* دو روزه به خودم ميگم, عجب غلطي كردي گفتي, آخر هفته در خدمتتون هستم, حالا چطوري روت ميشه تا قبل از اون اينجا چيز بنويسي؟!! اما راستش رو بخواهين, كارها همچين خوب پيش رفته كه وقت زيادي هم ميارم! البته بعضي از دوستان وبلاگنويس هم بي تأثير نبودند.
روز اول, بعد از كار رفتم توي شهر پرسه زدم. آخر شب هم سر از بار هتل در آوردم كه آبجوي بشكه خوشمزه اي داشت و جاتون خالي دو سه تائي زدم توي رگ, بعدم شروع كردم با ملت حاضر خوش و بش كردن. پرسيدن كجائي هستم؟ ديدم اگر من اسم شهري رو توي سوئد بيارم, سوأل بعديشون اينه كه, اصليتم كجائي هست. واصه همين يك ضرب گفتم از ايران ميام. گفتن: اوه ايران, به نظر تو خميني آدم خوبي بود يا بد بود؟
گفتم: يادم نمي ياد!
با اين جوابم, چشماشون داشت از حدقه ميزد بيرون. يكيشون گفت مگر ممكنه يادت رفته باشه؟ گفتم: تو چي ازش يادت مياد؟ گفت: ملا بود و خيلي فناتيك بود. گفتم: خب تو كه به اين خوبي ميدوني, ديگه چرا از من پرسيدي؟!! يك كم ديگه شر و ور گفتيم تا كم كم بحث كشيده شد به جنگ و صدام و بوش! از اينجا ديگه رفتم بالاي منبر, روضه اي براشون خوندم كه فقط مونده بود گريه كنن. جالب اينجا بود, يك خانومه كنار من روي مبل نشسته بود هر وقت من داستان رو سوزناك ميكردم خودش رو مينداخت روي من كه مثلاً ناراحته, اين كه گفتم فقط مونده بود گريشون بگيره از صدقه سر انداختن ها بود,هي آه و ناله رو بيشتر دمش ميدادم, اونم بيشتر خودش رو ولو ميكرد!
از شوخي گذشته, بدون استثنا از دخالت آمريكا و انگليس كه بدون اجازه سازمان ملل به عراق حمله كرده, ناراحت بودند و فكر ميكردند ميتونه اين كار باعث عصبانيت كشورهاي عربي و در نتيجه مشكلات زيادي براي صلح جهاني بوجود بياره! البته من خيالشون را راحت كردم, كه ملت عرب بخارشون دست غربي ها رو نميسوزونه و فقط معذرت ميخوام , كون ما "ايراني ها" رو كباب كرده و ميكنه!
ديروز هم با يكي از دوستام ايميل چت ميكردم, امشب هم نمي دونم چكار كنم!
شانس آوردم اين وبلاگ رو عيال نميخونه!