PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Sunday, March 30, 2003

* متن اعترافات امير فرشاد ابراهيمی
گفته های امير فرشاد ابراهيمی درباره چگونگی تشكيل عناصر حزب الله، مسئولين حامی آن، منابع مالی، نقشه ترور عبدالله نوری، عمليات در كوی دانشگاه و بالاخره فساد گسترده در سطح شورای مركزی انصار حزب الله... كه موجب دستگيری او و تشكيل پرونده نوارسازان شد.


بنام خدا، اميرفرشاد ابراهيمی هستم. ليسانسيه كارگردانی سينما از دانشگاه هنر و دانشجوی رشته حقوق دانشگاه آزاد. در تاريخ ٢٧ مرداد توسط نيروی انتظامی آزاد شدم به مدت ٧ ماه در زندان های مختلف بازداشت موقت بودم. در بازداشتگاه توحيد، زندان اوين، زندان قصر و بازداشتگاه ١١٠ و بعد از آن در ٢٧ اسفند ٧٨ آزاد شدم. از سال ١٣٦٧ همكاری ام در ابتدا با بسيج و بعد از آن با گروهی كه در آن موقع به نام گروه فرهنگی-مذهبی انصار حزب الله بود شروع كردم. در نشريه سوره نوجوانان خبرنگار بودم، مسئول صفحه ادبيات كودك و نوجوان بودم، مديرمسئول در آن موقع شهيد آوينی بود. يادم می آيد در همان تاريخ سال ٧٢ - ٧١ شهيد آوينی به من گفت كه از نشريه سوره نوجوان به نشريه سوره بروم. به نشريه سوره رفتم. در آنجا بودم تا سوره تعطيل شد و بعد از به درخواست آقای آوينی، (سال های اولی بود كه سينما می خواندم) به موسسه روايت فتح رفتم. در آنجا به عنوان اديتور كار می كردم، نه بطور رسمی بلكه با رابطه دوستی كه با آقای آوينی داشتيم، طرحی بود به اسم جستجوگران نور.
ديدار با سعيد امامی
اين روال ادامه داشت تا بحث انتخابات آقای خاتمی پيش آمد. سال ٧٦-٧٥ بود. ما و تمام جناح ها فكر می كرديم آقای ميرحسين موسوی كانديدای رياست جمهوری می شوند. وقتی فهميديم كه ايشان كانديدا نشده و مجمع روحانيون مبارز آقای خاتمی را پيشنهاد كرده (حول و حوش زمستان ٧٥ بود) بنده و آقای الله كرم و آقای سازور و آقای فرج مراديان پور به دانشگاه امام صادق آمده با آقای مهدوی كنی جلسه گذاشتيم.
ايشان دوباره بحث خواص و عوام را مطرح كردند. حرف جالبی می زدند. می گفتند كه عوام می خواهند ببينند كه جناح چپ چه كسی را كانديدا می كند (تا به انصار حزب الله، روحانيت مبارز و تشكل های همسو رای ندهند) حالا اين فرد می خواهد آقای ميرحسين موسوی باشد يا حتی يك كارمند ساده فرقی نمی كند. در آن زمان بحث انتخاب آقای خاتمی خيلی جدی شده بود. نزديكی های بهار ٧٥ يك روز الله كرم به من زنگ زد و گفت بيا هتل انقلاب. يكی از بچه حزب الهی های وزارت اطلاعات قرار است بيايد به ما رهنمود بدهد. به هر حال آنها بهتر می دانند كه در مملكت چه می گذرد. بنده، آقای فرج و آقای الله كرم بوديم. من آن موقع دانشگاه بودم. آمديم ميدان فلسطين سوار ماشين الله كرم شديم و به هتل انقلاب رفتيم. در رستوران گردون آن شام خورديم و پايين آمديم. آن آقا خودش را سعيد اسلامی معرفی كرد. بعدا فهميديم كه همين سعيد اسلامی معروف بوده است.
