* ايرانيه ايران نديده
از سر كار رسيدم خونه, هنوز عيال از كارش نيامده بود. يه چاي درست كردم و نشستم پاي راديو سوئد تا به اخبار فارسيش گوش بدم. چشمتون روز بد نبينه, درِ خونه با يك صدائي باز شد كه از ترسم شش متر پريدم هوا.صداي پسرم مي آمد كه بلند داد ميزد, باب, باب (بابا). منو ميگي نفهميدم چطوري از پشت ميز آشپزخونه خودم رو رسوندم دمِ در, گفتم: چيه, چي شده, طوريت شده؟ نفس نفس زنون به سوئدي گفت: من مگر ايراني نيستم؟
حالا بجز خودش هفت هشتا پسر كه دو تا مو مشكي(يوناني) بقيه از دم مو طلائي هستند, ميخ, منتظر جواب, به دهن من نگاه ميكردند! به سوئدي پرسيدم: منظورت چيه؟ دوباره همون سوأل رو تكرار كرد. گفتم: مگر فرقي هم ميكنه؟!! گفت: بله فرق ميكنه, اينا به من ميگن تو سوئدي هستي نميشه ايراني بشي! گفتم: تو هم ايراني هستي هم سوئدي, بگو ببينم سر چي اين بحث رو ميكنين؟! يكي از دوستاش گفت: ما بهش ميگيم تيم تو مال نروژ باشه, ما هم مال سوئد, ميگه نه من از ايران ميام ميخوام تيم ايران باشم!
تازه فهميدم كه آقايون سر چي اينقدر شلوغش كردن. گفتم: پسرم تو وقتي بقيه هم تيمي هات ميخوان تيم نروژ باشن, تو نبايد زور بكني كه, نه با اسم ايران باشيم!! پسرم گفت: من كاپيتان هستم, هر چي بخوام ميگم. بعد وروجك به فارسي به من گفت: زودباش بگو من ايراني هستم, ميخوائيم بريم بازي.
ميگم حالا كه جريان پدر و پسر رو گفتم يه جوك هم تعريف كنم كه كامل بشه!
يه پيرمرد كشاورز ايرلندي بود, پسرش به جرم بانك زني افتاده بود زندان, براي همين تنها بود. موقع كاشت سيب زميني شده بود و پيرمرد مي بايست زمين رو قبلش شخم ميزد. چند روزي سعي كرد, اما توانش رو نداشت. نامه مينويسه به پسرش در زندان و از حال خودش و نداشتن توان براي كارهاي شخم زمين, گله و آه و ناله ميكنه. فرداش جواب نامه رو پسره ميده و توي نامه مينويسه, " آي پدر جان دست نگه دار و زمين رو شخم نزن, من پول هاي دزدي رو آنجا چال كردم!"
روز بعد كله سحر يه عالمه پليس ميريزن توي زمين و شروع ميكنن زمين رو كندن, اما هيچي پيدا نمي كنن!
پيرمرد هاج و واج يه نامه مينويسه براي پسرش و جريان رو تعريف ميكنه و ميگه حالا تو ميگي چكار كنم؟!
پسرش جواب ميده, پدرم حالا ميتوني سيب زميني هاتو بكاري, اين تنها كمكي بود كه من ميتونستم از اينجا بهت بكنم!
/)/)
(';')
o(")(")