*
يكي از دوستان برادرم مدتي پيش در سن 28 سالگي بعد از خداد سال رفت ايران. همون هفته اول با يك دختر خانمي آشنا ميشه و چند باري همديگر رو ملاقات ميكنن. وقتي بر ميگرده سوئد متوجه ميشه كه بعله دلش را پيش خانم جا گذاشته. يكي دو ماهي ميگذره, سراسيمه برميگرده ايران و از دختر خانم تقاضاي ازدواج ميكنه. دختر خانم به پسر عاشق پيشه جواب مثبت ميده و قرار ازدواج ميگذارن. سه/چهار هفته اي كارهاي آزمايش خون و و ... طول ميكشه. بلآخره شيريني ميخورن و به عقد هم در ميان. آقا پسر تبديل به آقا داماد ميشه و خيالش راحت, بليطش را اوكي ميكنه كه برگرده سوئد تا كارهاي اينطرف گود را درست كنه. گويا توي فرودگاه مهرآباد جلوش را ميگيرن و ميگن: شما به دليل انجام ندادن خدمت مقدس سربازي, حق داشتي در سال يك بار به ايران سفر بكني. حالا به دليل تكرار سفر در عرض يكسال, بايد يا اينقدر ميليون بدي يا بري سربازي تا اجازه بديم از كشور خارج بشي.
پسر بيچاره گير مي افته. يك ماهي بالا و پائين ميزنه, تا آخرش با التماس و درخواست(همون رشوه سابق) خانوادش موفق ميشن كار پسرشون را درست كنن تا خاك ايران را ترك بكنه.
آقا پسر كارهاي اينطرف را كرد و به هر قيمتي بود دلبرش را آورد پيش خودش.
تا اينجاش هر چند دردسر داشت, اما به خير گذشت.
حالا چند ماهي ميشه كه اين دختر خانم در كشور سوئد بسر ميبره. زبانش هنوز در حد سلام و خداحافظي و كمي محاوره است. به گفته مسئولين اداره كار, فوق ليسانس عروس تا وقتي نتونه پرفكت سوئدي حرف بزنه دوزار هم نمي ارزه, تازه بايد دو سالي هم اينجا دانشگاه بره تا سرتيفيكاتش را به سوئدي اوكي كنن. عروس خانم از بابت بيكاريش حوصله اش سر رفته, دلش براي خانوادش تنگ شده, داره(بقول خودش)درسهائي كه خونده را به دليل استفاده نكردن فراموش ميكنه, و و .....
آقا داماد امشب پيش من بود و ابراز پشيموني ميكرد. ميگفت: من هنوز هم دوسش دارم, اون هم من رو دوست داره, ولي نميدونيم مشگلاتي كه داريم را چطوري حل كنيم. و خواست تا راهنمائيش كنم.
آخه قربون قدتون چرا شرايطتون را از اول نمي سنجين و كلاهتون را جلوتون قاضي نميكنيد, كه حالا من بيچاره بايد نقش مددكار خانواده را بازي بكنم؟!