يك سری آمار و اطلاعات به ما نشان داد و گفت كه برآوردهای اطلاعاتی ما اين است كه آقای خاتمی می خواهد بنی صدر اين زمان شود. به ما گفت كه شما بياييد خيانت هايی را كه او در زمان وزارت ارشادش كرده و كارهايی را كه انجام داده وسط بگذاريد. به ما می گفت كه بايد چه بكنيم، برآوردی كه انجام داديم اين بود كه بايد در سه مرحله كار انجام دهيم. اول اينكه بگوييم ايشان در زمان وزارت چه كارهايی كرده و استعفايشان به نفع انقلاب بوده ، دوم اينكه بطور واضح گفته شود بياييد يك ناامنی برای تبليغات ايشان ايجاد كنيد كه مثلا من نوعی جرات نكنم بروشورهای آقای خاتمی را در داخل تهران پخش كنم و به مردم بگوييد كه جناح چپی كه از ايشان طرفداری می كند همه بی دين و ايمان هستند و گفت كه مثلا شما بياييد در ايام عاشورا فلان كار را انجام دهيد كه همان كارناوال شادی بود كه راه افتاد.
وقتی كه تمام اين برنامه ها را نوشتيم و من هنوز هم دارم كه عنوانش اين است: جلسه با برادر اسلامی در هتل انقلاب. يك فقره هم كاری بود كه فرج مراديان پور با آقای حكيم سوری (سرتيپ٢ سپاه و الان مسئول اطلاع رسانی لشگر ١٠ است) سر خيابان ميرعماد به يكی از بچه هايی كه تبليغ خاتمی را پخش می كرد چاقو زده بودند. سر پارك وی هم به يك نفر ديگر چاقو زده بودند تا به اين وسيله يك جو ناامنی را برای كسانی كه برای آقای خاتمی تبليغ می كنند بوجود آورند. كارهای ديگر هم كرده بودند مثل حمله به ستاد آقای خاتمی در خيابان سميه.
فساد
يك شب محمد بابائيان و مهدی صفری تبار با يك هوندا آكورد ساعت ١٢ شب آمدند دنبال من. اينها آمدند دنبال من و گفتند می خواهيم برويم بگرديم. گفتم: باشد. به خانه گفتم كه شب دير می آيم و رفتيم. رفتيم دربند ديدم اسلحه ها و كلت هايشان هنوز دستشان است. گفتم مگر قرار نبود اينها را تحويل دهيد؟ گفتند: حالا نداديم ديگر. گفتم: ماشين مال كيه؟ گفت: مال خودم. توی راه برگشتن حول و حوش ساعت ١ يا ٣٠/١ يك موتور هوندا ١٢٥ از كنار ما رد شد. پيچيدند جلوی موتور و به من گفتند: برو ببين كارت موتور همراهش است يا نه؟ خوب ما هم كارت بسيج داشتيم و هم حكم ايست و بازرسي. گفتم: خوب، الكی بريم بگرديمش ديگه. گفت: كارت موتور ندارم. موتور را تازه خريده ام و بازاری هستم. زيپ پيراهنش را باز كرد ديدم دسته های هزارتومانی داخل پيراهنش است. گفت: قرارداد چك دارم و رفته بودم اين پول ها را از يكی بگيرم. محمد بابائيان گفت: بچسب بهش. منهم ذهنم به همه چيز می رفت غير از چيزی كه توی ذهن محمد بود. رفتم او را گشتم و ديدم كه فقط پول همراهش است. گفتم كه دفعه بعد كارت موتور همراهت باشد و رفتم سوار ماشين شدم. محمد بهم گفت: خاك تو سرت. می زدی پس كله اش. اسلحه و ماشين كه داشتيم. چراغ گردون هم داخل ماشين بود. پول هايش را می گرفتيم می انداختيمش توی جوی و خودمون هم درمی رفتيم.
متن كامل را اينجا بخوانيد


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin