PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, March 30, 2003

* متن اعترافات امير فرشاد ابراهيمی
گفته های امير فرشاد ابراهيمی درباره چگونگی تشكيل عناصر حزب الله، مسئولين حامی آن، منابع مالی، نقشه ترور عبدالله نوری، عمليات در كوی دانشگاه و بالاخره فساد گسترده در سطح شورای مركزی انصار حزب الله... كه موجب دستگيری او و تشكيل پرونده نوارسازان شد.


بنام خدا، اميرفرشاد ابراهيمی هستم. ليسانسيه كارگردانی سينما از دانشگاه هنر و دانشجوی رشته حقوق دانشگاه آزاد. در تاريخ ٢٧ مرداد توسط نيروی انتظامی آزاد شدم به مدت ٧ ماه در زندان های مختلف بازداشت موقت بودم. در بازداشتگاه توحيد، زندان اوين، زندان قصر و بازداشتگاه ١١٠ و بعد از آن در ٢٧ اسفند ٧٨ آزاد شدم. از سال ١٣٦٧ همكاری ام در ابتدا با بسيج و بعد از آن با گروهی كه در آن موقع به نام گروه فرهنگی-مذهبی انصار حزب الله بود شروع كردم. در نشريه سوره نوجوانان خبرنگار بودم، مسئول صفحه ادبيات كودك و نوجوان بودم، مديرمسئول در آن موقع شهيد آوينی بود. يادم می آيد در همان تاريخ سال ٧٢ - ٧١ شهيد آوينی به من گفت كه از نشريه سوره نوجوان به نشريه سوره بروم. به نشريه سوره رفتم. در آنجا بودم تا سوره تعطيل شد و بعد از به درخواست آقای آوينی، (سال های اولی بود كه سينما می خواندم) به موسسه روايت فتح رفتم. در آنجا به عنوان اديتور كار می كردم، نه بطور رسمی بلكه با رابطه دوستی كه با آقای آوينی داشتيم، طرحی بود به اسم جستجوگران نور.
ديدار با سعيد امامی
اين روال ادامه داشت تا بحث انتخابات آقای خاتمی پيش آمد. سال ٧٦-٧٥ بود. ما و تمام جناح ها فكر می كرديم آقای ميرحسين موسوی كانديدای رياست جمهوری می شوند. وقتی فهميديم كه ايشان كانديدا نشده و مجمع روحانيون مبارز آقای خاتمی را پيشنهاد كرده (حول و حوش زمستان ٧٥ بود) بنده و آقای الله كرم و آقای سازور و آقای فرج مراديان پور به دانشگاه امام صادق آمده با آقای مهدوی كنی جلسه گذاشتيم.
ايشان دوباره بحث خواص و عوام را مطرح كردند. حرف جالبی می زدند. می گفتند كه عوام می خواهند ببينند كه جناح چپ چه كسی را كانديدا می كند (تا به انصار حزب الله، روحانيت مبارز و تشكل های همسو رای ندهند) حالا اين فرد می خواهد آقای ميرحسين موسوی باشد يا حتی يك كارمند ساده فرقی نمی كند. در آن زمان بحث انتخاب آقای خاتمی خيلی جدی شده بود. نزديكی های بهار ٧٥ يك روز الله كرم به من زنگ زد و گفت بيا هتل انقلاب. يكی از بچه حزب الهی های وزارت اطلاعات قرار است بيايد به ما رهنمود بدهد. به هر حال آنها بهتر می دانند كه در مملكت چه می گذرد. بنده، آقای فرج و آقای الله كرم بوديم. من آن موقع دانشگاه بودم. آمديم ميدان فلسطين سوار ماشين الله كرم شديم و به هتل انقلاب رفتيم. در رستوران گردون آن شام خورديم و پايين آمديم. آن آقا خودش را سعيد اسلامی معرفی كرد. بعدا فهميديم كه همين سعيد اسلامی معروف بوده است.
يك سری آمار و اطلاعات به ما نشان داد و گفت كه برآوردهای اطلاعاتی ما اين است كه آقای خاتمی می خواهد بنی صدر اين زمان شود. به ما گفت كه شما بياييد خيانت هايی را كه او در زمان وزارت ارشادش كرده و كارهايی را كه انجام داده وسط بگذاريد. به ما می گفت كه بايد چه بكنيم، برآوردی كه انجام داديم اين بود كه بايد در سه مرحله كار انجام دهيم. اول اينكه بگوييم ايشان در زمان وزارت چه كارهايی كرده و استعفايشان به نفع انقلاب بوده ، دوم اينكه بطور واضح گفته شود بياييد يك ناامنی برای تبليغات ايشان ايجاد كنيد كه مثلا من نوعی جرات نكنم بروشورهای آقای خاتمی را در داخل تهران پخش كنم و به مردم بگوييد كه جناح چپی كه از ايشان طرفداری می كند همه بی دين و ايمان هستند و گفت كه مثلا شما بياييد در ايام عاشورا فلان كار را انجام دهيد كه همان كارناوال شادی بود كه راه افتاد.
وقتی كه تمام اين برنامه ها را نوشتيم و من هنوز هم دارم كه عنوانش اين است: جلسه با برادر اسلامی در هتل انقلاب. يك فقره هم كاری بود كه فرج مراديان پور با آقای حكيم سوری (سرتيپ٢ سپاه و الان مسئول اطلاع رسانی لشگر ١٠ است) سر خيابان ميرعماد به يكی از بچه هايی كه تبليغ خاتمی را پخش می كرد چاقو زده بودند. سر پارك وی هم به يك نفر ديگر چاقو زده بودند تا به اين وسيله يك جو ناامنی را برای كسانی كه برای آقای خاتمی تبليغ می كنند بوجود آورند. كارهای ديگر هم كرده بودند مثل حمله به ستاد آقای خاتمی در خيابان سميه.
فساد
يك شب محمد بابائيان و مهدی صفری تبار با يك هوندا آكورد ساعت ١٢ شب آمدند دنبال من. اينها آمدند دنبال من و گفتند می خواهيم برويم بگرديم. گفتم: باشد. به خانه گفتم كه شب دير می آيم و رفتيم. رفتيم دربند ديدم اسلحه ها و كلت هايشان هنوز دستشان است. گفتم مگر قرار نبود اينها را تحويل دهيد؟ گفتند: حالا نداديم ديگر. گفتم: ماشين مال كيه؟ گفت: مال خودم. توی راه برگشتن حول و حوش ساعت ١ يا ٣٠/١ يك موتور هوندا ١٢٥ از كنار ما رد شد. پيچيدند جلوی موتور و به من گفتند: برو ببين كارت موتور همراهش است يا نه؟ خوب ما هم كارت بسيج داشتيم و هم حكم ايست و بازرسي. گفتم: خوب، الكی بريم بگرديمش ديگه. گفت: كارت موتور ندارم. موتور را تازه خريده ام و بازاری هستم. زيپ پيراهنش را باز كرد ديدم دسته های هزارتومانی داخل پيراهنش است. گفت: قرارداد چك دارم و رفته بودم اين پول ها را از يكی بگيرم. محمد بابائيان گفت: بچسب بهش. منهم ذهنم به همه چيز می رفت غير از چيزی كه توی ذهن محمد بود. رفتم او را گشتم و ديدم كه فقط پول همراهش است. گفتم كه دفعه بعد كارت موتور همراهت باشد و رفتم سوار ماشين شدم. محمد بهم گفت: خاك تو سرت. می زدی پس كله اش. اسلحه و ماشين كه داشتيم. چراغ گردون هم داخل ماشين بود. پول هايش را می گرفتيم می انداختيمش توی جوی و خودمون هم درمی رفتيم.
متن كامل را اينجا بخوانيد

Saturday, March 29, 2003

* تلفات جنگ


به پيش روي من تا چشم ياري ميكند، درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم درياست، دلم تنهاست!
دلم تنهاست
دلم تنهاسـ
دلم تنها
دلم تنهـ
دلم تنـ
دلم تـ
دلم
دلـ
د
!
مسافر كوچولو

Thursday, March 27, 2003

* مسئله "جنگ" آمريكا و انگليس با عراق, كه من ترجيح ميدم لشگركشي بهش لقب بدم, اين روزها در اجتماعات ايراني زياد راجعبش بحث و جبهه گيري ميشه! عده اي با اين عمل موافق هستند و عده اي مخالف, اما اين موافقت يا مخالفت بر چه اساسي است و به چه منظوري ؟!!
خيلي از موافقين به اين حمله, در داخل ايران زندگي ميكنند و اميدشان است كه آمريكا بعد از عراق, دست محبت روي به ايران نيز كشوده و شرايط را بنفع ملت ايران تغيير بدهد!
اما دوستان لشگركشي به عراق نتيجه اش يك فاجعه بيشتر نمي تواند باشد. هزاران هزار قرباني, بعد از صدام, عراق بر ميگردد به روزي كه يك كلوني بيشتر نبود. حكومتي مي آيد كه قدرت اجرائي نخواهد داشت و تنها بايد به منافع قدرت هاي اشغالگر كه چنگ روي منابع طبيعي آن سرزمين خواهند انداخت بي انديشد.
آقاي بوش و بلر براي پشتيباني از عملشان, نام عده اي عراقي فراري آزاديخواه را مي آورند كه در اين سوي مرزها اسكان دارند و بدين شكل سعي در اين دارند تا به حمله شان چهره حقانيت ببخشند!
از چه زماني اين رهبران دلشان براي مردم عراق شروع به سوختن كرد؟!! مگر همين ها نبودند كه با حربه بايكوت, طي اين چند سال ضعيفترين قشر جامعه عراق را از پاي درآوردند, همزمان كه رژيم صدام حلقه اختناق را روي مردم تنگتر و تنگتر ميكرد؟
در سال 1991 در جنگ نزديك به 250,000 عراقي جان خود را از دست دادند. نيروهاي ناتو قول دادند كه اگر شما مردم عراق به ما كمك كنيد و بر عليه صدام شورش كنيد, ما به شما براي رسيدن به دموكراسي كمك ميكنيم, اما در واقع زماني كه كويت را به اندازه ي كافي مغروض كردند, راه شان را كشيدند رفتند! صدام هم مردم شورشي را زير چكمه نظاميش له كرد!
در سال 1996 سازمان ملل در راپورتي آورد, نيم ميليون از بچه هاي عراقي بر اثر اين بايكوت ها در زير سن 5 سالگي جان خود را از دست ميدهند! امروز اين رقم بيشتر بايد باشد و حالا "بمباران" را چاره كرده اند براي "نجاتشان"!
آمريكا و انگليس تنها جائي لشگر كشي ميكنند كه منافعشان در خطر باشد, آخوندهاي ايران دستي بالا نمي كنند كه از زيرش چيزي براي غربي ها نچكد, پس خيالتان تخت باشد آنطرف ها خبري نميشود!!

Wednesday, March 26, 2003

* دو روزه به خودم ميگم, عجب غلطي كردي گفتي, آخر هفته در خدمتتون هستم, حالا چطوري روت ميشه تا قبل از اون اينجا چيز بنويسي؟!! اما راستش رو بخواهين, كارها همچين خوب پيش رفته كه وقت زيادي هم ميارم! البته بعضي از دوستان وبلاگنويس هم بي تأثير نبودند.
روز اول, بعد از كار رفتم توي شهر پرسه زدم. آخر شب هم سر از بار هتل در آوردم كه آبجوي بشكه خوشمزه اي داشت و جاتون خالي دو سه تائي زدم توي رگ, بعدم شروع كردم با ملت حاضر خوش و بش كردن. پرسيدن كجائي هستم؟ ديدم اگر من اسم شهري رو توي سوئد بيارم, سوأل بعديشون اينه كه, اصليتم كجائي هست. واصه همين يك ضرب گفتم از ايران ميام. گفتن: اوه ايران, به نظر تو خميني آدم خوبي بود يا بد بود؟
گفتم: يادم نمي ياد!
با اين جوابم, چشماشون داشت از حدقه ميزد بيرون. يكيشون گفت مگر ممكنه يادت رفته باشه؟ گفتم: تو چي ازش يادت مياد؟ گفت: ملا بود و خيلي فناتيك بود. گفتم: خب تو كه به اين خوبي ميدوني, ديگه چرا از من پرسيدي؟!! يك كم ديگه شر و ور گفتيم تا كم كم بحث كشيده شد به جنگ و صدام و بوش! از اينجا ديگه رفتم بالاي منبر, روضه اي براشون خوندم كه فقط مونده بود گريه كنن. جالب اينجا بود, يك خانومه كنار من روي مبل نشسته بود هر وقت من داستان رو سوزناك ميكردم خودش رو مينداخت روي من كه مثلاً ناراحته, اين كه گفتم فقط مونده بود گريشون بگيره از صدقه سر انداختن ها بود,هي آه و ناله رو بيشتر دمش ميدادم, اونم بيشتر خودش رو ولو ميكرد!
از شوخي گذشته, بدون استثنا از دخالت آمريكا و انگليس كه بدون اجازه سازمان ملل به عراق حمله كرده, ناراحت بودند و فكر ميكردند ميتونه اين كار باعث عصبانيت كشورهاي عربي و در نتيجه مشكلات زيادي براي صلح جهاني بوجود بياره! البته من خيالشون را راحت كردم, كه ملت عرب بخارشون دست غربي ها رو نميسوزونه و فقط معذرت ميخوام , كون ما "ايراني ها" رو كباب كرده و ميكنه!
ديروز هم با يكي از دوستام ايميل چت ميكردم, امشب هم نمي دونم چكار كنم!
شانس آوردم اين وبلاگ رو عيال نميخونه!

Monday, March 24, 2003

* خب من از امروز براي مدتي بايد برم مأموريت. خوشبختانه اينبار در سوئد هستم.
يك شركت از ما سيستم خريده و بايد براشون راست و ريستش كنم. اگر همه چيز خوب پيش بره تا آخر هفته در خدمتتون هستم, شايد هم زودتر, ولي اگر تست ها و آناليزها جواب نده, واي به حال من و تيمي كه روي پروژه كار كرده بوده!!
اميدوارم تا من برميگردم اين جنگ لعنتي پايان گرفته باشه! اين لينك به عكس جنازه يك دختربچه عراقي است, اگر دلش رو نداري نگاه نكن!!
يه چيز ديگه, سعي كنيد شما هم به نصيحت مادرزنم عمل كنيد, فكر ميكنم تنها راه براي گرفتن جلوي آدم هائي مثل بوش و امثال اون, عمل كردن به همين سه چيز باشه. ميدونيد كه كدوم رو ميگم؟!!



وگرنه.................


اگر هم اهل فيلم هستيد ميتونيد براي ايراني هاش اينجا و براي خارجي هاش اينجا برين و ببينيد, هزينه اش رو هم بجز پول برقتون و اشتراك اينترنت, بخواهيد كه بزارن به حساب آبنوس!
ايام به كام

Sunday, March 23, 2003

* امشب توي وبلاگ كلاشينكف و نظام عكس هائي ديدم و در وبلاگ سياه مشق داستاني را خواندم كه باعث تأسفم شد! نميدونم چه بايد گفت؟!! چه بايد كرد؟!! چه خواهد شد؟!! تنها ميدانم كه ميگويند:


چو عضوي به درد آورد روزگار         دگر عضو ها را نماند قرار

ولي انگار كه اينطور هم نيست!!

* اين چند روز كارم شده زنگ زدن به فاميل. اَلو اَلو سلام, نوروز شما مبارك, سال خوبي براتون آرزو ميكنم, قربون شما, حتماً امسال ديگه ميائيم, چَشم, اونام سلام ميرسونن, بچه ها رو از طرف من ببوسيد,...
راستش اصلاً با اين كارم حال نمي كنم, اما انتظار فاميل براي شنيدن اينجور تعارف ها وادارم مي كنه كه به اين امر تن بدم, زنگ بزنم و نمايش نوروزي بدم!!
بيشترين كساني كه من سالها دلم براشون تنگ بود, اونائي هستند كه رفتنم به ايران, ديگه كمكي براي ديدنشون نمي كنه. در طول اين بيست سال جدائي رسيدند تاآنقدر پير بشند كه زير خروارها خاك به خوابي ابدي برند, خاله, عمه, عمو,....
چيزي كه بيشتر دلم ميخواد ببينم پايان هر چه زودتر اين جنگ لعنتي است, ولي خب يك روزي هم به خونه ام ميرم و
تا آن روز..
پروازكنان پرنده اي
در ظلمات مي آيد
و تصوير مي كند
بر فراز خانه من
لحظه اي را كه چون صاعقه درخشان است
زان پيشتر كه شب در ربايدش!

Saturday, March 22, 2003

* الآن توي ايران همه ملت دارن بدو بدو از اين خونه به اون خونه واسه ديد و بازديد نوروزي ميدون, من با ديدن از مادر زن با همه اونا ير به ير شدم!
بهم گفت: داماد عزيزم از امسال قول بده

وگرنه.................

Friday, March 21, 2003

* شما فكر ميكنيد اين دختر بچه چه چيزي را ميخواد با نگاهش بگه؟ من فكر ميكنم ميگه:
من يه بچه ي عراقي هستم. ميخواستم فقط بگم كه من تو رو دوست ندارم, نمي خوام بيائي اينجا, چون تو منو زدي! من از صداي هواپيماهات ميترسم! تو پول مارو گرفتي تا بمب بخري بريزي روي سرمون!
بمباران شديد فاو
هواپيماهاى نيروهاى آمريكايى ساعت ده و نيم شب پنجشنبه به وقت ايران، شهر فاو در منتهى اليه جنوب عراق را بشدت بمباران كردند.
به گزارش ايرنا به نقل از خبرنگاران اعزامى به شهر اروندكنار كه 200 متر با شهر فاو فاصله دارد، صداى پرواز هواپيماها و نيز شليك موشك هاى هوا به زمين، شهر فاو در منطقه اروند كنار را فرا گرفته است.
شدت صداى انفجارهاى امشب اهالى شهر اروند كنار را وحشت زده كرد.
بنا به اين گزارش، صداى انفجار در شهر فاو هر لحظه در حال افزايش است، اما تعداد هواپيماها به دليل تاريكى شب مشخص نيست.
اين گزارش حاكى است كه در اين بمباران احتمالا اهداف نظامى و نفتى عراق هدف قرار گرفته اند.
سايت روشنگري
آمريكا بيش ازيك ميليارد دلار دارايى هايى مسدود شده عراق رامصادره كرد
روشنگرى: ايالات متحده در نخستين روز جنگ معادل 12 ميليارد كرون (حدود 3 . 1 ميليارد دلار) از دارايى هاى مسدود شده عراق را مصادره كرد. دولت اءريكا اعلام كرد كه بخشى از اين پول را براى بازسازى عراق پس از جنگ مورد استفاده قرار خواهد داد. پول مصادره شده ، ظرف ده سال اخير و پس از جنگ پيشين خليج فارس مسدود شده بود.
خبرگزارى ت. ت مى افزايد: اين نخستين بار است كه ايالات متحده به كمك قانون ضد تروريستى مصوب سال 2001 ميلادى اقدام به مصادره دارايى يك كشور مى كند.
سايت روشنگري
با شروع هر جنگي من ياد سالهاي جنگ ميان ايران و عراق مي افتم, چه آن سالهائي كه در ايران بودم و چه سالهائي كه در اين سوي مرز, دور از خط مقدم جبهه با وژدانم دسته و پنجه نرم ميكنم, وژداني كه هنوز آرامش نگرفته! هنوز نمي دونه بابك و فريد و مرتضي و گوروش كه همكلاسي هايم بودند و در جنگ جان باختند, چه انتظاري از من داشتند, بايستم و احياناً راه آنها را بروم يا كاري كنم كه كردم؟! يك سوألي كه هر روز با من از خواب بيدار ميشود!

پس نويس: اگر من نوشتم وژدان, شما به چشم وجدان ببينيد!

Thursday, March 20, 2003

Wednesday, March 19, 2003

* بعضي وقتها خوبه آدم كوتاه بياد.
به خاطر اين دوتا ديونه, يك عده اي ديوانه وار, دنبال بهانه هاي ديوانه كننده هستند! در راه برگشتن به سوئد از هفت خان رستم رد شدم, رسيدم به در ورودي. يه نره خر آمد جلو. از من پرسيد:

سلام, كجا ميخواهيد بريد؟
سلام, ميخوام برم سر جام بشينم!
چرا امروز را انتخاب كرديد؟
منظور؟!!
چرا امروز رو براي اين كار انتخاب كرديد؟
كدوم كار؟!!
شما كي آمده بوديد اينجا؟
امروز صبح.
چرا اينقدر كم مونديد؟
كارم تموم شد.
چه موقع براي آمدن و انجام كارتان تصميم گرفتيد؟
پريروز.
چرا پس امروز آمديد؟
چيزهائي كه بايد با خودم مي آوردم ديروز آماده شد.
اونا چي بودن, الآن كجان؟
تست پروگرام. گذاشتمشون توي دستگاه ها.
براي چه كاري استفاده ميشن؟
براي تست كردن!
من با شما شوخي ندارم, پرسيدم براي چي استفاده ميشن, اگر نگي بر ميگردي بيرون!
ما با اون برنامه ها, يك سري كارآمد ها رو (فانكشن) تست ميكنيم.
اوكي. (جان هر كي دوست دارين, جواب بالا فرقي با جواب اوليم داره, كه به دومي اوكي داد ؟!!)
ميتونم برم؟
نه, اول بايد به سوألات من جواب بدين. از كجا ميائين؟
از سوئد.
اينجا نوشته تهران!
محل تولدم تهران است.
پس شما از ايران ميائين!
نه از سوئد ميام.
شما دنبال من بيائين.
كجا؟
من اگر بخوام ميتونم نذارم برين!
ميدونم.
پس چرا درست جواب نميدين؟!
من اصليتم ايرانيه.
اوكي, شما ميتونيد بريد سر جاتون بشينيد. مرسي از همكاريتون.
مرسي از شما كه اينقدر فقط منو كنترل كرديد.
كار من است!!

Tuesday, March 18, 2003

* خوب چهارشنبه سوري هم بدر شد! اين بار از سال هاي ديگه تبنل تر بوديم. با چندتا از دوستان, توي خونه جمع شديم و مراسم رو برپا كرديم. راستش اولش دل و دماغ براي چهارشنبه سوري نداشتم, دليلش رو هم نمي دونم! آدم يه موقع ها سر بزنگا كه بايد شاد باشه اين ميشه كه من هستم!!
بعد از ظهري, دوستي زنگ زد و خواست كه ما بريم پيش اونها. من هم گفتم امروز كمي خسته هستم و فردا صبح هم بايد برم مأموريت كاري و تمام روز را در سفر هستم. از همه اينها گذشته, آقا پسر ما هم توي مدرسه كار دست خودش داده و ميگه درست نمي تونه راه بره, شما بيائيد اينجا.
اين شد كه آونا, بعلاوه يك خانواده ديگه كه اول قرار بود برن خونه اونها, جمع شدن اينجا و تا نزديكاي ساعت 10 اينجا بودند, بعد هم من آمدم تا كمي از روي وبلاگ هاي شما بپرم كه وسط هاش گفتم, يه حالي هم به اين آبادي خودم بدم تا ملت نكن آبنوس كجاست, نكنه اومد از رو آتيش بپره افتاد توش!!
براتون چهارشنبه سوري خوشي رو آرزو ميكنم و اميدوارم هميشه شاد باشيد. پاشم برم به نوارم گوش بدم.

اگر نميتوني به آهنگ گوش بدي, اينجا كليك كن و مشخصات خودتو در صفحه اي كه باز ميشه بنويس(ميتوني مشخصات غير واقعي بنويسي)بعد برگرد به روي همين صفحه و دكمه update را كليك كن. نترس حسابش مياد واسه من :)

Monday, March 17, 2003

* ادامه زنانِ پرچونه مردانِ....
التماس دعاي قبلي رو كه امروز صبح فرستادم رو كه حتماً تا حالا خونديد؟ اگر نخونديد, اين داستان ادامه اونه!!
همكار من اسمش لِنا بود, بعد از اينكه قهوش رو خورد, اومد پيش من و گفت: كار ها چطور پيش ميره؟ گفتم: كدوم كارا, من كه هنوز كاري نكردم!! يه نگاهي به سرتاپاي من انداخت و فهميد آبنوس از سگ اونم سگ تره, دمش رو گذاشت رو كولش و رفت.
عصري شد, از كار يه راست رفتم خريد خونه كردم. كيسه ها رو گذاشتم توي صندوق عقب ماشين, نشستم توماشين و دنده عقب آمدم كه بيام بيرون, كه يواش گفت دَق. اومدم بيرون ديدم همزمان كه من از پاركينگ عقب عقب مي آمدم, يه ماشين ديگم داشته درست پشت من از پاركينگ اونوري در مي آمده, كه شاتالاپ, ولي يواش زديم به هم! ديدم واي چشمتون روز بد نبينه, يه خط هم روي ماشين ها نيفتاده بود! راننده اون يكي ماشينه كه يه خانم بود گفت: شما وقتي ميخوائين عقب عقب بياين, نبايد پشتتون رو نگاه كنيد؟ همزمان يه يارو مثل تارزان هم از ماشين آمد بيرون. گفتم: معذرت ميخوام, خوشبختانه يواش خرد و چيزي نشد! تارزانه رفت پشت ماشينِ دوست دخترش رو ديد و گفت: اينجا بايد كار تو باشه!!
نگاه كردم ديدم به ذره كوچيك بالاي سپرش رفته تو, ولي به قول جوناي امروز, عمراً اگر كارِ من بود! گفتم: عزيز اين نمي تونه الآن شده باشه! گفت: يعني ميگي دروغ ميگم؟ گفتم: نه يعني زنگ بزن پليس بياد!
منم همون وسط ماشين رو گذاشتم و نشستم توي ماشين و براي خودم نوار گوش دادم, تا يك ساعت بعد كه پليس اومد.
رفتم جلو وايسادم و هيچي نگفتم تا دختره بگه. خوب كه تعريفاشو كرد, به پليس گفتم: شما اگر تونستيد سپر ماشين منو برسونين به اونجائي كه اين خانم اشاره كرده من زدم, خسارت ايشون رو كه ميدم هيچ, همه رو به قهوه و شيريني دانماركي دعوت ميكنم!
پليسه خنديد و گفت: احتياجي به اين كارها نيست, من كروكي ميكشم شما و اين خانم رو شركت بيمه ميخواد, اونجا بهتون ميگن چه كسي مقصر هست!
اسم و مشخصات منو گرفت ماله خانمَ رو هم گرفت, حدث بزنيد اسمش چي بود؟؟؟
بله درست حدث زديد لِنا بود !!!!!!!!!!!!!!!
چه گناهي كرده بودم خدااااااااااا, ديدار به قيامت

* زنانِ پر چونه, مردانِ .....
صبح دوشنبه تان بخير. امروز از ساعت هشت صبح كه آمدم سر كار و هنوز دارم داستانهائي كه براي همكارم توي تعطيلي آخر هفته اش اتفاق افتاده را "گوش" ميكنم. يه زن پر چونه با داستانهائي كه مفت هم نمي ارزه!! حتماً ميگين , خب مگه مجبوري بشيني گوش كني؟! يا شايد ميگين, چطوري ميشه كه جلوي طرف كه سوئدي هست, فارسي بنويسي و همزمان به حرفاش گوش كني؟! يا اصلاً ميگين دروغ ميگم!!
باور كنيد راست ميگم, تا ساعت حدود هشت و نيم هيچي نگفتم و مثل آدمهائي كه مثلاً موضوع براشون جالبه, با يه لبخند مصنوعي روي لبام تو چشماش نگاه ميكردم و وانمود ميكردم كه دارم گوش ميدم. از روي تغييرهاي چهرش مي فهميدم كه بايد منم قيافم رو تغيير بدم و مثلاً ناراحت يا متعجب بشم! بعدش روم رو كردم به كامپيوترم و به ايميل باكس و نامه هاي رسيده ور رفتم كه حاليش بشه كار دارم, ولي انگار نه انگار!! حرفش رو قطع كردم و بهش گفتم: من يه نامه به فارسي بايد براي مادر پدرم بنويسم چون منتظرِ يه خبري از طرف من هستند, كه شايد تموم كنه , اما با اين وجود به حرفاش ادامه داد! ساعت رو نگاه كردم, روي ميزم رو جمع و جو كردم, همينطور داره مسلسل وار ميگه!! حالام چند دقيقه است شروع كردم به نوشتن اين متن و اون خيال ميكنه دارم به بابا ننم نامه ميدم, ولي در اصل دارم به شما ميگم كه من رو داره اين خانم با حرفاش شكنجه ميده, اگر كاري از دستتون بر مياد بكننين!!
واي گوشم داره سوت ميكشه. حرفاش با تعريف از رفتن به يه كنسرت شروع شد, بعد از خواهرش بد گفت , بعد از شوهرش كه همه زندگيش ماشينش هست, بعد ديگه يادم نيست چي گفت, حالام داره, صبر كن يه دقه , آهان داره از سكشون ميگه. آخه مگه من چه گناهي كرده بودم خدااااااااااا, ديدار به قيامت.

پ.ن: بعد از اينكه متن رو پست كردم, ساكت شد و پرسيد: نامه بابا مامانت رو چرا گذاشتي روي نت؟!!
حالام رفته قهوه بخوره :)

Friday, March 14, 2003

* روزي كه كارل ماركس صاحب فرضيه سوسياليسم خالص در گذشت
كارل ماركس صاحب فرضيه سوسياليسم خالص ( سوسياليسم علمي ) 14 مارس سال 1883 در لندن در گذشت كه در همين شهر مدفون است. ماركس هنگام مرگ 64 ساله بود. وي مولف «مانيفست كمونيست » و كتاب كاپيتال است كه حاوي انديشه هايش هستند. « مانيفست كمونيست » كه در سال 1848 انتشار يافت پلاتفورم كمونيسم شناخته شده است .
ماركس فرضيه هاي سوسياليستي همزمان و يا پيش از خود را به عنوان سوسياليم انقلابي نمي پذيرفت و آنها را خرده بورژوازي ، سوسياليست بورژوا زي و ... خطاب مي كرد، كه به برابري كامل مردم نخواهند انجاميد.
از نظر ماركس، بورژوازي ( توانگري ) نوعي كاپيتاليسم است .
ماركس معتقد به لغو مالكيت زمين و ابزارهاي توليد (كارخانه و كارگاه ) توسط افراد و قرار گرفتن آنها در دست جامعه و ابطال حق ارث و نيز مصادره ثروتها ، تصميم گيري مركزي ، تضمين شغل براي همه ، تامين امكانات رفاهي و بازنشستگي و از كار افتادگي براي همه و آموزش و پرورش و بهداشت كاملا رايگان بود تا نگراني ها از ميان برود و تضاد طبقاتي كه به زعم او عامل اصلي رويدادها در طول تاريخ بوده است محو شود.
ماركس كه از دانشگاه برلن دكترا گرفته بود روزنامه نگاري را حرفه خود قرار داده بود و مدتها سردبير روزنامه بود . وي به مدت 11 سال نيز مفسر و مقاله نويس روزنامه امريكايي « نيويورك تريبيون » بود و از اروپا مطالب خود را براي اين روزنامه ارسال مي داشت.
ماركس كه روي اهميت امر اقتصاد در تحول تاريخ تاكيد مي كند زاده آلمان بود و فرضيه هاي خود را بر پايه شرايط جامعه آلمان كه از آن شناخت كامل داشت طرح زيري كرده بود . ولي ، اين فرضيه ها در روسيه كه آمادگي آنها را نداشت به آزمايش در آمدند.
با وجود فروپاشي شوروي هنوز هواداران عقايد ماركس در سراسر جهان بيش از هر « ايسم» ديگري هستند.
منبع: معلومات عمومي

Thursday, March 13, 2003

* آغاز نفود انگلستان در ايران
روز 13 ژوئن سال 1598 ميلادي, رابرت و آنتوني شرلي با 26 انگليسي ديگر در شهر قزوين اجازه يافتند كه شش روز بعد «19 ژوئن» با شاه عباس اول ديدار داشته باشند و اين ديدار كه از آن چهار قرن مي گذرد؛ آغاز نفوذ انگستان در ايران است كه خاطرات بسياري بدي از آن داريم مخصوصا جدا كردن هرات از ايران. سلطه بر خليج فارس و امضاي قرارداد سال 1907 سن پترزبورگ با روسيه و تقسيم وطن ما ميان دو كشور و تاسيس واحد نظامي انگليسي «اس.پي.آر South police Rifle» در كرمان و بقيه منطقه نفوذ انگلستان در ايران, تحميل قراردادهاي متعدد و گرفتن امتيازات فراوان, آوردن و بردن دولتها و خريدن بسياري از مقامات با دادن پول به آنان بود.
انگلستان با هدفهاي استعماري, پيش از شاه عباس هم درصدد نفوذ در ايران بر آمده بود, ولي موفق نشده بود. شاه عباس كه قصد عقب راندن عثماني را از غرب و اخراج پرتغالي ها را از خليج فارس و نيز تاسيس يك ارتش ملي و مدرن و خلاص كردن دولت از دست قزلباش را داشت از پيشنهادهاي برادران شرلي استقبال كرد و ....
منبع: معلومات عمومي

Wednesday, March 12, 2003

* اگر آفتاب را به نظاره بنشيني ، سايه را نتواني ديد.

Tuesday, March 11, 2003

* دمكراسي كنفوسيوسي
كنك كويي Kong Qui ـ كه در چين به Kong Fu Tzu (به معناي آموزگار بزرگ) معروف است و در كشورهاي خارج از آسياي شرقي، كنفوسيوس (ConFucius ) ناميده مي شود كه انگليسي زبانها اين اسم را كانفوشي اس تلفظ مي كنند ـ‌ دهم اوت سال 479 پيش از ميلاد (همزمان باحكومت خشايارشا بر ايران) در هفتاد سالگي درگذشت، اما انديشه هاي او همچنان زنده و مورد توجه است. افكار او بر پايه اخلاقيات، مسئوليت و هماهنگي در جامعه مخصوصا ميان كاركنان دولت است. افكار او ـ كه در سال 551 پيش از ميلاد در «شاندونگ» چين به دنيا آمد ـ سه قرن پس از وفاتش مورد توجه رهبران چين قرارگرفت و ضابطه روابط دولت و مردم شد. در سال 124 پيش از ميلاد دانشگاهي در چين براي تدريس اين افكار آغاز بكار كرد و از سال 700 ميلادي تا قرن 19، در چين كساني كه متقاضي اشتغال به امور عمومي و كارمندي دولت بودند بايد امتحان كتبي انديشه هاي كنفوسيوس را با نمره خوب مي گذراندند كه در پنج كتاب گردآوري شده بودند. از قرن 19 تا سال 1977، عقايد كنفوسيوس تحت تاثير فرضيه هاي فلاسفه و متفكران غرب قرار گرفت و كمرنگ شد، ولي از سال 1977 بار ديگر جايگاه خود را از جمله در چين بازگرفت و اينك مخصوصا آن قسمت كه به «دمكراسي كنفوسيوسي» معروف است يك نيروي فكري پيشرو بشمار مي رود. بايد دانست كه قرنها است كه افكار كنفوسيوس با آيين زرتشت كه از دو قرن پيش از كنفوسيوس در آسياي غربي رواج يافته است مقايسه مي شود و موارد مشابه در آنها استخراج شده اند و در اين زمينه در اوايل قرن 20 كتاب جامعي در هند انتشار يافت كه گويا در كانادا تجديد چاپ شده است.
با توجه به اين كه «دمكراسي كنفوسيوسي» در دو دهه اخير مورد توجه جهاني قرار گرفته است به آن مي پردازيم:
كنفوسيوس معتقد به «جامعه مشترك المنافع بزرگ» بود كه هر جامعه از او توسط نخبگان آن جامعه كه در اداره امور مهارت كامل داشته و صديق و پرهيزكار و مردم دوست باشند مديريت شود و اين نخبگان بايد توسط نيم نخبگان و نيم نخبگان بوسيله مردم (عوام الناس واجد شرايط) برگزيده شوند. به اين ترتيب دمكراسي كنفوسيوسي بر پايه انتخاب بهترين نخبگان هر جامعه براي اداره آن در يك انتخابات دو مرحله اي است و در اين دمكراسي نخبگان هرجامعه نمي توانند وارد مديريت جامعه خود شوند مگر اينكه مورد تاييد آن دسته از كارشناسان و آگاهان جامعه باشند كه نيم نخبگان خوانده مي شوند. به تفسير كانگ يووي Kang yu wei دولتمرد قرن 19 چين، هدف كنفوسيوس از بكار بردن عبارت «جامعه مشترك المنافع بزرگ» وحدت جوامع بشر با حفظ خود مختاري كامل، حاكميت ملي و تماميت ارضي خود در يك سازمان جهاني بوده است؛ زيرا كه مردم صرفنظر از نژاد، زبان و مرزهاي جغرافيايي خاص خود؛ احساس، عواطف، خواست و ناخواست مشابه دارند و همه آنان داراي وجدان و شعور هستند و مديريت (شوراي مديريت) سازمان واحد جهاني بايد به تامين نيازهاي مشترك و مشابه آنان كمك كند. ولي چين شناسان غرب (Sinologists) مي گويند كه احتمالا هدف كنفوسيوس از جامعه مشترك بزرگ، تنها كشورهاي آسياي جنوب شرقي (زردها) بوده است؛ زيرا كنفوسيوس در زمان حيات خود شايد آگاهي زيادي از ملل دور دست نداشت.
هواداران افكار كنفوسيوس درباره دمكراسي كه اينك در سنگاپور و ساير نقاط چيني نشين خارج از خاك اصلي چين و كره جنوبي فعال هستند حكومت نخبگان انتخابي را بهترين دمكراسي مي دانند و ضمن تفسير اظهارات كنفوسيوس اضافه مي كنند كه بي سوادها و بي اعتنايان به دمكراسي و ناآگاهان نبايد در انتخابات شركت جويند زيرا كه آراء آنان دقيق نيست و به دمكراسي صدمه مي زند و آن را از اصالت خارج مي سازد.
هواداران افكار كنفوسيوس به ويژه تاكيد او به وجود عدالت و انصاف و پرهيزگاري در مديران جامعه را مورد ستايش قرار مي دهند و آن را حلال مسائل جهان امروز مي دانند كه روزي نيست كه رسانه ها خبر از فساد اداري و اخلاقي يك مقام دولتي در يك گوشه از جهان ندهند و مي گويند تاكيد كنفوسيوس كه ميان اعضاي جامعه، هماهنگي و همكاري و صميميت باشد و هر عضو جامعه از رفاه نسبي برخوردار و حقوق او بدون تعرض و محترم باشد و شخصيت و شئون او رعايت شود بطرف كننده مسائل امروز بشر است كه اخلاقيات، انصاف و صداقت ميان آنها هر روز بيش از پيش رنگ مي بازد.
منبع: معلومات عمومي
از گفته هاي كنفوسيوس : بجاي اينكه از تاريكي گله كني, چراغي روشن كن!
منبع: تقويم جيبي خودم.

Sunday, March 09, 2003


*
جريان تظاهرات هشت مارس در استكهلم روشنيدين؟ شايد با وجودي كه از تمام دنيا خبرنگارها به قطار ايستاده بودند و گزارش و عكس تهيه ميكردن, باز يك دست صدا نداشته باشه. يه سر برين اينجا با چشماي خودتون ببينين توي اون صفحه يه فيلم هم از سخنراني هست, از دستتون نره !!!!!

چيني يه ميل زد كه, "مگه قرار نبود نشون نديم؟" , واسه همين شماره اندازمون رو ورش داشتم.

Saturday, March 08, 2003


* ستايش


من هم در اين ساعات
لحظه ها و ثانيه ها
هستم و هنوز
مي توانم نبض طلوع سپيده دمان را
                                                حس كنم.
عمر چون موجهاي نزديك پاي من است
و همچو آن نفسِ عميق بي همتا.


مي خواهم باز شكار كنم
فراموشي,آن منتظر را
كه شرابي چنين
ارزاني يِ من كرد.


Karl Vennberg
هشت مارس, روز زن


Friday, March 07, 2003


*


يار يا ديار


مثل نيلوفر آبي در آب
              مثل رقص سَحَر از شادي مهتاب ز صبح
                        بي هراس
به تو بايد دل باخت
در تو بايد گم شد
از تو بايد بخشيد روزگار روح دگر
با تو بايد تابيد به تنِ تشنه ي عشق
              اي همه هستي من
                        دل من را تو بـِبَر از بَرِ خويش

Thursday, March 06, 2003

* به ياد روزهاي سركشي پدرم, وقتي مشت هايش را براي ايراني بهتر گره كرده بود
15 اسفند سالروز تيراندازي به مردم در ميدان بهارستان در سال 1323 خورشيدي ( ششم مارس 1945) است .
در اين روز بسياري از مردم و دانشجويان دانشگاه تهران به خانه دكتر مصدق كه دو روز پيش از آن جلسه مجلس را به حالت اعتراض ترك گفته بود رفته بودند و او را به اصرار به مجلس باز گردانده بودند .
در ميدان بهارستان ماموران فرمانداري نظامي به سوي انبوه مردم كه هنوز در خارج از مجلس به حمايت از دكتر مصدق شعار مي دادند آتش گشودند و گروهي را مقتول و مجروح ساختند .
در پي اين تيراندازي ، مردم از بيرون و نمايندگان مجلس از داخل دولت را تهديد به ادامه تظاهرات و اقدامهاي ديگر كردند كه براي حل مسئله ، همان روز ژنرال گلشائيان از رياست فرمانداري نظامي تهران و حومه بركنار شد.
دكتر مصدق سيزدهم اسفند 1323 در پي يك كشمكش چندماهه با نماينگان هوادار دادن دادن امتياز بهره برداري از منابع كشور به خارجيان و مخالفان محدود شدن قدرت شاه ، پس از اين كه پيشنهاد او در باره اعلام جرمها با مخالفت رو به رو شد ، جلسه مجلس را به حالت اعتراض ترك كرده بود.
دكتر مصدق در هفتم آبان 1323 پس از آن كه شنيد دولت وقت مي خواهد امتيازهاي صنعتي و معدني و اداره امور مالي كشور را به خارجيان بدهد و از جمله نفت شمال را در اختيار شوروي بگذارد ضمن نطق تندي با دادن هر گونه امتيازي به خارجيان مخالفت كرده بود و در اين زمينه آنقدر پافشاري كرده بود كه در جلسه يازدهم آذر طرح منع مقامات دولتي از واگذاري هرگونه امتيازي در زمينه نفت به شركتها و دولتهاي خارجي از تصويب گذشت كه طبق آن براي متخلفان از اين قانون ، مجازاتي برابر سه تا هشت سال زندان و انفصال ابد از خدمات عمومي تعيين شده بود.
دور شديد مخالفت نمايندگان طرفدار قدرت شاه با دكتر مصدق از 23 آبان همان سال ( سال 1323 ) آ‎غاز شده بود . روز 21 آبان ، سه روز پس از كناره گيري ساعد از نخست وزيري ، مجلس راي تمايل به نخست وزيرشدن دكتر مصدق داده بود و در پي اين ابراز تمايل، 23 آبان شاه با دكتر مصدق ملاقات كرد تا او را به عنوان نخست وزير معرفي كند . دكتر مصدق در اين ملاقات كه در كاخ مرمر انجام شد شرايط خود براي قبول سمت نخست وزيري را با شاه در ميان گذارد ؛ ازجمله محدودشدن اختيارات شاه به همان حد كه در قانون اساسي آمده بود و عدم مداخله او در تعيين وزير جنگ و تبديل واژه جنگ به « دفاع ملي » و منع كامل درباريان و اطرافيان شاه از مداخله در امور دولت و نوشتن هرگونه توصيه به مقامات. شاه از پذيرفتن اين شرايط خود داري كرد و دكتر مصدق هم انصراف خود را از نخست وزير شدن به مجلس اعلام داشت و از آن روز تا 13 اسفند و قهر كردن مصدق از مجلس ، مخالفت نمايندگان طرفدار قدرت شاه و دادن امتياز به خارجيان با وي شدت يافته بود.
روايت است كه دكتر مصدق در ملاقات 23 آبان به شاه گفته بود كه اگر نخست وزير باشد و توصيه اي از درباريان به مقامهاي دولتي برسد توصيه نامه را در روزنامه ها منتشر خواهد ساخت .
چند سال بعد كه شاه بر اثر فشار مردم مجبور شد ورقه نخست وزيري دكتر مصدق را امضاء كند مي دانست كه زود يا دير اختيارات اورا مخصوصا در امور ارتش محدود خواهد ساخت.
منبع: معلومات عمومي
عكس از وبلاگ شبح كپي شده

Wednesday, March 05, 2003


عكس: نازنين افشار
به من چه داديد اي واژه هاي ساده فريب ؟
و اي رياضت اندامها و خواهش ها
اگر گلي به گيسوي خود ميزدم
از اين تقلب ، از اين تاج كاغذين ، كه بر فراز سرم بو گرفته است
فريبنده تر نبود؟
شعر: ‌فروغ
..........
* شهرنوش پارسي پور
چندي پيش زني را سنگسار کردند. تا آنجا که در روزنامه خواندم جرم اين زن اين بود که با همکاري فاسقش شوهرش را کشته بود. زن را سنگسار کردند و فاسق را اعدام.
البته من در تجزيه و تحليل اين حکم درماندم. مردي فاسق زني شوهردار است، در قتل آن مرد هم مشارکت ميکند، اما سنگسار نميشود. چرا؟ خداي نکرده فکر نکنيد که من معتقد به اعدام و قانون چشم در برابر چشم هستم، اما هنگامي که ميبينيد يک سر معادله را سنگسار ميکنند و سر ديگر را به روش معقول تري ميکشند به اين نتيجه ميرسيد که با نوعي خاصه خرجي روبه رو هستيد. شايد البته آن مرد زاني و قاتل، همسري نداشته است، در نتيجه چون عزب بوده فقط به اعدام محکوم شده. اما اگر اشتباه نکنم قانون سنگسار کردن تنها شامل حال زنان نميشود. در اين لحظه که مينويسم کتابي در اختيار ندارم که به آن رجوع کنم، اما به خوبي به ياد دارم که در هنگام سنگسار، گويا زن زانيه را تا شانه در زير خاک ميکنند و مرد زاني را تا کمر. من شک ندارم که قانون سنگسار شامل حال مرد هم ميشود، منتهي تا آنجا که چشم من کار ميکند و موارد سنگسار در ايران را به خاطر مي آورم به نظرم ميرسد که هرگز مردي را سنگسار نکرده اند.
طبيعي ست که تا من درباره قانون سنگسار مطمئن نباشم نبايد حرف بزنم. اما دانسته هاي من بازگشت ميکند به کتابهاي مذهبي که در زندان خواندم و مطمئن هستم که سنگسار شامل مرد هم ميشود. ادامه...

Tuesday, March 04, 2003

* ايرانيه ايران نديده
از سر كار رسيدم خونه, هنوز عيال از كارش نيامده بود. يه چاي درست كردم و نشستم پاي راديو سوئد تا به اخبار فارسيش گوش بدم. چشمتون روز بد نبينه, درِ خونه با يك صدائي باز شد كه از ترسم شش متر پريدم هوا.صداي پسرم مي آمد كه بلند داد ميزد, باب, باب (بابا). منو ميگي نفهميدم چطوري از پشت ميز آشپزخونه خودم رو رسوندم دمِ در, گفتم: چيه, چي شده, طوريت شده؟ نفس نفس زنون به سوئدي گفت: من مگر ايراني نيستم؟
حالا بجز خودش هفت هشتا پسر كه دو تا مو مشكي(يوناني) بقيه از دم مو طلائي هستند, ميخ, منتظر جواب, به دهن من نگاه ميكردند! به سوئدي پرسيدم: منظورت چيه؟ دوباره همون سوأل رو تكرار كرد. گفتم: مگر فرقي هم ميكنه؟!! گفت: بله فرق ميكنه, اينا به من ميگن تو سوئدي هستي نميشه ايراني بشي! گفتم: تو هم ايراني هستي هم سوئدي, بگو ببينم سر چي اين بحث رو ميكنين؟! يكي از دوستاش گفت: ما بهش ميگيم تيم تو مال نروژ باشه, ما هم مال سوئد, ميگه نه من از ايران ميام ميخوام تيم ايران باشم!
تازه فهميدم كه آقايون سر چي اينقدر شلوغش كردن. گفتم: پسرم تو وقتي بقيه هم تيمي هات ميخوان تيم نروژ باشن, تو نبايد زور بكني كه, نه با اسم ايران باشيم!! پسرم گفت: من كاپيتان هستم, هر چي بخوام ميگم. بعد وروجك به فارسي به من گفت: زودباش بگو من ايراني هستم, ميخوائيم بريم بازي.
ميگم حالا كه جريان پدر و پسر رو گفتم يه جوك هم تعريف كنم كه كامل بشه!
يه پيرمرد كشاورز ايرلندي بود, پسرش به جرم بانك زني افتاده بود زندان, براي همين تنها بود. موقع كاشت سيب زميني شده بود و پيرمرد مي بايست زمين رو قبلش شخم ميزد. چند روزي سعي كرد, اما توانش رو نداشت. نامه مينويسه به پسرش در زندان و از حال خودش و نداشتن توان براي كارهاي شخم زمين, گله و آه و ناله ميكنه. فرداش جواب نامه رو پسره ميده و توي نامه مينويسه, " آي پدر جان دست نگه دار و زمين رو شخم نزن, من پول هاي دزدي رو آنجا چال كردم!"
روز بعد كله سحر يه عالمه پليس ميريزن توي زمين و شروع ميكنن زمين رو كندن, اما هيچي پيدا نمي كنن!
پيرمرد هاج و واج يه نامه مينويسه براي پسرش و جريان رو تعريف ميكنه و ميگه حالا تو ميگي چكار كنم؟!
پسرش جواب ميده, پدرم حالا ميتوني سيب زميني هاتو بكاري, اين تنها كمكي بود كه من ميتونستم از اينجا بهت بكنم!


   /)/)
   (';')
o(")(")

* مقدمه فرضيه دمكراسي
پرفسور« رابرت دال R. Dahl» كه از دمكراسي نويسان رديف اول قرن 20 است و در 1915 به دنيا آمده است كتاب معروف خود « مقدمه فرضيه دمكراسي » را چهارم مارس سال 1956 منتشر ساخت . كتابهاي مهم ديگر او « چه كسي بايد حكومت كند منتشره در 1961 » ، « دمكراسي و انتقادهايي كه به آن وارد آمده است منتشره در سال 1989 » و « درباره دمكراسي منتشره در سال 1998 » هستند . ساير آثار اين انديشمند آمريكايي عبارتند از : « پالي راكي » ، « دمكراتيك پاليتيكز» ، و ....
پرفسور دال كه كار تدريس دمكراسي را از 1946 آغاز كرد عقيده دارد كه ميان واقعيت هاي دمكراسي و ايده آلهاي آن فرسنگها فاصله است . او مي گويد كه دمكراسي پس از نزديك به 25 قرن هنوز ــ جز در كشورهاي كوچك اروپايي و احتمالا كاستاريكا ــ فرضيه است و تا مسئله مشاركت در آن به طور كامل حل نشود به صورت فرضيه باقي خواهد ماند . حتي دولتهايي كه خود را پاسداردمكراسي معرفي مي كنند برنامه جامعي براي آموزش دمكراسي به مردم ندارند . دمكراسي بايد تدريس و تجربه شود تا مردم آن را از ضروريات زندگاني به حساب آورند.
به عقيده دال، دمكراسي از تعديل توزيع درآمد نمي تواند جدا باشد و از مردمي كه همه حواسشان معطوف به تامين حد اقل معيشت است و يا مردمي كه رسانه هاي عمومي مستقل ( حرفه اي ) ندارند نمي توان انتظار مشاركت واقعي در دمكراسي را داشت . نامزدي ، هرچند شايسته ، مردمدوست و مناسب ، وقتي كه وسيله تبليغ در اختيار نداشته باشد و مردم او وانديشه ها و كارهايش را نشناسند شكست مي خورد. گذشته نشان داد نظامهاي سوسياليستي هم كه واژه دمكراتيك را يدك مي كشيدند به قدري گرفتار بورو كراسي پيچيده خود و فاصله هيات حاكمه از مردم شده بودند كه در اين جوامع شنيدن كلمه دمكراسي براي مردم مشمئز كننده شده بود.
به زعم دال ، كشوري را كه در آن اكثريت به عقايد و نظرات اقليت توجه نكند نمي توان دمكراتيك ناميد . جامعه اي مي تواند خود را دمكراتيك بنامد كه فرهنگ دمكراسي در آن عموميت يافته و قسمتي از زندگي روز مره مردم شده باشد. او مي گويد كه نبايد گفت كاپيتاليسم مترادف با دمكراسي است ، زيرا كاپيتاليسم اگر كنترل نشود در جامعه ايجاد نا برابري مي كند و مردم را از دمكراسي متنفر و دست كم نسبت به آن بي اعتنا مي كند و در اينجا ست كه آمادگي براي قبول ديكتاتوري زياد مي شود زيرا كه اكثريت مردم ذاتا خواهان ثبات و نظم هستند.
منبع: معلومات عمومي

Monday, March 03, 2003

* قيمت يک بسته هروئين کمتر از قيمت يک شيشه شير است
روزنامه "دی ولت" چاپ آلمان چهارشنبه گذشته در مقاله ای با عنوان "مواد مخدر تدخين ميکنند تا فراموش کنند" نوشت : شمار معتادان در ايران در حال حاضر بين 2 تا 5/6 ميليون نفر تخمين زده ميشود.
دی ولت در اين مقاله که "ويولته پاکزاد" آن را نگاشته آورده است : بر اساس آمار رسمی دولت ايران، اين کشور دو ميليون معتاد و همچنين مصرف کننده تفننی مواد مخدر دارد.
اين روزنامه افزود: در تهران با 12 ميليون نفر جمعيت، قيمت يک بسته (مقدار مصرف برای يک بار ) هروئين کمتر از يک شيشه شير است.
پيك ايرانآقايان "مدير كل دفتر حقوقي و پارلماني" اين وزارتخانه و آن وزارتخانه, آيا مشگل اعتياد, وقتي براي به دست آوردن يك شيشه شير بايد كار بيشتري كرد, با صدور چنين بخشنامه هائي حل ميشود؟!! تا كي ميخواهيم خودمان را گول بزنيم؟

* امشب با خوندن تعريف هاي منتقد عزيز, خاطرات دوراني برام زنده شد كه دغدغه هاي دوران حال, جاش رو ناخواسته رفته رفته داره پر ميكنه.
دوران مدرسه از دبستان تا دبيرستان( دانشگاه بعلت انقلاب فرهنگي تعطيل شد, اينجا كليك كنيد تا ثابت كنم) پر از ماجراهاي تلخ و شيرين بود. يادم مياد, كلاس سوم دبستان بودم, همكلاسي اي داشتم به اسم عباسي كه از هر دو پا فلج بود و با كفش مخصوص كه ميله هاي آهني تا كمرش داشت, راه ميرفت. كلاس ما طبقه دوم بود و من هميشه زنگ تفريح كه زده ميشد با عباسي همراهي ميكردم. تفلك با يك جون كندني اين دو طبقه را پائين و بالا ميرفت. يه روز از قضا يادش رفت ميوه اش را از داخل كيفش برداره. و اينو توي حياط به من گفت. در طول زنگ تفريح بچه ها اجازه نداشتن به داخل كلاس ها برن, ولي من براي آوردن سيب عباسي مقررات رو زير پا گذاشتم و دويدم بطرف كلاس. درست زماني كه دستم توي كيف عباسي به دنبال سيب مي گشت, ناظم مدرسه آقاي طباطبائي وارد كلاس شد و بي درنگ بطرف من دويد و مچم را محكم گرفت. گفت چي دزديدي؟ من كه تا اون روز چنين تهمتي رو تجربه نكرده بودم, سكوت كردم. كشون كشون منو برد دفتر و به بقيه اولياي مدرسه گفت: اينو در حال دزدي گرفتم. همه شروع كردن به بدوبيرا گفتن به من, طباطبائي هم يك چوب برداشت و گفت: به كف دست چپت دو تا و دست راستت كه توي كيف بود, پنج تا ميزنم تا هيچ وقت اين روز يادت نره.
بعد از خوردن كف دستي ها اشكم سرازير شد و گفتم: عباسي ميوه اش رو يادش رفته بود, من خواستم براش ببرم. آقاي طباطبائي گفت: عباسي مگر خودش پا نداره كه تو خواستي براش ببري؟! وقتي بهش گفتم عباسي هموني است كه فلج است, اشك رو توي چشماش ديدم, ولي به روي خودش نياورد كه از كارش پشيمونه.
سالها گذشت و من ديپلمه شده بودم, يك روز داشتم با دوستم توي خيابون ميرفتم, كه صدائي گفت: آقا ببخشيد ميتوني يه دست به اين ماشين من بزنيد, باطريش خوابيده؟!
شناختمش خودش بود. بهش گفتم به شرطي كه بذاري من دوتا كف دست چپت و پنج تا كف دست راستت كه هي سوئيچ رو گردونده تا باطري تموم شده با چوب سياهت بزنم!!
باور ميكني يادش افتاد؟!! گفت تو هموني هستي كه من ناحق زدمش؟.....
ولي جسارت هم در دوران مدرسه فراون كردم, كه در فرصت ديگه اي ميگم.
راستي تا يادم نرفته بگم, منتقد خبري هم در ارتباط با يك سري سخنراني و جشن و راه هاي جمع آوري كمك براي بچه هاي خياباني در ايران, بعلاوه يه عالم عكس, در وبلاگش نوشته و گذاشته, كه حتماً به درد شما هم ميخوره.
منتقد: تاريخ اول مارس

Sunday, March 02, 2003

*
اين شعر را بخاطر دوستي اينجا نوشتم, كه شايد تا مدتها در حسرت ديدارش, حتي مجازي, به تكرار خواندن گذشته نگارهاش دل خوش كنم!
ستارگان مي درخشند
فضا لايتناهي است.
فراوانند آنها كه گمگشته اند
و ديگراني كه سر ميدهند آوازها
تنها به خاطر دلتنگي

تقديم به زن رشتي

Saturday, March 01, 2003

* من يك آمريكايي ي خسته از دروغ هاي آمريكايي هستم
اشاره: وودي هارلسن از هنرپيشگان مشهور آمريكا در دهه هشتاد است. منتقدان او را از جمله با داستين هافمن قياس كرده و از وي به عنوان مرد هزارچهره ديناي هنر ياد كرده اند. وودي كه در فيلم هايي مانند << قاتل مادرزاد>> به كارگرداني اوليور استون بازي كرده است همانند بسياري از نويسندگان، شاعران، سياستمداران، خوانندگان و اصحاب فكر و هنر درآمريكاي امروز با جنگ طلبي دولت بوش مخالف است. مقاله زير را وودي در شماره هفده اكتبر روزنامه گاردين هفتگي در تشريح بخشي از دلايلش در مخالفت با جنگ آمريكا عليه عراق نوشته است.
نام راننده اي كه روزانه مرا به محل كارم مي رساند و بر مي گرداند، مانند من وودي است. خوش بختانه اين هم نامي كار را براي من ساده تر مي كند، چرا كه احتمال اين كه من نام او فراموش كنم كم تر مي شود. اين جا در انگليس او بهترين دوست من شده است، اگر چه او از دست من عصباني است، چرا كه من آبجو نوشيدن را ترك كرده ام. او مردي باهوش و جالب است و چيزي نيست كه در مدت سي و سه سالي كه پشت فرمان تاكسي ي سياهش نشسته است نديده است. مدتي طول كشيد تا اين كه من احساس كردم او مرا دوست دارد. او به راحتي از افراد خوشش نمي آيد. من و وودي در باره ي بسياري مسائل هم نظريم اما در مورد يك مسئله هرگز به توافق نمي رسيم و آن هم عراق است. وودي معتقد است كه صدام حسين تنها زبان سخت خشونت را مي فهمد. من بر اين باور نيستم كه به خاطردست يابي به يك آدم، مجازيم شهرها را بمباران كنيم. از آغاز جنگ خليج ما يك ميليون عراقي را كشته ايم، عمدتا از طريق جلوگيري از كمك هاي انساني. بايد از اين كار دست كشيد.
خوشبختانه تعداد زيادى از انگليسي هايي كه من با آن ها درباره ي جنگ با عراق صحبت كرده ام، به نظرات من نزديك ترند تا به نظرات وودي. منتها اين مسئله اي است كه نخست وزيرانگليس متوجه آن نشده است.
من الان به مدت سه ماه است كه در لندن هستم و در تئاتر بازي مي كنم. در اين مدت من بهترين لحظات زنده گي ام را گذرانده ام. من عاشق انگليس ام، مردم آن، پارك هاي آن و تئاتر آن. نمايشي كه من در آن مشغول بازي ام عالي است و تماشاچيان رويايي. احتمالا من شايد بهتر بود كه استراحت مي كردم، خندان مي بودم و راجع به هوا صحبت مي كردم، اما چه كنم كه اين جنگ به زير پوست من خزيده است و خواب مرا از من گرفته.
به خاطر دارم كه اواخر دهه ي هشتاد، زمان جنگ ميان ايران و عراق، با پسري عراقي مشغول بازي ي باسكت بال بودم. در آن زمان من نمي دانستم كه ايالات متحده و بريتانيا به هر دو طرف دعوا سلاح مي فروشند. از دوست عراقي ام پرسيدم كه چرا هميشه بين ايران و عراق جنگ است و او پاسخي داد كه در ذهن من باقي ماند. "اگر به مردم بود، صلح برقرار بود! اين حكومت ها هستند كه جنگ مي سازند." و اكنون اين حكومت ما است كه در كم تر از يك سال مشغول ساختن جنگ دوم خويش است. اما نه، جنگ مشروط به وجود دوسوي جنگنده است، بنابراين بهتر است بگويم "حكومت ما مشغول تدارك دومين بمباران نظامي ي خويش است."
زماني كه هاروي واينشتاين همراه من فيلم <<به سارايه وو خوش آمديد>> را براي نمايش به كاخ سفيد برده بوديم، همان زماني بود كه خبر اخراج بازرسان سازمان ملل از عراق توسط صدام حسين همه ي مطبوعات را پر كرده بود. من كه در فيلم <<به سارايه وو خوش آمديد>> بازي مي كردم فرصتي يافتم تا با كلينتون گفت و گويي داشته باشم. من از كلينتون پرسيدم كه در اين مورد چه خواهد كرد. پاسخ كلينتون بسيار افشا كننده بود. او گفت: "همه به من مي گويند كه او را بمباران كن. همه ي سران ارتش معتقدند كه من بايد او را بمباران كنم. اما اگر تنها يك فرد بي گناه نيز كشته شود، من نمي توانم بارش را به دوش بكشم." و من در چشمان او نگاه كردم و حرف او را باور كردم. غافل از اين كه او هم زمان با ممانعت از رسيدن كمك هاي انساني به عراق مرگ هزاران هزار انسان بي گناه را باعث شده بود.
من خود پدر هستم و هيچ مقدار تبليغات جنگي نمي تواند مرا قانع كند كه قتل نيم ميليون كودك "خسارات جانبي ي" قابل قبولي است. واقعيت اين است كه صدام حسين از ما بود. او با كمك سازمان سيا به قدرت رسيد. مانند شاه ايران، نوريگا، ماركوس، طالبان و بي نهايت جنايت كاران ديگر. واقعيت اين است كه جرج بوش پدر، حتي پس از آن كه صدام از گازهاي شيميايي ي اعصاب عليه ايران و كردهاي عراق استفاده كرده بود، به فروش گاز اعصاب و تكنولوژي ي جنگي به صدام ادامه داد. هم زمان كه گزارش سازمان عفو بين الملل درباره ي جنايات بي شمار صدام، از جمله قتل عام و شكنجه ي كردهاي عراق روي ميز كار جرج بوش پدر بود، او كمك مالي ي بيست و پنج ميليارد دلاري براي "كشاورزي" در عراق را تصويب كرد. از سوي ديگر تاچر صدها ميليون اعتبار صادراتي براي عراق تصويب كرد.هر چند بوش پدر بعدها اين بي شرمي را داشت كه از گزارش عفو بين الملل براي كسب پشتيباني در جنگ خود براي نفت نقل قول بياورد.
يك دهد بعد مقامات كاخ سفيد همان خط را ادامه مي دهند. "ما با مردم عراق هيچ دعوايي نداريم." من مطمئنم كه نيم مليون پدر و مادر عراقي از اين جمله در شگفت اند. من يك آمريكايي ي خسته از دروغ ام. و تا آن جا كه به حكومت ما بر مي گردد، آن چه گفته مي شود، عمدتا دروغ است.
تاريخي كه ما در مدارسمان آموزش مي دهيم، شرم آور است. ما با اين دروغ بزرگ شده ايم كه كريستوف كلمب واقعا آمريكا را كشف كرد. ما هنوز روز كريستف كلمب را جشن مي گيريم. كلمب تنها خواهان يك چيز بود: طلا!! . زماني كه بومي ها او را غرق هدايا و مهرباني هاي خويش كردند، كلمب در دفتر خاطراتش نوشت "اين مردم مسلح نيستند. آن ها آهن ندارند. با پنجاه مرد مي توانيم به راحتي آن ها را تسليم كرده و وادار به انجام هر كاري كه مي خواهيم بكنيم." انديشه ي كريستوف كلمب بهترين نماد سياست خارجه ي آمريكا در شرايط كنوني است.
اين جنگ، جنگي نژادپرستانه و امپرياليستي است. دلالان جنگ، "كاخ سفيد" را دزديده اند. آنان ( شما به آن ها لقب "بازهاي جنگي" مي دهيد، اما من هرگز به پرنده اي زيبا چون" باز" اين توهين را نمي كنم) اندوه ملتي را ربوده اند و آن را بهانه اي كرده اند براي جنگ با هر كشور غير سفيدپوستي كه مورد اتهام تروريست بودن قرارش مي دهند.
جهان براي مردان واشنگتون چيزي جز يك قمارخانه ي بزرگ نيست. عجيب اين است كه آمريكايي ها عمدتا با كاركرد حكومت آشنايي دارند. دولت مردان همه ي تلاش خود را مي كنند تا به كساني خدمت كنند كه آن ها را به قدرت رسانده اند. شركت هاي عظيمي كه كره ي ما را آلوده مي كنند و در تمام جهان كارشان تجاوز به حقوق بشر است، براي دولت مردان آمريكا نزديك ترين ها و عزيزترين ها هستند.
با اين حال تبليغات جنگي، مردم را سرمست كرده است. احتزاز پرچم ها، روبان هاي زرد، پلاكاردها ي تبليغاتي و اين واقعيت كه مطبوعات از هر روزني بر طبل جنگ مي كوبند، حتي آگاهترين انسان ها را نيز در محاصره گرفته است. در آمريكا خدا نكند كسي بگويد كه جنگ ناعادلانه است و پرتاب بمب هاي خوشه اي از ارتفاع چند هزار متري عملي بزدلانه. زماني كه بيل ماهر، كمدين تلويزيون، درمورد بمباران افغانستان نظري خلاف نظر دولت ارائه داد، شركت والت ديسني برنامه ي او را قطع كرد. در كشوري كه مدعي ي آزادي ي بيان است، بيان نظري ديگرگونه مي تواند به از دست دادن شغل فرد منجر شود.
در روزنامه هاي انگليس در مورد زني خواندم كه از پرداخت سهم مالياتي- چيزي حدود هفده درصد- به جنگ خودداري كرد. من از اين ايده پشتيباني مي كنم، اگر چه اين مقدار در آمريكا از پنجاه درصد نيز فراتر مي رود. اگر ما به پول به عنوان نوعي انرژي نگاه كنيم، در آن صورت مي بينيم كه بيش از نيمي از ماليات كشور ما و انرژي ي حكومت ما صرف جنگ و سلاح هاي كشتار جمعي مي شود. در طي سي سال گذشته اين يعني بيش از ده هزار ميليارد دلار. تصور كنيد از اين پول براي حفظ محيط زيست و كمك به ايجاد برنامه هاي اقتصادي ي پاي دار استفاده شود. (برخلاف دايناسورها كه با ضربه اي بيروني از ميان رفتند، ما در حال حاضر در روند خشكاندن خودمانيم).
آخر كار من حرف وودي را مي پذيرم و براي نوشيدن چند آبجو پياده مي شويم. وودي از من مي پرسد كه اگر من جاي جرج بوش بودم چه مي كردم. پاسخ بسيار راحت است: قرارداد كيوتو را امضا مي كردم ، دادگاه بين المللي براي محاكمه ي جنايتكاران جنگي را به رسميت مي شناختم. از شركت هاي متجاوز به محيط زيست نظير مونسانتو، دوپون و اكسون حمايت نمي كردم و بالاخره اين كه نيروگاههاي هسته اي را تعطيل مي كردم. از محل حذف حمايت مالي از شركت هاي نام برده، به ميزان دويست ميليارد دلار و از محل حذف سياست تهاجم به فروشنده گان نگون بخت و خرده پاي مواد مخدر مي شد به ميزان صد ميليارد دلار صرفه جويي كرد. نيمي از بودجه ي دفاعي ي چهار صد ميليارد دلاري را حذف مي كردم. تنها از طريق دست رد گذاشتن به سينه ي دلالان جنگ و آلوده سازان محيط زيست مي شد نقدا پانصد ميليارد دلار صرفه جويي كرد.
از كل مبالغ صرفه جويي شده مي شد حدود سيصد ميليارد دلار را به ماليات دهنده گان بازگرداند. بخشي را صرف بهبود وضعيت معيشتي ي آموزگاران و بخش ديگر را براي تحقيق پيرامون منابع انرژي ي جاي گزين سوختهاي فسيلي و هم چنين منابع انرژي ي قابل بازيافت كرد. دست آخر مي توانستم مبالغي را هم به حمايت از اجلاس هاي زيست محيطي اختصاص دهم واگر چيزي باقي مي ماند به فكر افزايش حقوق شخصي ي خودم بيفتم.
منبع: روشنگري
حالا منظور از اين همه صغري كبري, اين بود كه بگم, توي زنانه ها , يه لينك گذاشته نوشته "بدون شرح". اون بابائي كه توي فلش, شعرش خونده ميشه, همين بابائي هست كه اين بالا ميبينيد. اينم آدرس فلش
ميدونم همتون ميدونستيد,خواستم امتحانتون كنم, در ضمن آدم خوب رو بايد زيادتر ازش تعريف كرد.


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin