروز نميشه اطمينان كرد. كلاهبرداريهاي سياسي در دنيا به همان اندازه كه تكنيك در طي اين دو دَهِ يه اخير پيشرفت كرده, وقاحت پيدا كرده!
كدام عقل سالمي ميتونه قبول بكنه آدمي با اين ريش و پشم و در اين وضعيت كه بجز دوتا كلاشين گف و حدود نيم ميليون دلار چيز ديگه اي در آن دخمه زيرزمينيش نداشت, ميتونسته عمليات ترور عليه نيروهاي اشغالگر را رهبري كنه؟!! و كدام چشمي مستر پرزيدنت بوش را در خيابانهاي بغداد ديد كه جولان بدهد, تا بگوييم صحنه سالن مراسم تنگس گيوينگ ساختگي نبود؟!!
Ladies and gentlemen, We got him , كدام ليديز و كدام جنتلمِن را اشاره ميكنيد؟ آمريكايي هاي را كه هر چه نَشنال تلويژن گفت صحيح است, يا ليديز اند جنتلمِن ساكن عراق را؟ يا احمقهايي را كه اين گوشه و آن گوشه دنيا نشستند پاي گود, و با اشغال نظامي يك كشور موافق هستند؟
ديكتاتوري در دنيا به هر طريق و ترتيبي محكوم است. من همانقدر صَدام را ديكتاتور ميدانم كه پرزيدنت بوش و توني بلر و حجت الاسلام ولمسلمين سيد علي خامنه اي را و ....
بگذريم ...

فرض ميكنيم پرزيدنت بوش در بغداد نهار تنكس گيوينگ را نوش جان كردند و صَدام حسين واقعي هماني بود كه از زير زمين به بيرون آورده شد( گويا حضور بوش سر ميز غذا آنچنان روحيه سربازانش را بالا برد, كه با آرتيست بازي نهايي صَدام را از سوراخ بيرون كشيدند)
دستگيري صَدام باعث خواهد شد تا نيروهاي نظامي آمريكا و انگليس شاهد پسلرزه هاي بيشتري از جنگي كه راه انداختند باشند. بجز گروهايي كه تا بحال در عمليات ترور در عراق شركت ميكردند, هزاران هزار از اقوام ديگر عراقي هستند كه با حضور نظامي آمريكا و انگليس مخالفت بوده, اما از ترس اينكه مبادا با ابراز مخالفت و احتمالاً عمليات نظامي بر عليه نيروهاي اشغالگر, به برگشت صَدام به تاج و تخت كمك بشه, دست نگه داشته بودند. اكنون راه براي آنها هم باز شد!!
براي شما كه نديديد

Saturday, December 13, 2003

*
پرسه در كوچه آشتي كنان

گويي كه سالهاست رفته اي، نه قرنهاست.
انتظار، انتظار و باز هم انتظار.
در انتظار تو با چلچله ها بسيار گفته ام قشنگ ترينم!

در انتظار تو با چشمه ساران با ابرها با سنجاقك ها حرف زده م
و چقدر عاشقانه به حرفهايم گوش ميدهند
و مرا درك ميكنند
و دست شعر هايم را ميگيرند!

شمع كوچك اتاقم در انتظار آمدنت قطره قطره آب ميشود،
پروانه ام در فراق شمع كوچكم ميگريد،
زنبق روي طاقچه چشم به كوچه باغها ميدوزد
تا شايد آمدنت را ببيند.
گاه ساعتها پشت درخت انار پنهان ميشوم
تا شايد آمدنت را نظاره گر باشم.

كاش ميتوانستم قد بكشم تا به اندازه درخت سرو حياط برسم
آنگاه صبحدم
هنگاميكه انوار طلايي خورشيد دزدانه سر برون مي آورند ببينمت.

پس كجايي؟
آيا صداي كلاغي را كه در نبود تو به من هجوم مي آورد ميشنوي؟
آيا صداي پاي قاصدك ها را كه از دوري تو سرگردان در كوچه ها پرسه ميزنند را نميشنوي؟
آيا صداي پچ پچ كبوترهاي عاشق را بر تك درخت خانه قديمي مان ميشنوي؟
آيا صداي تاپ تاپ قلبم اين ملودي جاودانه عشقم را نميشنوي؟

فرشته كوچك من بيا.
بيا تا من دوباره متولد شوم.
بيا تا بار ديگر ماهي هاي قرمز حوض بي هيچ تشويشي به آسمان بپرند!
بيا تا براي هميشه حصارها را از قلبم برداري
و براي هميشه مسافر قلبم شوي!
بيا تا با قدمهايت كلبه قلبم را خانه تكاني كنم.
بيا كه در اين كلبه جز تكه ناني و هزار كلمه چيزي ندارم!

شعر از شيرين

بلآخره در مملكت سوئد هم برف شروع به باريدن كرد. از پنجره به بيرون كه نگاه ميكنم گويي دونه هاي برف براي لميدن روي زمين سرد لَه لَه ميزنند! با بچه هام ميخواهيم بريم استخر و بايد ساك لوازم استخر را آماده كنم.
شعري كه در بالا آوردم را مادرم برايم فرستاد. برام جالب است كه هنوز هم در چشمان مادر يك "فرشته كوچك" هستم! معلومه دلش تنگ شده.

ديروز براي مراسم تدفين يك هموطن رفته بودم. من از دوستان شوهر خاله متوفي هستم. آدمها سرنوشت هايي پيدا ميكنند كه شايد خوابش را هم كسي نديده باشد. متوفي بيشتر از 10 سال در انتظار گرفتن يك بعله براي اجازه اقامت از طرف دولت سوئد بود. سه سال اول اين 10 سال, به دليل نداشتن "دليل كافي" در خطر ديپورت و مخفي زندگي ميكرد. با يك دختر سوئدي آشنا شد و ازدواج كرد و صاحب فرزند شد. براي گرفتن اقامت بايد 2 سال از ازدواجشان ميگذشت, اما دختر به يكسال و نيم نكشيده تقاظاي طلاق كرد و اقامت او لنگ در هوا ماند. بهانه فرزندش را كرد تا اقامت بگيرد, اما گويي قانون سوئد براي او نوشته نشده بود! براي برسي پرونده زمان لازم بود. يكسالي در انتظار برسي گذشت, و كم كم گويي مرض بي تفاوتي به جانش افتاد. همه چيز و همه كس را رها كرد و به جايي نامعلوم رفت. گاه گاهي با خانواده تماس ميگرفت, تا اينكه جسدش را كه بعلت مصرف زياد مواد مخدر بي جان كنار خيابان , پليس پيدا كرد.

Friday, December 12, 2003

*
امروز در سراسر سوئد مراسمي اجرا ميشه به نام "لوسيا". لوسيا يك سنتي است كه از كشور ايتاليا به سوئد و نروژ و قسمت سوئدي زبان فنلاند آمده. لوسيا از لغت لاتين "لوكس" مياد و به معني نور و روشنايي است. لوسيا زني بوده كه در قرون وسطا از طرف سردمداران سيسيل محكوم به مرگ از طريق سوزاندن ميشه. ساليان سال بعد از مرگ وي, از طرف كاتوليكها به عنوان فرشته چشم خوانده ميشه و به احترامش از آن زمان به بعد هر سال جشن گرفته ميشه. لوسيا در دوران زندگيش به زندانياني كه در غارهاي زير زمين زندگي ميكردند, غذا ميرسانده و براي اينكه بتونه جلوي چشمش را ببينه روي سرش شمع ميگذاشته, به همين دليل امروزه كسي كه نقش لوسيا را در مراسم ايفا ميكنه, روي سرش شمع ميگذاره و عده اي نيز شمع به دست به دنبالش راه ميروند. اين مراسم در محلهاي كار, مدارس , بيمارستانها و حتي زندانهاي كشور اجرا ميشه.

Thursday, December 11, 2003

*
پدرم كه سوئد بود, توي گپ هايي كه با هم ميزديم, يكبار صحبت كشيده شد به موضوع جرايد در ايران. گفت ديگه روزنامه نميخونه. ايران بودم بارها به چشم خودم ديده بودم روزنامه بدستش نميرسيد , مثل مرغ پر كنده بالا و پايين ميپريد, اينجا خيلي خونسرد ميگفت "ديگه روزنامه نميخونم"!
روزنامه مورد علاقه اش كيهان بود. بهش گفتم پدرجان يعني كيهان اينقدر مشرق مغرب مينويسه كه از چشم شما كه عاشقش بودي هم افتاده؟!! گفت: روزنامه كيهان فقط يك عمامه كم داره, وگرنه واعظه كردناش حرف نداره. و گفت: اگر جلوي بز گرسنه هم كيهان بذاري نميخورتش, اونوقت انتظار داري من و امثال من بخونيمش؟!
يك كمي از چرندياتي كه توي روزنامه كيهان كه گويا خيلي وابسته به آخوندشاه هاست تعريف كرد, و در آخر هم گفت روزنامه هاي ايران را اينقدر به دلايل آبدوخياري تعطيل ميكنند, كه آدم حالش بهم ميخوره و ترجيح ميده ترك بكنه.
امروز اتفاقي روزنامه پريروز كيهان را در روشنگري ديدم. از نوشتش فهميدم پيرمرد حق داره!

كيهان: نروژ جايزه صلح نوبل را فردا به شيرين عبادى مى دهد

" شيرين عبادى طى مراسم رسمى كه در سالن شهردارى شهر اسلو برگزار مى شود فردا جايزه اعطايى صلح نوبل را از دست «اوله مخئوس» رئيس كميته نوبل دريافت خواهد كرد.
عبادى در شرايطى اين جايزه را دريافت مى كند كه بسيارى از انديشمندان و شخصيت هاى حقيقى و حقوقى داخلى و خارج از كشور آن را اقدامى سياسى و توطئه عليه نظام جمهورى اسلامى قلمداد كرده اند.
حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمد خاتمى رئيس جمهور در اولين واكنش خود نسبت به اين اقدام اروپا در پاسخ به سؤالات يكى از خبرنگاران روزنامه هاى زنجيره اى آن را اقدامى صرفاً سياسى خواند و به شيرين عبادى هشدار داد كه اجازه ندهد دشمنان از اين مسئله به عنوان ابزارى عليه اسلام و نظام جمهورى اسلامى استفاده كنند.
گفتنى است با استناد به بيانيه كميته صلح نوبل كه متن كامل فارسى و انگليسى آن موجود است شيرين عبادى از آن جهت كه هميشه حامى بهائيت و از مخالفان نظام جمهورى اسلامى ايران بوده، اين جايزه را دريافت مى كند.
همچنين همكارى و ارتباط نزديك عبادى با محافل و مراكزى نظير بنياد ضدانقلابى مطالعات ايران به سرپرستى اشرف پهلوى و اظهارات وى درباره نظام اسلامى و قانون اساسى از جمله دلايل ديگر كميته نوبل جهت اعطاى جايزه به شيرين عبادى بوده است. "

*

تاريخچه جايزه صلح نوبل.


من هم به سهم خودم به خانم شيرين عبادي تبريك ميگم و اميدوارم در راه رسيدن به حقوق مدني مردم ايران كوشا باشند.

Tuesday, December 09, 2003

* سالگرد درگذشت سعدي شاعر و انديشمند انساندوست و اندرز گوي ما


به نوشته قريب به اتفاق كرونيكلر ها ، مشرف الدين مصلح ابن عبدالله ــ سعدي شيرازي ــ نهم دسامبر سال 1292 ميلادي در زادگاه خود شهر باستاني شيراز وفات يافته است. يكي ــ دو تن ديگر در گذشت سعدي را سال 1290 ميلادي ذكر كرده و نوشته اند كه وي بسال 1210 ميلادي در شيراز به دنيا آمده بود. او كه درنوجواني شيراز را براي ادامه تحصيل در نظاميه بغداد ( دانشكده اي كه خواجه نظام الملك توسي ساخته بود ) ترك كرده بود تاسال 1256 (46 سالگي) به زادگاه خود بازنگشت و در اين مدت از عراق امروز ، سوريه قديم (شامل لبنان ) ، مصر ، حجاز و قسمتهايي از آناتولي ديدار كرد و در طرابلس لبنان به دست صليبيون اسير شد كه اورا به نوشته خودش« به كارگل بداشتند » يعني عملگي در ساختن بناء به او تحميل شده بود ، كه در اينجا توسط يك تاجر باز خريد و آزاد شد. سعدي كه اين نام او از اسم سعد ابن زنگي حكمران وقت فارس گرفته شده است در سال 1257 بوستان كه عمدتا نثر است و سال بعد گلستان را كه غالبا نظم است به پايان رسانيد.
نظم و نثر سعدي كه تا آن زمان چنين سبك و روشي سابقه نداشت فصاحت زبان فارسي را به اعلا درجه رسانيد .اين استاد سخن فارسي نثري روان و شيرين دارد . حكايات و ابيات سعدي آكنده از پند و اندرز براي اصلاح مردمان است. وي در عين حال يك صوفي بود. نمونه هايي از اندرزهاي منظوم او از اين قرارند :

يك نمونه:
              روزي كه زير خاك ، تن ما نهان شود                وآنها كه كرده ايم يكايك عيان شود     

نمونه ديگر :

              چو دخلت نيست ، خرج آهسته تر كن                كه مي گويند ملاحان سرودي

همچنين:
              شنيدم كه در وقت نزع روان                          به هرمز چنين گفت نوشيروان     


              كه خاطر نگهدار و درويش باش                     نه ، دربندآسايش خويش باش


              نياسايد اندر ديار تو ، كس                           چو آسايش خويش خواهي، و بس      

سعدي يك انساندوست واقعي و كامل بود . درباره انساندوستي او، ذكر اين شعر كافي است :

              بني آدم اعضاي يكديگرند                               كه در آفرينش ز يك گوهرند

              چو عضوي به درد آورد روزگار                          دگر عضوها را نماند قرار

وي درباره قناعت گويد:

