* خوب چهارشنبه سوري هم بدر شد! اين بار از سال هاي ديگه تبنل تر بوديم. با چندتا از دوستان, توي خونه جمع شديم و مراسم رو برپا كرديم. راستش اولش دل و دماغ براي چهارشنبه سوري نداشتم, دليلش رو هم نمي دونم! آدم يه موقع ها سر بزنگا كه بايد شاد باشه اين ميشه كه من هستم!!
بعد از ظهري, دوستي زنگ زد و خواست كه ما بريم پيش اونها. من هم گفتم امروز كمي خسته هستم و فردا صبح هم بايد برم مأموريت كاري و تمام روز را در سفر هستم. از همه اينها گذشته, آقا پسر ما هم توي مدرسه كار دست خودش داده و ميگه درست نمي تونه راه بره, شما بيائيد اينجا.
اين شد كه آونا, بعلاوه يك خانواده ديگه كه اول قرار بود برن خونه اونها, جمع شدن اينجا و تا نزديكاي ساعت 10 اينجا بودند, بعد هم من آمدم تا كمي از روي وبلاگ هاي شما بپرم كه وسط هاش گفتم, يه حالي هم به اين آبادي خودم بدم تا ملت نكن آبنوس كجاست, نكنه اومد از رو آتيش بپره افتاد توش!!
براتون چهارشنبه سوري خوشي رو آرزو ميكنم و اميدوارم هميشه شاد باشيد. پاشم برم به نوارم گوش بدم.