*
دوشنبه ها معمولاً سر كار ما خيلي اتفاقها مي افته, اما به جرأت ميتونم بگم 90% ربطي به خودِ كار نداره!
ساختماني كه من توش كار ميكنم, سمت خيابونش پر هست از پنجرهاي قد و نيم قد. بين پنجره ها هم ديوار ساختمانه كه از يك نوع سنگ مرمر درست شده. اما داخل ساختمان ديوارهاش همه اش از شيشه درست شده. براي همين شكل و شمايل همكارت را راحت در طول روز برانداز ميكني, بدون اينكه صداشون مزاحم كار كردنت باشه, بگذريم كه اهل اداره به در و ديوار هاشون تابلو مابلو آويزون كردن و كمي جلوي ديد را گرفته.
خوبي اين نوع آرشيتكتي را "ميگن" اينه كه حوصله ات در محل كار سر نميره و باعث شادابي و احساس نزديكي بين همكاران ميشه. من اين را تا حدودي مثبت ميدونم, اما اگر دست خودم بود ميدادم شيشه ها را دودي غليظ بكنن. آخه خيلي وقتها اين ولنگ و وازي باعث ميشه كار به خوبي پيش نره, مخصوصاً دوشنبه ها. به عنوان مثال امروز بنده از صبح ميخ همكارم شدم. ميخوام از لب خوني بفهمم داره راجع به چي سه ساعته پاي تلفن حرف ميزنه, از قيافشم معلومه داره يك اتفاقي كه توي تعطيلي براش رخ داده را مو به مو واسه آنطرفي تعريف ميكنه. گوشيشم هِدسِت هست و دستاش تا عرش آسمون ميره و مياد.
سر ميز ناهار از آنيكا پرسيدم: امروز چي شده كمي پريشون به نظر مي آيي؟
گفت: نه چيز مهمي نيست, رفته بودم كشتي سواري تا فنلاند, و ......
با اجازتون ديدم لباش همون حركاتي را داره ميكنه كه وقتي من واسه سر در آوردن, روش از توي اطاقم كليد كرده بودم! خانم با همزيش (يك چيزي بين شوهر و دوست پسر) سر اينكه واسه يك دختري درينك خريده قهر كرده و تمام مسافرت را هم به خودش هم به بنده خدا ذهر كرده!
به بقيه هم كه نگاه كردم, ديدم يا ميخ هستن, يا اينكه واسه يكي مشغول داستان سرائي هستند. من هم به فكر افتادم حال اين روزم را تا اينجاش با شما تقسيم بكنم.