* من يك آمريكايي ي خسته از دروغ هاي آمريكايي هستم
اشاره: وودي هارلسن از هنرپيشگان مشهور آمريكا در دهه هشتاد است. منتقدان او را از جمله با داستين هافمن قياس كرده و از وي به عنوان مرد هزارچهره ديناي هنر ياد كرده اند. وودي كه در فيلم هايي مانند << قاتل مادرزاد>> به كارگرداني اوليور استون بازي كرده است همانند بسياري از نويسندگان، شاعران، سياستمداران، خوانندگان و اصحاب فكر و هنر درآمريكاي امروز با جنگ طلبي دولت بوش مخالف است. مقاله زير را وودي در شماره هفده اكتبر روزنامه گاردين هفتگي در تشريح بخشي از دلايلش در مخالفت با جنگ آمريكا عليه عراق نوشته است.
نام راننده اي كه روزانه مرا به محل كارم مي رساند و بر مي گرداند، مانند من وودي است. خوش بختانه اين هم نامي كار را براي من ساده تر مي كند، چرا كه احتمال اين كه من نام او فراموش كنم كم تر مي شود. اين جا در انگليس او بهترين دوست من شده است، اگر چه او از دست من عصباني است، چرا كه من آبجو نوشيدن را ترك كرده ام. او مردي باهوش و جالب است و چيزي نيست كه در مدت سي و سه سالي كه پشت فرمان تاكسي ي سياهش نشسته است نديده است. مدتي طول كشيد تا اين كه من احساس كردم او مرا دوست دارد. او به راحتي از افراد خوشش نمي آيد. من و وودي در باره ي بسياري مسائل هم نظريم اما در مورد يك مسئله هرگز به توافق نمي رسيم و آن هم عراق است. وودي معتقد است كه صدام حسين تنها زبان سخت خشونت را مي فهمد. من بر اين باور نيستم كه به خاطردست يابي به يك آدم، مجازيم شهرها را بمباران كنيم. از آغاز جنگ خليج ما يك ميليون عراقي را كشته ايم، عمدتا از طريق جلوگيري از كمك هاي انساني. بايد از اين كار دست كشيد.
خوشبختانه تعداد زيادى از انگليسي هايي كه من با آن ها درباره ي جنگ با عراق صحبت كرده ام، به نظرات من نزديك ترند تا به نظرات وودي. منتها اين مسئله اي است كه نخست وزيرانگليس متوجه آن نشده است.
من الان به مدت سه ماه است كه در لندن هستم و در تئاتر بازي مي كنم. در اين مدت من بهترين لحظات زنده گي ام را گذرانده ام. من عاشق انگليس ام، مردم آن، پارك هاي آن و تئاتر آن. نمايشي كه من در آن مشغول بازي ام عالي است و تماشاچيان رويايي. احتمالا من شايد بهتر بود كه استراحت مي كردم، خندان مي بودم و راجع به هوا صحبت مي كردم، اما چه كنم كه اين جنگ به زير پوست من خزيده است و خواب مرا از من گرفته.
به خاطر دارم كه اواخر دهه ي هشتاد، زمان جنگ ميان ايران و عراق، با پسري عراقي مشغول بازي ي باسكت بال بودم. در آن زمان من نمي دانستم كه ايالات متحده و بريتانيا به هر دو طرف دعوا سلاح مي فروشند. از دوست عراقي ام پرسيدم كه چرا هميشه بين ايران و عراق جنگ است و او پاسخي داد كه در ذهن من باقي ماند. "اگر به مردم بود، صلح برقرار بود! اين حكومت ها هستند كه جنگ مي سازند." و اكنون اين حكومت ما است كه در كم تر از يك سال مشغول ساختن جنگ دوم خويش است. اما نه، جنگ مشروط به وجود دوسوي جنگنده است، بنابراين بهتر است بگويم "حكومت ما مشغول تدارك دومين بمباران نظامي ي خويش است."
زماني كه هاروي واينشتاين همراه من فيلم <<به سارايه وو خوش آمديد>> را براي نمايش به كاخ سفيد برده بوديم، همان زماني بود كه خبر اخراج بازرسان سازمان ملل از عراق توسط صدام حسين همه ي مطبوعات را پر كرده بود. من كه در فيلم <<به سارايه وو خوش آمديد>> بازي مي كردم فرصتي يافتم تا با كلينتون گفت و گويي داشته باشم. من از كلينتون پرسيدم كه در اين مورد چه خواهد كرد. پاسخ كلينتون بسيار افشا كننده بود. او گفت: "همه به من مي گويند كه او را بمباران كن. همه ي سران ارتش معتقدند كه من بايد او را بمباران كنم. اما اگر تنها يك فرد بي گناه نيز كشته شود، من نمي توانم بارش را به دوش بكشم." و من در چشمان او نگاه كردم و حرف او را باور كردم. غافل از اين كه او هم زمان با ممانعت از رسيدن كمك هاي انساني به عراق مرگ هزاران هزار انسان بي گناه را باعث شده بود.
من خود پدر هستم و هيچ مقدار تبليغات جنگي نمي تواند مرا قانع كند كه قتل نيم ميليون كودك "خسارات جانبي ي" قابل قبولي است. واقعيت اين است كه صدام حسين از ما بود. او با كمك سازمان سيا به قدرت رسيد. مانند شاه ايران، نوريگا، ماركوس، طالبان و بي نهايت جنايت كاران ديگر. واقعيت اين است كه جرج بوش پدر، حتي پس از آن كه صدام از گازهاي شيميايي ي اعصاب عليه ايران و كردهاي عراق استفاده كرده بود، به فروش گاز اعصاب و تكنولوژي ي جنگي به صدام ادامه داد. هم زمان كه گزارش سازمان عفو بين الملل درباره ي جنايات بي شمار صدام، از جمله قتل عام و شكنجه ي كردهاي عراق روي ميز كار جرج بوش پدر بود، او كمك مالي ي بيست و پنج ميليارد دلاري براي "كشاورزي" در عراق را تصويب كرد. از سوي ديگر تاچر صدها ميليون اعتبار صادراتي براي عراق تصويب كرد.هر چند بوش پدر بعدها اين بي شرمي را داشت كه از گزارش عفو بين الملل براي كسب پشتيباني در جنگ خود براي نفت نقل قول بياورد.
يك دهد بعد مقامات كاخ سفيد همان خط را ادامه مي دهند. "ما با مردم عراق هيچ دعوايي نداريم." من مطمئنم كه نيم مليون پدر و مادر عراقي از اين جمله در شگفت اند. من يك آمريكايي ي خسته از دروغ ام. و تا آن جا كه به حكومت ما بر مي گردد، آن چه گفته مي شود، عمدتا دروغ است.
تاريخي كه ما در مدارسمان آموزش مي دهيم، شرم آور است. ما با اين دروغ بزرگ شده ايم كه كريستوف كلمب واقعا آمريكا را كشف كرد. ما هنوز روز كريستف كلمب را جشن مي گيريم. كلمب تنها خواهان يك چيز بود: طلا!! . زماني كه بومي ها او را غرق هدايا و مهرباني هاي خويش كردند، كلمب در دفتر خاطراتش نوشت "اين مردم مسلح نيستند. آن ها آهن ندارند. با پنجاه مرد مي توانيم به راحتي آن ها را تسليم كرده و وادار به انجام هر كاري كه مي خواهيم بكنيم." انديشه ي كريستوف كلمب بهترين نماد سياست خارجه ي آمريكا در شرايط كنوني است.
اين جنگ، جنگي نژادپرستانه و امپرياليستي است. دلالان جنگ، "كاخ سفيد" را دزديده اند. آنان ( شما به آن ها لقب "بازهاي جنگي" مي دهيد، اما من هرگز به پرنده اي زيبا چون" باز" اين توهين را نمي كنم) اندوه ملتي را ربوده اند و آن را بهانه اي كرده اند براي جنگ با هر كشور غير سفيدپوستي كه مورد اتهام تروريست بودن قرارش مي دهند.
جهان براي مردان واشنگتون چيزي جز يك قمارخانه ي بزرگ نيست. عجيب اين است كه آمريكايي ها عمدتا با كاركرد حكومت آشنايي دارند. دولت مردان همه ي تلاش خود را مي كنند تا به كساني خدمت كنند كه آن ها را به قدرت رسانده اند. شركت هاي عظيمي كه كره ي ما را آلوده مي كنند و در تمام جهان كارشان تجاوز به حقوق بشر است، براي دولت مردان آمريكا نزديك ترين ها و عزيزترين ها هستند.
با اين حال تبليغات جنگي، مردم را سرمست كرده است. احتزاز پرچم ها، روبان هاي زرد، پلاكاردها ي تبليغاتي و اين واقعيت كه مطبوعات از هر روزني بر طبل جنگ مي كوبند، حتي آگاهترين انسان ها را نيز در محاصره گرفته است. در آمريكا خدا نكند كسي بگويد كه جنگ ناعادلانه است و پرتاب بمب هاي خوشه اي از ارتفاع چند هزار متري عملي بزدلانه. زماني كه بيل ماهر، كمدين تلويزيون، درمورد بمباران افغانستان نظري خلاف نظر دولت ارائه داد، شركت والت ديسني برنامه ي او را قطع كرد. در كشوري كه مدعي ي آزادي ي بيان است، بيان نظري ديگرگونه مي تواند به از دست دادن شغل فرد منجر شود.
در روزنامه هاي انگليس در مورد زني خواندم كه از پرداخت سهم مالياتي- چيزي حدود هفده درصد- به جنگ خودداري كرد. من از اين ايده پشتيباني مي كنم، اگر چه اين مقدار در آمريكا از پنجاه درصد نيز فراتر مي رود. اگر ما به پول به عنوان نوعي انرژي نگاه كنيم، در آن صورت مي بينيم كه بيش از نيمي از ماليات كشور ما و انرژي ي حكومت ما صرف جنگ و سلاح هاي كشتار جمعي مي شود. در طي سي سال گذشته اين يعني بيش از ده هزار ميليارد دلار. تصور كنيد از اين پول براي حفظ محيط زيست و كمك به ايجاد برنامه هاي اقتصادي ي پاي دار استفاده شود. (برخلاف دايناسورها كه با ضربه اي بيروني از ميان رفتند، ما در حال حاضر در روند خشكاندن خودمانيم).
آخر كار من حرف وودي را مي پذيرم و براي نوشيدن چند آبجو پياده مي شويم. وودي از من مي پرسد كه اگر من جاي جرج بوش بودم چه مي كردم. پاسخ بسيار راحت است: قرارداد كيوتو را امضا مي كردم ، دادگاه بين المللي براي محاكمه ي جنايتكاران جنگي را به رسميت مي شناختم. از شركت هاي متجاوز به محيط زيست نظير مونسانتو، دوپون و اكسون حمايت نمي كردم و بالاخره اين كه نيروگاههاي هسته اي را تعطيل مي كردم. از محل حذف حمايت مالي از شركت هاي نام برده، به ميزان دويست ميليارد دلار و از محل حذف سياست تهاجم به فروشنده گان نگون بخت و خرده پاي مواد مخدر مي شد به ميزان صد ميليارد دلار صرفه جويي كرد. نيمي از بودجه ي دفاعي ي چهار صد ميليارد دلاري را حذف مي كردم. تنها از طريق دست رد گذاشتن به سينه ي دلالان جنگ و آلوده سازان محيط زيست مي شد نقدا پانصد ميليارد دلار صرفه جويي كرد.
از كل مبالغ صرفه جويي شده مي شد حدود سيصد ميليارد دلار را به ماليات دهنده گان بازگرداند. بخشي را صرف بهبود وضعيت معيشتي ي آموزگاران و بخش ديگر را براي تحقيق پيرامون منابع انرژي ي جاي گزين سوختهاي فسيلي و هم چنين منابع انرژي ي قابل بازيافت كرد. دست آخر مي توانستم مبالغي را هم به حمايت از اجلاس هاي زيست محيطي اختصاص دهم واگر چيزي باقي مي ماند به فكر افزايش حقوق شخصي ي خودم بيفتم.
منبع:
روشنگري
حالا منظور از اين همه صغري كبري, اين بود كه بگم, توي
زنانه ها , يه لينك گذاشته نوشته "بدون شرح". اون بابائي كه توي فلش, شعرش خونده ميشه, همين بابائي هست كه اين بالا ميبينيد.
اينم آدرس فلش
ميدونم همتون ميدونستيد,خواستم امتحانتون كنم, در ضمن آدم خوب رو بايد زيادتر ازش تعريف كرد.