* زنانِ پر چونه, مردانِ .....
صبح دوشنبه تان بخير. امروز از ساعت هشت صبح كه آمدم سر كار و هنوز دارم داستانهائي كه براي همكارم توي تعطيلي آخر هفته اش اتفاق افتاده را "گوش" ميكنم. يه زن پر چونه با داستانهائي كه مفت هم نمي ارزه!! حتماً ميگين , خب مگه مجبوري بشيني گوش كني؟! يا شايد ميگين, چطوري ميشه كه جلوي طرف كه سوئدي هست, فارسي بنويسي و همزمان به حرفاش گوش كني؟! يا اصلاً ميگين دروغ ميگم!!
باور كنيد راست ميگم, تا ساعت حدود هشت و نيم هيچي نگفتم و مثل آدمهائي كه مثلاً موضوع براشون جالبه, با يه لبخند مصنوعي روي لبام تو چشماش نگاه ميكردم و وانمود ميكردم كه دارم گوش ميدم. از روي تغييرهاي چهرش مي فهميدم كه بايد منم قيافم رو تغيير بدم و مثلاً ناراحت يا متعجب بشم! بعدش روم رو كردم به كامپيوترم و به ايميل باكس و نامه هاي رسيده ور رفتم كه حاليش بشه كار دارم, ولي انگار نه انگار!! حرفش رو قطع كردم و بهش گفتم: من يه نامه به فارسي بايد براي مادر پدرم بنويسم چون منتظرِ يه خبري از طرف من هستند, كه شايد تموم كنه , اما با اين وجود به حرفاش ادامه داد! ساعت رو نگاه كردم, روي ميزم رو جمع و جو كردم, همينطور داره مسلسل وار ميگه!! حالام چند دقيقه است شروع كردم به نوشتن اين متن و اون خيال ميكنه دارم به بابا ننم نامه ميدم, ولي در اصل دارم به شما ميگم كه من رو داره اين خانم با حرفاش شكنجه ميده, اگر كاري از دستتون بر مياد بكننين!!
واي گوشم داره سوت ميكشه. حرفاش با تعريف از رفتن به يه كنسرت شروع شد, بعد از خواهرش بد گفت , بعد از شوهرش كه همه زندگيش ماشينش هست, بعد ديگه يادم نيست چي گفت, حالام داره, صبر كن يه دقه , آهان داره از سكشون ميگه. آخه مگه من چه گناهي كرده بودم خدااااااااااا, ديدار به قيامت.
پ.ن: بعد از اينكه متن رو پست كردم, ساكت شد و پرسيد: نامه بابا مامانت رو چرا گذاشتي روي نت؟!!
حالام رفته قهوه بخوره :)