              اگر پادشاهست، وگر پينه دوز                         چو خفتند، گردد شب هر دو روز

ايران كه در قرون قديم به مدت 12 قرن يك ابرقدرت نظامي ــ سياسي بي چون و چرا بود ، در قرون وسطا هم از نظر انديشه ، دانش و ادبيات تنها بزرگ جهان بشمار مي رود كه در اين زمينه همتا نداشته است و سعدي يكي از ستارگان آسمان اين دوران ايران بود ــ دوراني كه اروپا درجهل وظلمت دست و پا مي زد و شرق تا آن سوي روسيه گرفتار تاخت وتاز مغولان و طوايفي از اقوام آنان بود . اين دوران نا آرام و بي ثبات كه مانع اقدام گروهي مي شد ، ايرانيان را متوجه خلاقيت انفرادي خود كرد كه پيشرفت در علم و ادب نتيجه تلاش فردي است .
سعدي يك شخصيت جهاني است كه در اروپا بسياري از مردم اين نام را بر فرزندان پسر خود مي گذارند . نام اول يك رئيس جمهوري فرانسه قرن گذشته « سعدي » بود. در اينترنت ، سعدي در صدها سايت وصف شده است.
منبع: معلومات عمومي

*

تقصير كفشها نيست
جاده ها را متهم نكنيم

پاي ِ رفتن بايد

پابرهنه گاني بودند كه جاده هاي لجوج برگامهايشان
بوسه زدند...

شعر از .....

كريسمس و رسومش را ما در خونوادمان از تقريباً 15 سال پيش بطور جدي پذيرا شديم. آن زمان دخترم حدود دوسالش بود و نزديك كريسمس با بچه هاي ديگه مهدكودك راجع به هدايائي كه بابانوئل براشون مياره گفتگو ميكردند. يك روز گفت چرا شما هنوز درخت كريسمس نخريديد, بچه هاي ديگه ميگن توي خونشون دارن؟!! من و عيال همان شب به همراه دخترم رفتيم بيرون و تمام وسائلي كه براي اين مراسم بود را تهيه كرديم. از آن سال به بعد در اين فصل يك درخت كاج كنار سالن پذيرايي ميگذاريم و حسابي تزئينش ميكنيم.
از همان سالها بعضي از خونواده ها با اينكار مخالف بودند و يكجور غربزدگي ميدانستند, اما به مرور زمان بسياري از آنها اين واقعيت را كه بخاطر فرزندنمان بايد همرنگ جماعت شويم را پذيرفتند. سعي من و عيال در اين سالهاي دوري از ايران اين بوده كه فرهنگ باستانيمان را زنده نگه داريم و به فرزندانمان منتقل كنيم. آنها هم تا اين لحظه پذيرا بودند و از انجام آنها ممانعت نميكنند. خلاصه كه اين چند وقته مرتب يادداشتهايي از بچه ها به من و عيال ميرسه كه حاوي ليست از كادوهاي درخواستيست. هر سال ليستشان داره قطورتر ميشه و جاي تمام فاميلي كه اينجا نيستند هم كادوي كريسمس ميخوان!!

امروز صبح يك مقاله خوندم در رابطه با خانم شيرين عبادي. بد نيست اگر وقت داريد بهش نگاهي بندازيد .

Monday, December 08, 2003

*
سال 43 پيش از ميلاد سيسرو (ماركوس توليوس سيسرو) فيلسوف، خطيب و اديب روم باستان به دست سربازان ماركوس آنتونيوس در نقطه اي دور از شهر رم كشته شد. ماركوس «سيسرو» را متهم به مشاركت درقتل سزار در تالار سناي روم كرده بود و به خونخواهي سزار وي را كشت و دستور داد كه دست راست و سر او را جدا ساختند و در فاروم (محل سخنرانيهاي عمومي در شهر رم)، همانجائي كه صدها بار سخنراني كرده بود آويزان كردند.
اشتباه سيسرو در اين بود كه وارد سياست شد. او از خاندان بزرگان نبود و براي اين كه به حساب آيد و نيز به منظور عملي ساختن افكار خود وارد سياست شد و نه تنها به اعتبار علمي خود صدمه زد بلكه جانش را هم ازدست داد. وي حتي يك بار مجبور شد بر خلاف عقايد فلسفي خود از اعدام فوري سه ژنرال ياغي جانبداري كند حال آن كه طبق عقايد او ، هركس حق محاكمه منصفانه دارد . سيسرو به دليل مخالفت شديد با ديكتاتوري و وفاداري به جمهوريت با كارهاي سزار موافقت نداشت.
سيسرو كه در سال 106 پيش از ميلاد در شهر «آرپينو» واقع در 120 كيلومتري شرق شهر رم به دنيا آمده بود در جواني به يونان، رودس و ايوني (ساحل غربي آناتولي) رفته بود و در آنجا به مطالعه فلسفه، تاريخ، ادبيات و فن خطابت پرداخته بود. سخنراني هاي عمومي او به قدري نافذ بود كه وي را به عنوان كنسول و سپس سناتور انتخاب كردند و وارد سياست شد.
سيسرو در يك جلسه سنا شديداً با تصميم كراسوس براي جنگ با ايران مخالفت كرد ولي راي اكثريت سنا با كراسوس بود. پس از شكست كراسوس در جنگ با ايران از سپهبد سورنا فرمانده ارتش ايران در سال 53 پيش از ميلاد و از دست دادن جان خود در اين جنگ اهميت سيسرو كه با اين جنگ مخالفت كرده بود بيشتر شد.
سيسرو كتاب «ماهيت بد و خوب» خود را بر پايه آيين زرتشت و عقايد او نوشته است و در كتاب ديگرش «درباره درستي» بسياري از اندرزهاي زرتشت را تكرار كرده است.
از سيسرو آثار و كتابهاي متعدد باقي مانده است از جمله كتاب «موازنه» در علوم سياسي، وظيفه، فلسفه هاي نادرست، بروتوس، ازجانب بالبوس، مسائل فلسفه، عقايد، فنون نطق و خطابت، درباره پيري، پايان ها، طبيعت خدايان و ....
سيسرو در كتاب «وظيفه» به مسئوليت هاي مختلف اشاره كرده و تجربه خدمت در ارتش را يك امر واجب دانسته و نوشته است كه هر مرد بايد تجربه نظامي داشته باشد تا نه تنها مفهوم جنگ را بداند بلكه بتواند نتايج ان را براي خود مجسم كند. وي در همين كتاب در باب دولتمرد نوشته است كه دولتمرد همانند يك پدر بايد هميشه نگران آن باشد كه چه ميراثي بايد از خود باقي بگذارد؛ پدر براي فرزندانش و دولتمرد براي هموطنانش و هرچه اين ميراث غني تر باشد بهتر است. كسي نبايد براي بازماندگان دردسر به ميراث بگذارد.
در كتاب موازنه، سيسرو به دفاع از دمكراسي پرداخته و براي جلوگيري از ديكتاتوري توصيه كرده است كه ميان سنا (قوه تقنينيه) و امپراتور (رئيس قوه مجريه) بايد موازنه قدرت بر قرار باشد . وي اساساً با رياست يك فرد برقوه مجريه مخالف است و از شوراي رياست كشور سخن به ميان مي آورد. سيسرو حكومت انتخابي را حق بشر مي داند و به اين ترتيب با حكومت موروثي ميانه خوبي ندارد. در همين كتاب ، وي برخوردار بودن از محاكمه منصفانه را حق هر انسان مي داند و استدلال مي كند كه عمل و اقدام ناروا (عمل فيزيكي) جرم است نه فكر و انديشه به زعم بعضي ها بد. اگر افكار يك فرد زيان آور تلقي شود اين شخص بايد تبعيد شود نه جريمه، زندان و يا اعدام.
در كتاب «در باره درستي» نوشته است كه هيچ همكار و همنشيني زيان بارتر و بدتر از چاپلوس نيست و يك چاپلوس نبايد به خدمت عمومي (كارمندي دولت) پذيرفته شود. سيسرو مي گويد كه اگر قدر شناسي نباشد؛ خدمت و خلاقيت هم وجود نخواهد داشت و مردمي كه قدر پيشينيان خود را كه خدمت كرده اند نشناسند و آنان را در نظر نداشته باشند دير و يا زود كشورشان از هم خواهد پاشيد. او غم انگيز ترين رويداد يك ملت را جنگ داخلي (برادر كشي) مي داند. سيسرو با اين كه چند بار در مذمت قضاوت عجولانه نوشته، خود او در ناميدن پمپي ژنرال رومي به «پمپي بزرگ» كه جاه طلبي او و ديگران باعث يك جنگ داخلي خونين در روم شد عجله كرد و يكي از انتقادهاي وارده به سيسرو همين بوده است. بخشهايي از كتاب فنون نطق و خطابت سيسرو هنوز در مدارس غرب كه اين رشته از دروس اجباري آنها است تدريس مي شود.
بايد دانست كه ارتش ايران در جنگ سال 36 پيش از ميلاد ماركوس آنتونيوس قاتل سيسرو را در آناتولي شرقي آن چنان شكستي سخت داد كه اشك ريزان فرار كرد و هزاران سرباز او كه به اسارت ايرانيان در آمده بودند براي كار كشاورزي به محل كنوني شهر اروميه فرستاده شدند.
منبع: معلومات عمومي

Saturday, December 06, 2003

*
ايران كه بودم, ميگفتن آهنگهاي ابي را وقت رانندگي نبايد گوش داد, چون صداش طوري است كه آدم را تحريك ميكنه تا بيشتر از معمول سرعت برونه! راست يا دروغش را نميدونم, ولي اين داستان باعث شده ناخودآگاه در موقع رانندگي اگر صداي ابي پخش ميشه, من همش به كيلومتر نگاه كنم.
اصولاً من سرعت را دوست دارم و خودم كه هستم سرعت ميرم, و يكجورايي گواهينامه ام دائماً در معرض خطر هست. چندين سال هم هست كه ميخوام يك "راديو پليس" براي ماشينم بخرم, ولي پشت گوش ميندازم. شايد بد نباشه اول "راديو پليس" را تعريف بكنم؟!! يك دستگاهي گيرنده غير قانوني است, ولي داشتنش باعث ميشه از وجود پليس در جاده با خبر بشي و خوب بلطبع سرعتت را به حد مجاز تقليل ميدي.
پشت گوش انداختنم روي حساب اينكه حوصله غر غر عيال را ندارم. هر دفعه صحبت از "راديو پليس" و فوايدش را ميكنم, فوري طلاق ميخواد و منو هزارتا تهديدهاي جور و واجور ميكنه! تابع قانون و مقرارتتر از عيال من تابحال نديدم! بگذريم..
گوش آخوند كر تا حالا در رابطه با گير افتادن شانس آوردم, يا خودم بموقع ماشين پليس را ديدم, يا اينكه ماشينهايي كه در جهت مخالف ميرونن با نوربالا و پايين كردن خبر دادن كه پليس كنترل هست!
يك چيز ديگه كه عيال هميشه غرش را سرم ميزنه لجبازي كردن من هست. حالا ميگم چرا.
امروز داشتم براي خودم توي اتوبان 140 كيلومتر در ساعت رانندگي ميكردم. قانونيش در سوئد 110 كيلومتر است. اگر صبح زود يا شب باشه تندتر از 140 هم ميرم, ولي براي وسط روز 140 كافي هست, چون تا اين حد سرعت فقط جريمه نقدي داره, و بالاتر اگر بروني گواهينامه را بستگي به مقدار سرعت از يك ماه تا شايد چند سال توقيف ميكنن.
داشتم ابي گوش ميكردم و چپ و راست هم به كيلومترشمار نگاه ميكردم كه بالا نزنه. چشمم را يك لحظه انداختم به آينه پشت كه ببينم كسي پشتم نباشه, كه ديدم اي دل غافل يك ماشين پليس داره پشت سرم مياد. فاصلش باهام 30 متر بيشتر نبود. نگاه كردم به كيلومترم ديدم 137 كيلومتر را نشون ميده. همينطور به پليس نگاه ميكردم و به راهم با همان سرعت ادامه ميدادم. اون هم پشتم مقداري آمد و يكجا ديگه چراغ ايستش را روشن كرد. زدم كنار اتوبان و موتورماشين را خاموش كردم. راننده پليس آمد جلو و سلام و احوالپرسي كرد و گواهينامه ام را خواست. دادم دستش.
گفت: تو هر چند مدت عادت داري آينه عقب را نگاه كني؟
گفتم: هر 10 ثانيه يكبار.
گفت: من 3800 متر هست دارم پشت سرت ميام, و با سرعتي كه تو داشتي بايد حدود 7 بار من را ديده باشي؟!!
گفتم: راستش بيشتر هم ديدم, چون ميدونستم دارم سرعت ميرم و تو هم پشت سرم ميايي!
گفت: چرا من را ديدي سرعتت را كم نكردي؟
گفتم: آدمي كه خطا كرد بايد پاش وايسه!
گفت: از ماشين پياده بشو و بيا توي ماشين من. رفتم توي ماشينش و نشستم.
گفت: توي اين دستگاه فوت بكن. (براي كنترل الكل) فوت جانانه اي كردم.
گفت: مست هم نيستي, پس چطوري باز با سرعت بالا به راهت ادامه دادي؟!
گفتم: من كه عرض كردم, آدم كه خطا ميكنه بايد پاش وايسه. بعد هم گفتم اين اولين باري هست كه گير پليس مي افتم.
گفت: تو معمولاً سرعت ميري؟
گفتم: سوألت كمي بي مورد هست, ولي جواب ميدم. بعله!
گفت: اين دفعه نديد ميگيرم و جريمت نميكنم, ولي دفعه ديگه ديدي پليس داره دنبالت مياد سرعتت را كم كن. پليس براي يك لحظه سرعت رفتن جريمه نميكنه, اگر به سرعت رفتن ادامه بدي جريمه ميشي.
گفتم: خيلي ممنون. بعد پرسيدم حالا چقدر جريمم بود؟
گفت: دستگاه اندازه گيري كمي از سرعت واقعيت كمتر نشون ميده, و طبق اين 129 كيلومتر سرعتت بوده و جريمت ميشد 1200 كرون. تشكر كردم و از ماشينش پياده شدم.
عصري رفته بودم خريد براي خونه. دم در فروشگاه يك پيرمرد ايستاده بود و براي صليب سرخ اعانه جمع ميكرد. 200 كرون انداختم توي صندوقش. خيلي خوشش آمد و كلي تشكر كرد. بهش گفتم قابلي نداشت بازم 1000 كرون جلوئم!! نفهميد منظور من چيه, و يك قيافه اي گرفته بود كه يعني متوجه شده , و گفت خوش باشي! امسال سال بدي بود هم يكبار جريمه كمربند شدم , هم اينكه توي كنترل سرعت گير افتادم, هر چند بخشيدنم.
راستي اين لينك را نگاه بكنيد و ببينيد شركت هوندا براي ماشينش چقدر تبليغ قشنگي درست كرده.

Thursday, December 04, 2003

*
فكر ميكنم آصفي از طرف عده اي از دولتيون ايران مأمور شده تا طي تماسهايي, در صورت اينكه امير امارات با عضويت ايران در فدراسيون‌ امارات‌ متحده‌ عربي‌ موافقت بكنه, جزاير سه گانه ايران را به آنها واگذار بكنه!! اميدوارم اشتباه بكنم, ولي از اين عربزده ها هر چي بگيد بر مياد.
اين مصاحبه بي بي سي با مردم اصفهان را خونديد؟
اين يكي هم خبر از كشتار مردم بلوچ به دست نيروهاي نظامي ميده!

* با تشكر از "ليلاي ليلي" (مجبور شدم لينك به وبلاگ را بر دارم. اختلال مي افتاد!)



Wednesday, December 03, 2003

*
حدود شانزده سال پيش تازه دانشگاه را تمام كرده بودم و در يك شركت سوئدي/فرانسوي بعنوان مهندس طراح ماشين آلات صنعتي شروع به كار كردم. خيلي از اينكه موفق شده بودم مدرك مهندسي بگيرم خوشحال بودم و راستش توي پوستم نمي گنجيدم.
آخه حاجاقا سروش و دار و دَستَش و انقلاب فرهنگي كه در ايران راه انداختن و هزار بامبولي كه سر من و امثال من در آوردن, اميدهاي ما را نقش بر آب كرده بودند. بگذريم...
بالاي ميز نقشه كشيم يك عكس از خودم از كار قبليم گذاشته بودم. يكي از همكارانم, و در حالي كه كاسكت و روپوش و شلوار و چكمه هاي سفيد بر تنم, و يك شلنگ فشار قوي در دستم داشتم آن عكس را از من گرفته بود. يادش بخير آن روزها صبحها مدرسه پيش دانشگاهي ميرفتم و شبها در كشتارگاه بعنوان زمينشور كار ميكردم. يادم مياد هفته هاي اول كار, هر يك ربع يكبار ميرفتم دستشوئي و بالا مي آوردم, با اينكه ماسك و تشكيلات هم داشتيم!! سركارگرم اهل فنلاند, معتاد به الكل, و تا آنموقع 22 سال بود در سوئد زندگي ميكرد. يك روز بهم گفت: فلاني تو كارت را خوب انجام ميدي, و ميتوني انتظار داشته باشي روزي مثل من سركارگر بشي!
نزديك به يك سال در كشتارگاه كار كردم تا اينكه دوره پيش دانشگاهي تمام شد و از پاييز 1985 وارد دانشگاه شدم. در مدت چهار سال و نيمي كه درس ميخواندم از دولت سوئد وام تحصيلي گرفتم و ديگه لازم به انجام كارهاي يدي نبود.
حدود سه سال, يعني تا سال 1992 در آن شركت سوئدي/فرانسوي كار كردم, تا اينكه دوره ركود اقتصادي در سوئد و حتي اروپا شروع شد. مديرعامل شركت و سهامداراي گردن كلف تصميم گرفتن شركت را به قاره آسيا و كشور چين انتقال بدهند. از عده اي از ما دعوت به همكاري شد, اما من از جمله كساني بودم كه ترجيح دادم در جاي ديگري مشغول به كار بشم و استعفا دادم. پيدا كردن كار به لحاظ اوضاع بد اقتصادي آنقدر سخت شده بود كه يك ترم مجبور شدم از بيكاري معلم دبيرستان بشم. ديدن شاگرد و ميز مدرسه دوباره هوس درس خواندن به سرم انداخت. دو سال طول كشيد تا فوق تخصص گرفتم,و دوباره اوضاع كار خوب شد و در شركتي كه در حال حاضر كار ميكنم مشغول به كار شدم.
امروز از رئيسم شنيدم كه به احتمال قوي در سال آينده واحد ما را به قاره آسيا و كشور مالزي منتقل ميكنند. در آن صورت قرار است از عده اي از ما براي انتقال به مالزي, يا قسمتهاي ديگه شركت كه در سوئد ميمونه دعوت به همكاري بشه. حالا بايد ببينيم و تعريف كنيم! البته آبنوس ديگه آبنوس قديم و بي تجربه نيست, دعوت نكردن هم نكردن. خودم يكپا رئيس شركتم :)

Tuesday, December 02, 2003

* بدون شرح

به گزارش سازمان آتش نشاني و خدمات ايمني شهرداري قم، در اثر حريقي كه در انباري يك واحد مسكوني در بلوار عطاران خيابان سعدي رخ داد، تمام وسايل انباري از جمله كتاب، البسه، قاب هاي مهتابي، روفرشي، آينه و شمعدان و... در آتش سوخت.
مأموران سازمان پس از اطفاي حريق و در حين بررسي و صورت برداري خسارات وارده، متوجه دو برگ دعاي معراج و آيت الكرسي شدند كه در ميان بقاياي خاكستر به دور از هرگونه آسيب و سوختگي در جلد پلاستيكي سالم مانده بود. اين در حالي است كه به دليل گستردگي حريق تعدادي از فلزات همانند شمعدان و قاب مهتابي در آتش ذوب شده بود.
در اين حريق خوشبختانه به كسي آسيبي نرسيده و با تلاش عوامل آتش نشاني آتش مهار شد
کيهان يکشنبه 9 آذر
منبع: پيك ايران

*
شما زيبايي را در چه ميبينيد؟ رنگ و لعاب يا سادگي و بي آلايشي!


Monday, December 01, 2003

* گاندي ، جنبش نافرماني مسالمت آميز او و نظراتش درباره دمکراسي
اول دسامبر سال 1919 روز انتشار انديشه «نافرماني مسالمت آميز» مهاتما گاندي است كه آن را به منظور رسيدن به هدف سياسي ابتكار كرده است. وي اين روش مبارزه را از ششم نوامبر سال 1913 تجربه كرده بود و در اين روز برپايه آن نخستين راهپيمايي گسترده را در آفريقاي جنوبي برگزار كرده بود.
گاندي كه در اكتبر سال 1869 متولد و سي ام ژانويه سال 1948 مقتول شد و فارغ التحصيل رشته حقوق از انگلستان بود, در مقدمه اين نظريه خود نوشته است كه تا مردم از يك جنبش حمايت صادقانه نكنند به پيروزي نخواهد رسيد.
وي معتقد به نقش توده ها در هر جنبشي بود. گاندي نوشته است كه تا توده ها از صميم قلب در يك جنبش مشاركت نكنند اين جنبش نخواهد توانست وضعيت موجود را تغيير دهد.
گاندي براي احقاق حق توسل به خشونت را ضروري نمي دانست و معتقد بود كه نه تنها همگان از توسل به خشونت حمايت نمي كنند بلكه طرف متقابل كه نيروي تهاجمي بيشتري دارد به سهولت خواهد توانست جنبش خشونت آميز را سركوب و عمل خود را مشروع جلوه دهد.
گاندي براي رسيدن به هدف به نفوذ كلام توام با عمل باور فراوان داشت. وي نوشته است كه بزرگترين نيروي سياسي نيروي مردم است كه براي بسيج اين نيرو مهارت فراوان، شهرت خوب، محبوبيت عمومي و نفوذ كلام لازم است و اگر كلام با عمل توام نباشد مردم جذب نمي شوند. مردم اگر بدانند كه خشونت در كار نيست زودتر جمع مي شوند.
گاندي شديداً مخالف جدايي سياست از اخلاق است. وي در اين زمينه نوشته است كه سياست اگر از اخلاق جدا شود به خشونت، فساد و جاه طلبي مي انجامد و دروغ گفتن نخستين گام براي جدا كردن اخلاق از سياست است, و مردم خيلي زود از جنبشي كه زعماء و گردانندگانش از گفتن دروغ ترس و اباء نداشته باشند جدا مي شوند و ريزش مردم برابر است با شكست جنبش.
گاندي مي گويد كه بهترين و برنده ترين حربه در برابر زورگويي مقاومت منفي است، زيرا كه نمي توان زور را برضد چنين مقاومتي بكار گرفت.
گاندي در زمينه دمكراسي مي گويد كه با انتخابات مستقيم، اما در سطحي محدود موافق است يعني در سطح يك روستا و نمايندگان جوامع كوچك شوراهاي بزرگتر را انتخاب كنند تا به آخر. به اين ترتيب وي موافق دمكراسي ساويت (شورا ها) است و تصريح مي کند كه حكومت بر منطقه اي كوچك و جماعتي محدود آسان و ثمربخش است. گاندي با ايده نافرماني مسالمت آميز و يا به تعبيري مدني موفق شد با حداقل تلفات به استعمار انگلستان بر هند پايان دهد.
او در زمينه زندگي خصوصي لذت را در فروتني و سادگي و پرهيز از تجملات مي دانست.
منبع: معلومات عمومي

*
تعريف حماقت چيزي جز اين نيست که همان کار گذشته را انجام دهيم و انتظار نتيجه متفاوتي داشته باشيم.




خاتمی در مراسم ترحيم شيخ صادق خلخالی!


مجيد انصاری: چرا وقتی گفته مي‌شود آقای خلخالی برای بيست نفر در پاوه دستور اعدام داده است، در كنار آن نمی‌نويسند كه در پاوه چه بلوايی بود؟، پوست سر بچه‌های مردم را زنده زنده می‌كندند، با حلبی سر بچه‌ها را مي‌بريدند، اندام آنها را قطع می‌كردند و خون مردم را می‌ريختند ادامه ....


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin