PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, October 29, 2006

*
وقتي خدا ميخواست به حيوانها عمر بده. به گربه گفت: 30 سال. گربه گفت: نه 30 زياده. به من 15 سال بده مرا بس است. به سگ گفت: 30 سال. گفت: به من هم همان 15 بده. نميخوام زيادي پير بشم. به خر گفت: تو هيكلت بزرگه 60 سال. خر گفت: خدايا بي خيال. من 30 هم از سرم زياده. مگر ديونم كه 60 سال عمر كنم و بار بكشم. خدا رو كرد به ميمون و گفت: 60 سال, راضي هستي؟ ميمون گفت: من خرم كه ميگم 30 سال, ولي به جان حضرت حاضر نيستم يكروز بيشتر عمر كنم. بس ام است همون 30 سال كه بهم ميخندند. نوبت به آدم رسيد. خدا گفت: من عمر تو را تعيين نميكنم. خودت بگو. آدم گفت: هر چند سالي كه آنهاي ديگه نخواستن را بده به من. خدا قبول كرد. براي همين هم آدم 15 سال ناز ميكنه و پي بازي گوشي است. 15 سال پرو پاچه ديگران را ميگيره و گردن كلفتي ميكنه. 30 سال كار ميكنه. و 30 سال از پيري توان هر كاري را نداره و ديگران بهش ميخندند.
نميدونم كي توي تهرون بي در و پيكر به پدرم خنديد كه داستان بالا را امروز پاي تلفن تعريف كرد. اگر روزي پيدايش كنم, تيكه بزرگه گوششه.....

ولي شما را به شعر سهراب با صداي خسرو دعوت ميكنم....

پي نوشت: يك پيك شراب خودم را دعوت كردم, و گفتم سري به وبلاگشهر بزنم. در ضمن اشتباهي را تصحيح كنم. نوشته بودم "شما را به صداي سهراب دعوت ميكنم". منظورم شعر سهراب بود. اما وقتي بخت با آدم ياري كنه, و دوستاني ناديده, ولي مهربوني داشته باشه, اسم شخصي را كه شعر را دكلمه كرده را ياد ميگيره. شعر سهراب با صداي خسرو شكيبائي.

Saturday, October 28, 2006

*
"چهارم آبان‌ماه امسال مصادف بود با سالگرد درگذشت «ويگن». يادم آمد عصر آن‌ روز را در آن سال‌هاي دور، که به آني در محله ارمني‌نشين خيابان «نادر شاه»، صدا به صدا پيچيد که: «ويگن آمده عکاسي، عکس بندازه».
به‌چشم به‌هم زدني، از محله و کوچه ـ خيابان‌هاي اطراف، هر کس که نای رفتن داشت و پاي دويدن، جلوي عکاسخانه روبروي پمپ‌بنزين آمد و جمعيتي فراهم شد و از پياده‌رو به خيابان سرريز شد و راه بند آمد
".

ادامه مطلب از زبان خودِ پرند.....

Thursday, October 19, 2006

*

Sunday, October 15, 2006

*
فيلم "حراج كليه" از تلويزيون سوئد سه بار پخش شد. ببينيد باور نكردنيست!


ساحل خزر

Wednesday, October 11, 2006

*
امروز بعد از خواندن مفاد يك قرارداد همكاري, يك ضرب المثل توسط آبنوس بر ضرب المثل هاي روزگار افزوده شد. البته من آن را به سوئدي به يك بابايي كه با هم عقد قرارداد ميخواستم ببنديم گفتم. حالم كه از روز قبل همانطوري كه در پست قبلي گفتم گرفته بود, مردك هم آنقدر يكطرفه ميخواست همه چيز به نفع شركت خودش در قرارداد بياد, كه باعث شد در ذهن من احساسم از مفاد قرارداد به شكل ضرب المثل از زبانم جاري بشه. خودش وقتي شنيد سري تكون داد, زد زير خنده و گفت: جالب گفتي و ميفهمَمِت.
البته قبل از گفتن بابت لحن بدي كه انتخاب كردم ازش عذرخواهي كردم, و بعد ضرب المثل را گفتم:
اگر آدم ميخواد كون بده. حداقل يكجوري بايد بده كه آب خودش هم بياد!
اولش كمي از اينكه اينقدر بي تربيتي حرفم را بيان كردم خجالت كشيدم. ولي بعد كه فكر كردم و ديدم چه جامع و مانع حرفم را زدم, خودم از ضرب المثلم حال كردم. اميدوارم در زندگي روزمره به كار شمام بياد ;)
طرف معامله دست آخر گفت: بنظر ميرسه كه مضمون اين قرارداد بايد روش تجديد نظر بشه. پس جلسه را موكول مي كنيم به يك وقت ديگه.
از شماهايي كه ادبيات اين پست را نپسنديديد هم اينجا عذر ميخواهم.

Tuesday, October 10, 2006

*
گاهي اوقات نميدونم چرا بيش از حد دلم ميگيره. عيال اين حالت من را دوست نداره. حس ميكنم وقتي من توي حال خودم هستم دلش شور ميزنه. چراش را نميدونم. امروز از بعد از ظهر توي زيرزمين خونه نشسته بودم و داشتم تمرين شعر و آهنگ "ترانه ي من" را ميكردم. براتون آهنگ را كه با صداي عقيلي است آخر همين پست گذاشتم. خيلي سعي كردم با سه تار شعر را زمزمه كنم, ولي خوب از آب در نمي آمد. آخرش رفتم كيبورد دخترم را از اطاقش كش رفتم, و با دم و دستگاهاش بردمش توي زير زمين. دو سه ساعتي براي خودم ميخوندم, و دروغ چرا چندتا قطره آبغوره هم گرفتم. براي ما مردها هم اين آبغوره گرفتن ها مفيده ;) خلاصه كه عيال با يك كيك و چايي آمد پايين و نشست پيشم. كمي دست به سرو كله ام كشيد, و يواش يواش گولم زد كه دم و دستگاهم را ول كنم و بيام بالا. حالام كه آمدم ولم كرده رفته حمام. من هم گفتم كجا بهتر از اينجا. بذار چهار نفر ديگم بدونن آبنوس گاهي اوقات دلش بد جوري ميگيره.......

Monday, October 09, 2006

*
اول از شنبه و منزل خانم دكتر بگم. جاتون خالي بود. فقط حيف غذا دير سِرو شد, و روده كوچيكه گنده را خورد......
دوم از سميناريه امروز, كه بحث حول و حوش مديريت بود بگم. سخنران گفت: كساني كه براي اداي مطلبي يا منظوري, از كلمات منفي براي نشان دادن حقانيت خودشان استفاده ميكنند, كساني هستند كه حس ضعف شخصي يا حسادتشان به دليلي برانگيخته شده. بطور مثال: من بدبختانه آدم خوبي هستم. كلمه بدبختانه توسط شخص به اين منظور ادا شده است كه بر خوبي و پاكي خود تأكيد بيشتري بكند. حالا اگر اين شخص گفته بود: من خوشبختانه آدم خوبي هستم. بايد انسان بيشتر در مذاكراتش يا معاملاتش با اين شخص تعمق كند. اگر شخص فقط بگويد: من آدم خوبي هستم. بايد از هوش و زكاوت خود در درست يا غلط بودن ادعاي شخص غافل نبود. و كلي چرت و پرت ديگه.... (البته شايدم راست ميگه)
نوبت سوأل و جواب كه شد من به سخنران گفتم: معذرت ميخوام, من منظور شما را متوجه نميشم. در جواب گفت: شما از كجا آمديد؟ گفتم: از شكم مادرم آمدم. بنظر شما بايد براي اين ادا از هوش و زكاوت بالايي برخوردار بود تا بتوان آن را پذيرفت؟ يا اينكه اگر گفته بودم: بدبختانه از شكم مادرم آمدم. بايد به حس ضعف و يا حسادت من شك كنيد؟ و يا اگر گفته بودم: خوشبختانه از شكم مادرم آمدم. مي بايست شما براي قبول آن بيشتر تعمق كنيد؟ مرتيكه در جواب من گفت: شما كه همه ي منظور من را از عنوان اين بحث مو به مو متوجه شديد, سوأل كردنتان به چه منظوريست؟ گفتم: منظورم اين است كه وقتم را دارم اينجا هدر ميدم. بعد هم پاشدم رفتم كافه تريا و يك بلك كافي گنده سفارش دادم با شيريني دانماركي و زدم تا دسته توي رگ. منظورم همان شيريني گل محمدي بود ;)

تا اينجا را خونديد گفتم دست خالي نريد, حداقل يك جوك جديد سوئدي براتون بگم.
كشيشه صبح از خواب بيدار ميشه و از پنجره به بيرون نگاه ميكنه. ميبينه هوا صاف و آفتابيست. تلفن را برميداره و زنگ ميزنه به كليسا, و ميگه كه شديداً مريض است و نميتونه بياد سر كار. بعد هم كيف گلفش را برميداره كه بره بازي كنه. يكي از فرشته ها از بالاي آسمون متوجه اين دروغ كشيش ميشه, و بلافاصله ميره پيش مسيح و جريان را تعريف ميكنه. مسيح هم ميگه كشيش بخاطر اين كارش از طرف من تنبيه خواهد شد. فرشته بر ميگرده كه ببينه چه تنبيه اي مسيح كشيش را خواهد كرد. از بالاي آسمون نگاه ميكنه, و ميبينه كه كشيش شروع كرد به بازي گلف. ضربه اول را كشيش به توپ ميزنه, و توپ يكراست ميره توي سوراخ. ضربه دوم, باز توپ يكراست ميره توي سوراخ. ضربه سوم هم همينطور و چهارم و و و . فرشته دوان دوان ميره پيش مسيح و ميگه: يا مسيح اين چه تنبيه بود كه كشيش قند در دلش آب شده؟ مسيح ميگه: در ميان مردم چه كسي قبول خواهد كرد كه كشيش در مورد يكضرب زدنهاش راست ميگه؟ :)

Friday, October 06, 2006

* توي ماشين در مسير كلاس كاراته به خونه

پسرم: باب(بابا) تو چقدر پول داري؟
من: هيچي. (از ترس اينكه بخواد سركيسم كنه)
پسرم: مام(مامان) چقدر پول داره؟
من: هيچي. (از ترس اينكه بخواد سركيسش كنه)
پسرم: پس چرا همش به من ميگين بايد درسهات را خوب بخوني تا وقتي بزرگ شدي, كار ِ خوب داشته باشي و پولدار بشي؟
من: خوب من و مامان پول داريم.
پسرم: پس چرا گفتي ندارين؟ تو كه ميگي دروغ گفتن خوب نيست!
من: من دروغ نگفتم.
پسرم: باب(بابا), هيچي يعني چي؟
من: هيچي يعني اينكه صفر.
پسرم: تو كه گفتي دروغ نگفتي, پس چرا اگر هيچي يعني صفر, و تو ميگي پول داري, ولي من اول ازت پرسيدم گفتي "هيچي", حالام ميگي من دروغ نگفتم!!
من: پسرم من غلط كردم, حالا تموم ميكني؟
پسرم: باب(بابا) تو كه ميگي آدم بايد بحث بكنه, بجاي اينكه فحش بده يا دعوا بكنه. پس چرا فحش ميدي؟
من: پسرم چقدر پول ميگيري اين بحث را تموم كني؟
پسرم: تو كه ميگي نبايد آدم خودش را بفروشه, پس چرا به من ميگي چقدر ميگيري؟
من: واي ي ي ي چقدر تو گير ميدي امروز؟
پسرم: گير ميدي يعني چي؟
من: همون معني گه خوردم است, ولي موِدبانه اش.
پسرم: من گه خوردم يا تو؟
من: من من من , حالا ولم ميكني؟
پسرم: آره

Wednesday, October 04, 2006

* چت ايراني
پسر: سلام, خوبي؟ مزاحم نيستم؟
دختر: سلام, خواهش مي كنم asl plz؟
پسر: تهران/وحيد/26 و شما؟
دختر: تهران/نازنين/22.
پسر: اِ اِ اِ, چه اسم قشنگي! اسم مادربزرگ منم نازنينه.
دختر: مرسي! شما مجردين؟
پسر: بعله. شما چي؟ ازدواج كردين؟
دختر: نه, منم مجردم. راستي تحصيلاتتون چيه؟
پسر: من فوق ليسانس مديريت از دانشگاه MIT آمريكا دارم. شما چي؟
دختر: من فارغ التحصيل رشته گرافيك از دانشگاه سربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالي! واقعاً از آشنائيتون خوشحالم.
دختر: مرسي. منم همينطور. راستي شما كجاي تهران هستين؟
پسر: من بچه تجريشم. شما چي؟
دختر: ما هم خونمون اونجاس. شما كجاي تجريش مي شينين؟
پسر: خيابون دربند. شما چي؟
دختر: خيابون دربند!؟ كجاي خيابون دربند؟
پسر: خيابون دربند. خيابون ..... كوچه ..... پلاك .... شما چي؟
دختر: اسم فاميلي شما چيه؟
پسر: حسيني! چطور مگه!؟
دختر: چي؟ وحيد تويي؟ خجالت نمي كشي چت مي كني؟ تو كه گفتي امروز با زنت ميخواهي بري قسطاي عقب مونده خونه رو بدي! مكانيكي رو ول كردي, نشستي چت مي كني؟
پسر: اِ عمه ملوك شمائين؟ چرا از اول نگفتين؟ راستش! راستش! ديشب مي خواستم بهتون بگم امروز با فريده....., آخه ميدونين........
دختر: راستش چي؟ حالا آدرس منو به آدماي توي چت ميدي؟ مي دونم به فريده چي بگم!
پسر: عمه جان! تو رو خدا نه! به فريده چيزي نگين! اگه بفهمه پوستمو ميكنه! عوضش منم به عمو فريبرز چيزي نمي گم!
دختر: اوووووم خب! باشه چيزي بهش نميگم. ديگه اسم فريبرز را نياريا! من بايد برم عمو فريبرزت اومد. باي ...
پسر: باشه عمه ملوك! باي .....

چت بالا امروز بدستم رسيد, گفتم شمام حواستون باشه با كي چت ميكنين :)

Sunday, October 01, 2006

*
ديشب من و عيال يك مجلسي دعوت بوديم, جاتون خالي آخر شب كار كشيد به آواز خوني. تك صدايي و دوصدايي و چند صدايي, خلاصه جمع حسابي گرم شده بود(البته دور از چشم كميته سرها هم گرم بود). نوبت تك صدايي من شد. گفتم نه به خدا. صدام گرفته. روم نميشه. اما فايده اي نداشت. به حكم عيال آهنگ "اولين ديدار" از هوشمند عقيلي را خوندم. انگار كسي در جمع قبلاً "اولين ديدار" را نشنيده بود. دوباره, سه باره. خلاصه تا آخر شب چندباري خوندم. براي بعضي حكم روضه را پيدا كرده بود, و حسابي دلشون را با اشك ريختن روشن كردن. يكي از خانمها كه به پهناي صورتش اشگ ميريخت دكتر جراح است. آخر شب بهش گفتم: شما با اين چشمهاي پف كردتون فردا كسي را عمل نكنيد, خونش مي افته گردن من! گفت: فردا يكشنبه است و كشيك هم نيستم, ولي شما بايد به من قول بديد نوار اين آقا را برام بخريد. گفتم: من بدون اجازه خانمم, براي هيچكسي كادو نميخرم, حتي اگر آقا باشه, ولي اگر ميخواهيد دعوتم كنيد منزل براتون ميخونم. خانم دكتر هم نه گذاشت نه برداشت گفت: همين جمع هفته ديگه خونه ما. خلاصه اگر خدا بخواد همين روزها از تلويزيون هاي لس آنجلس ميان دنبالم :)


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin