PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Monday, June 30, 2003

* يازده مارچ 1979 روزنامه كيهان

Sunday, June 29, 2003

* لوچيانو دوكرچنزو گفته:
"هر يك از ما فرشته اي است با يك بال. تنها زماني مي توانيم به پرواز در آييم و به اوج رسيم كه يكديگر را در آغوش گيريم"
عبدالنبي نمازي, دادستان كل جمهوري اسلامي, ديروز در همايش قوه قضائيه سخنان بسيار تهديدآميزي را عليه مردم و دانشجويان بيان كرد. وي گفت كه اگر اسناد و مدارك ارائه شده در پرونده برخي از بازداشت شدگان اخير ثابت كنند كه آن ها روي مردم سلاح كشيده اند, آنان «حكم محارب» را دارند. حكم محارب در نظام قضائي اسلامي اعدام مي باشد. نمازي گفت كه در زندان اوين ٨٠٠ دانشجو از تهران زنداني شدند و دو هزار نفر هم «متهم» هستند. نمازي در ابتداي سخنانش«هرگونه تجمعي» را براي سالگرد ١٨ تير ممنوع اعلام كرد. پيش از اين كه نمازي از ٨٠٠ دانشجوي زنداني فقط در تهران سخن گويد, ظريفيان, معاون وزير آموزش عالي گفته بود كه در تهران هشتاد دانشجو دستگير شده اند.

Friday, June 27, 2003

* قابل توجه دوستاني كه احتمالاً نميدونن چطوري بايد سيستم بلاگر جديد را براي فارسي (يوني كد) تنظيم كنند!!
بعد از اينكه لاگين كرديد خواهيد ديد كه نوشته هاي فارسي شما قابل خواندن نيست. براي يوني كد كردن وبلاگتان بايد:
اول روي دكمه Settings كليك بكنيد. مطابق عكس زير.








دوم روي دكمه Formatting كليك بكنيد. مطابق عكس زير.









سوم در قسمت Time Zone و Language و Encoding تغييرات لازم را انجام بديد. براي قسمت زبان به دليل اينكه فارسي وجود ندارد زبان انگليسي را انتخاب كنيد و در قسمت Encoding بايد Universal Unicode UTF-8 را انتخاب كنيد. در آخر روي دگمه Save كليك كنيد. .






چهارم روي دكمه Posts كليك بكنيد و مطلب مورد نظر خود را مينويسيد و پست ميكنيد. براي اينكه آرشيو وبلاگ شما نيز آپديت شود. ابتدا روي Publishing كليك ميكنيد, طبق عكس زير.





سپس روي Republish Entire Site كليك ميكنيد. با اين كار تمام آرشيو شما به سيستم جديد آپديت ميشود. براي اينكه مطلب شما قابل لينك دادن باشد, بعد از هر بار كه مطلبي پست ميكنيد روي دكمه Publishing كليك كنيد و اينبار روي Repablish Latest كليك كنيد. مطابق عكس زير. موفق باشيد.

Thursday, June 26, 2003

* بلآخره بلاگر اسباب كشي منو بعد از دو روز دلشوره و سرگردوني كه داشتم تموم كرد. بگذريم كه وقتي تونستم لوگين كنم, ديدم همه چيز رو ريخته به هم و ول كرده به امان آبنوس!! اگر شما هم هنوز بلاگر براتون اسباب كشي نكرده, ناراحت نشيد نوبت شما هم ميشه.
من اولين باري كه عكس پائيني رو ديدم هفت/هشت سال پيش بود و عجيب پيام عكس روي من تأثير گذشت. گاهي اوقات كه احساس ميكنم به بن بست رسيدم ياد اين عكس مي افتم.

Tuesday, June 24, 2003


Instructions for life *
Give people more than they expect and do it cheerfully -
Memorize your favorite poem -
Don't belive all you hear, Spend all you have, or Sleep all you want -
When you say "I love you" , mean it -
When you say "I am sorry", look the person in the eyes -
Never laugh at anyones dreams, People who don't have dreams don't have much -
Love deeply and passionately. You might get hurt but it's the only way to live life completely -
! In disagreemnts, fight fairly , no name calling -
Don't judge people by their relatives -
Talk slowly , but Think quickly -
Remember that grate love and great achievments involve great risks -
Call your mom -
Call you dad -
When you lose, don't lose the lesson -
:Remember the tre R's -
Respect for self
Respect for others
Responsibility for all your actions

Don' t let a little dispute injure a great frienship -
When you realize you made a misstake, take immidiate steps to correct it -
Spend some time alone -
Open your arms for change, but don't let go of your values -
Remember that silence is somethimes the best answer -
Be gentle to earth -
Mind your own business -
! Learn the rules , then brake some -
Remember that the best relationship is one where you love for each other is greather than your -
need for each other
Remember that your character is your destiny -

Monday, June 23, 2003

* خلع يد از انگلستان در نفت ايران سر آغاز يك مبارزه جهاني بر ضد استعمار شد
در سال 1951, سه ماه پس از ملي شدن صنعت نفت ايران كه از آغاز قرن بيستم توسط شركت نفت انگلستان (بريتيش پتروليوم – BP) عملا به يغما مي رفت , پالايشگاه آبادان به دست مالك اصلي آن, ملت ايران, افتاد و يكي از ديوارهاي استعمار غرب فروريخت. انجام «خلع يد» از پالايشگاه آبادان كه بزرگترين نوع خود در جهان بود روز 21 ژوئن (31 خرداد) سال 1951 به تصويب مجلس ايران رسيده بود كه در عين حال راي اعتماد مجدد به دولت ملي دكتر محمد مصدق تلقي شد.
اداره پالايشگاه آبادان از آن زمان در دست شركت ملي جديد التاسيس نفت ايران (امروز: وزارت نفت) قرار گرفت. دادگاه بين المللي لاهه پنجم ژوئيه (دو هفته بعد) بر ضد ايران كه از انگليسي ها خلع يد كرده بود راي داد! شش روز بعد, ترومن رئيس جمهوري وقت آمريكا ديپلمات سيار اين كشور «آورل هريمن» را به تهران فرستاد تا براي مسئله نفت, راه حل مسالمت آميز و مرضي الطرفين پيدا كند. در اين ميان, در تهران و ساير شهرها به حمايت از دولت دكتر مصدق تظاهرات خياباني روزانه و متعدد روي مي داد.
ششم اوت (15 مرداد) همين سال انگلستان كه موفق نشده بود اراده ملت ايران را درهم شكند به حيله, راه مذاكره را پذيرفت . ولي اول اكتبر (9 مهر 1330) شوراي امنيت سازمان ملل كه در آن پنج دولت فاتح جنگ جهاني دوم حق رد (Veto) دارند به اين بهانه كه مسئله نفت ايران مي تواند صلح جهان را به مخاطره اندازد تمايل خود را به بررسي مسئله اعلام داشت.
هشتم اوت سال 1952 (مرداد 1331) دولت دكتر مصدق ورق تازه اي را برزمين زد و از انگلستان بابت همه زيانهايي كه به ايران وارد آورده بود غرامت خواست و سي ام اوت (هشتم شهريور) همين سال, دكتر مصدق پيشنهاد آمريكا براي حل مسئله نفت با انگلستان را رد كرد و 52 روز بعد يعني 22 اكتبر (سي ام مهر ماه) هم مناسبات سياسي ايران با انگلستان را قطع كرد و به اين ترتيب پس از قرنها طلسم بزرگي در جهان اصطلاحا سوم شكسته شد كه سرآغازي براي قيام ساير ملل استعمار زده قرار گرفت و ....
منبع: معلومات عمومي

Sunday, June 22, 2003

* امروز با يكي از اقوام در تهران تماس گرفته بودم و از اوضاع اعتراضات مردم و دانشجوها پرسيدم. گفت: عده اي از نيروهاي ويژه و ضد شورش از افراد حزب الله لبنان هستند و خيلي وحشيانه با مردم برخورد ميكنن. تعريف كرد كه صورت يك سگ را عده اي جوان شبيه به خامنه اي گريم كرده بودند و ولش كرده بودند توي خيابون بين مردم و ماشينها. شعارها بيشتر شده بدوبيراه گفتن به آخوندها و دولت. گويا يك بسيجي رو هم با نانچيكو زده بودند وسط فرق سرش و نقش زمين شده بوده. اينطور كه معلومه يزدي امام جمعه تهران خواستار اعدام معترضاني که عليه حکومت تظاهرات مي کنند شده. براي هفتمين شب متوالي در کرج تظاهرات و درگيري هست. همينطور تظاهرات در اروميه, همدان, زنجان, قزوين, سمنان و ادامه تظاهرات مردم و درگيريهاي شبانه در اصفهان، شاهين شهر، شهرضا و شهرکهاي اطرافش.
الآن هم يك فيلم از سايت گويا پيدا كردم كه حدود شش دقيقه از درگيري بين نيروهاي ضد شورش و دانشجوهاست. شايد براي كساني كه اينترنت با سرعت بالا نداشته باشن كمي سخت باشه, چون حدود 7 مگ هست. اينم لينكش

Saturday, June 21, 2003

* بهترين تعريف سرمايه داری، حکومت و سياست
پسر کوچولو از باباش می پرسه:
- ممکنه برام کمی از سياست بگی؟ مشق شب من در اين مورد هست.
باباش پس از تفکری کوتاه ميگه:
- خب، ببين، فکر ميکنم بهترين راه برای توضيح اينه که با مثالی در مورد خانواده خودمون مسئله را حاليت کنم. من سرمايه دارم چون نون بيار خانواده‌ام, مامانت دولت است چون همه چيز زير نظر اوست, کلفت ما طبقه‌ی کارگر است چون برای ما کار مي‌کند, خود تو همون خلق يا مردمی و برادر کوچيکت هم نسل آينده است. اميدوارم اين مثال در فهم سياست و حکومت به تو کمک کنه، ‌فکراتو بکن، فردا نظرتو بهم بگو.
پسرک نصف شب از صدای گريه‌ی برادرش از خواب می‌پره. وقتی ميره سراغش می‌بينه که جاش‌ رو حسابی کثيف کرده. ميره به اتاق خواب بابا و مامانش بهشون خبر بده، می‌بينه که جای باباش خاليه، مامانش ‌رو صدا می‌زنه, مامانش چون بيدار نمی‌شه ميره طرف اتاق خواب کلفتشون،‌اونجا می‌بينه که باباش مشغول به کار.
نا‌اميد بر می‌گرده توی جاش و می‌خوابه. فرداش سر صبحانه باباش ازش می‌پرسه:
- خب راجع به سياست و حکومت فکر کردی؟ حالا می‌دونی اينا چی هستن؟
پسرک ميگه:
- آره ديشب نصفه شب خوب فهميدم سياست و حکومت چی‌اند.
باباش ميگه:
- آفرين پسرم،‌ بگو ببينم چی فهميدی
پسرک ميگه:
فهميدم که در حالی که سرمايه دار داره طبقه‌ی کارگر را می....د، دولت در خواب خوشه و محلی به مردم نمی‌ذاره،‌ اونم در حالی که نسل آينده داره در گه دست و پا می‌زنه!!!


   /)/)
   (';')
o(")(")

Friday, June 20, 2003

*


امروز در سوئد جشن آغاز فصل تابستان است و روي همين حساب تعطيل عمومي است. هوا نيمه ابري است و امشب به يك جشن نامزدي دعوت هستيم. دختره سوئدي هست و پسره ايراني تبار. دو ساعتي است نشستم پاي كامپيوتر و اول كمي وبلاگ گردي كردم, بعد داشتم روزنامه ميخوندم كه با مطلب جالبي برخورد كردم. مادلين دختر كوچيكه شاه سوئد با ماشين جيپش وسط شهر در خياباني كه تردد ماشين ممنوع است رانندگي كرده و مورد اعتراض يك خبرنگار واقع شده. خبرنگاره خيلي راحت حرفاش را توي يك روزنامه رسمي و سراسري كشور به مادلين زده, آنوقت در مملكت ما خبرنگاري كه براي تهيه خبر از اعتراض مردم براي حقوق مدنيشون به رژيم داره كارش را انجام ميده دستگير ميشه!!
خبر نگاره نوشته:
سلام مادلين !
كار آسوني نيست الگو بودن. آدم بايد بيشتر مراقب رفتارش باشه, گذشت داشته باشه, حواسش را بيشتر جمع كنه.
خيلي ها هستند كه در اجتماع بايد الگو ديگران باشن. سياستمدارها, معلمين, شايد ما خبرنگارها, گوينده هاي راديو و تلويزيون, ورزشكاران, هنرپيشه ها.
و ما همه در يك وجه مشترك هستيم كه ميتونيم كنار گذاشته بشيم. اگر كار اشتباهي كنيم اخراج ميشيم. همه, بجز شما كه از اعضاي خانواده پادشاه هستيد. نظام پادشاهي بخاطر اينكه يك پرينسس قانون را زير پا ميگذاره و در خياباني كه محل عبور عابر پياده است ماشين ميرونه كنار گذاشته نميشه و پرينسس حداقل خودش متوجه نميشه كه خجالت بكشه.
مادلين, تو الگوي بسياري از دخترهاي جوان سوئد هستي, بله, حتي براي دخترهاي كوچيكي كه در بازيهاشون پرينسس ميشن, و آنها هم دوست دارن در قصر زندگي كنن و كلي خدمتكار و لَلِه داشته باشن و وقت مهماني هاي مهم تاجشان را بيارن جلو.
نميفهمي كه تو با زير پا گذاشتن قانون دل آنها را ميشكني؟
اگر دوستان تو فكر ميكنن مثل وحشي ها رانندگي كردن اشكالي نداره كار خوبي نميكنن. ولي انها متأسفانه لازم ندارن الگوي كسي باشن. و شايد لازم هم نيست باشن.
اگر تو هم فكر ميكني با يك جيپ وسط خيابون ميون كلي عابر پياده رانندگي كردن خيالي نيست, كدوم قانونهاي ديگر رو بخاطر پرينسس بودنت ميخواهي زير پا بگذاري؟ حد و مرزت كجاست؟ اين چيزي است كه دخترهاي كوچيك دلشون ميخواد كه بدونن: آدم چه كارهائي جايز هست بكنه, چه كارهائي يك پرينسس واقعي ميتونه بكنه؟
مادلين, خودت ميبيني كه بهانه هات كافي نيست!
حالا فقط يك كار ميتوني بكني: معذرت بخواهي, و هر چه زودتر اين كار را بكن تا بيشتر پريستيش نشده. بگو كه كار احمقانه اي بود كردي. بدون فكر اين كار را انجام دادي. و ديگه تكرارش نميكني. و به كارمندان دربار بگو به پشتيباني از تو در آمدنشان كار را بهتر نميكنه.
روبرت كولين
لينك مقاله
اين آهنگ هم ميدونم حال ميده

Thursday, June 19, 2003

* بقول دوستي حيف است که شما نبيند. پس روي عكس كليك كنيد و ...

* بدون شك اقدام دولت فرانسه و دستگيري مريم رجوي و دار و دستش بي جير و مواجيب نميتونه باشه, يا اصلاً شايد شيراك مايع گرفته ما هنوز خبر نداريم؟!! اما از اين حرفا گذشته مجاهد خلقي كه امروز از سر تعصب خودسوزي كرد, "فردائي" اگر حكومت افتاد دستش با مخالفاش چگونه رفتاري ميكنه؟

Wednesday, June 18, 2003

* دو روزي بود از طرف كار رفته بودم جمهوري استلند . امروز عصري كه رسيدم توي فرودگاه استكهلم ديدم گوش تا گوش ايراني جلوي گيشه شركت هواپيمائي ايران اير ايستاده. در حالت عادي ايران اير چهارشنبه ها به تهران پرواز نداره و گويا متقاضي زياد بوده و پرواز فوق العاده گذاشته. نشستم توي كافي شاپ و چهره مسافرها رو برانداز ميكردم. يك تعداديشون معلوم بود كمي نگران هستند و تعدادي ديگه همچين نيشاشون باز بود كه انگار نه انگار توي ايران بگير و ببند هست. سر صحبت با يك آقاي كه توي كافي شاپ فرودگاه نشسته بود و گويا از مسافران هم بود باز شد. گفت شمام ايران تشريف ميبرين؟ گفتم خير. گفت منم بيشتر مايل هستم دوروبر عيد برم كه هوا مليه هست. الآن گرما خفه ميكنه, مخصوصاً براي ما كه به گرما ديگه عادت نداريم.
آدم جالبي به نظر ميرسيد, از اونائي كه اينجا زياد ديده ميشن. ازش پرسيدم نظرتون راجع به درگيري هاي اخير چيه, فكر ميكنيد خبري بشه؟ گفت والله من با سياست كاري ندارم, فقط ميدونم كه مقامات امنيتي ايران بيكار نميشينن و با حركتهاي اعتراضي بشكل سازمان يافته اي برخورد ميكنن. يك دو سه كلام ديگه حرف زد و پاشد دست بچه اش رو گرفت و رفت.
راستش نميدونم از من ترسيد و فكر كرد از مأمورهاي جمهوري اسلامي هستم و دارم سين جينش ميكنم, يا اينكه از همون آدمهاي جالبي بود كه گفتم اينجا زياد ديده ميشن!
پاشدم راه افتادم طرف خونه و توي راه همش به حرف آقاهه فكر ميكردم. آيا واقعاً دوباره جمهوري اسلامي ميتونه اين جرقه اي كه زده شده را خاموش كنه, يا رژيم آخوندي كارش تمومه؟
درضمن امروز سالروز درگذشت ابوعلي سينا دانشمند, فيلسوف و اديب بزرگ ايران هست. بوعلي بود كه براي نخستين بار علائم بيماري ها را اعلام داشت.
بوعلي سينا كه اروپاييان نام وي را Avicenna تلفظ مي كنند و او را Great Master of Medicine مي خوانند روز 18 ژوئن سال 1037 ميلادي در شهر همدان وفات يافت و جهان را عزادار كرد.
بوعلي سينا تنها كسي بود كه بر همه علوم و فنون و ادبيات زمان خود تسلط داشت, به گونه يي كه تاريخ نگاران علوم, ميزان دانش او را يك دانشنامه يا Encyclopaedic ذكر كرده اند. وي كه در نزديكي بخارا ـ از شهرهاي خراسان بزرگ و مركز ادبيات و فرهنگ پارسي ـ به دنيا آمده بود, به نوشته گاهنامه جهان (صفحه 338) در 16 سالگي يك دانشمند تمام عيار بود. بوعلي سينا در عين حال يك فيلسوف, اديب و دولتمرد بود و بيشتر سالهاي آخر عمر خود را در اصفهان گذرانيده بود.
وي در دانش پزشكي كتابي تحت عنوان «قانون در طب» نوشت كه تا پايان قرن 19 كتاب درسي دانشكده هاي پزشكي اروپا بود.
در اين كتاب, ابن سينا براي نخستين بار علايم بيماري ها از جمله تغييرات نبض, اسهال و .. را شرح داده است و هنوز تا به امروز هر استاد و پزشكي كه كتاب Symptoms تاليف كرده از بوعلي سينا به عنوان پدر تشخيص بيماري ها از روي علائم و زنگ خطرهاي آنها به نيكي و احترام ياد كرده و از ايران به عنوان كشوري كه چنين فرزند برومند, افتخارآميز و سودمندي را به جهانيان عرضه داشته سپاسگزاري به عمل آورده است.
منبع: معلومات عمومي

Monday, June 16, 2003

* اين نامه زير رو كه اشتباهي افتاده بوده توي صندوق باكس آبنوس بخونيد, تا چهارشنبه شب هم من از مسافرت برگشتم.
گضنفر جان سلام!
ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادث خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد
گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.
ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.
اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.
همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.
راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

Sunday, June 15, 2003

* نسل سوخته: نامه يک جوان ايرانی به نشنال رويو آن لاين
من يک جوان ايرانی هستم. مثل بيشتر دوستانم، من هم دانشجو هستم. کمی بعد از حملات تروريستی 11 سپتامبر 2001 مقاله ای خواندم که جملاتش از آن زمان از ذهنم نمی رود. نوشته بود:"غير ممکن است در جهان امروز کسی بتواند در گوشه ای از دنيا با راحتی زندگی کند، وقتی که در گوشه ديگر، ديکتاتور های گردنکش و ارتجاعی از غارهايشان در حال طراحی نقشه و توطئه عليه بشريت و مدنيت هستند..."
وقتی من و دوستانم در ديدارهای پنهانی خود جمع می شويم، اغلب صحبت از آن مقاله به ميان می آيد. يادآوری آن به ما کمک می کند عليه طاعونی که 24 سال است مملکت ما را گرفته، اقدام بعدی خود را بهتر بفهميم.
تاثير مقاله ياد شده در من به اين دليل نبود که ناگهان پس از يازده سپتامبر، امنيت خود را از دست داده بودم. نسل ما در ايران نه هرگز رنگ امنيت را ديده، نه از شادی واقعی چيزی می داند. بسياری از همنسلان من در دخمه های شکنجه جمهوری اسلامی يا در زندان های انفرادی آن از بين رفته اند.
هرچند يازدهم سپتامبر برای جهانيان يک واقعه وحشتناک بود، اما به من اميد داد که شايد شروع تغيرات بسيار شود. حس کردم شايد بالاخره جهان به مداوای مرضی بپردازد که نامش بنياد گرايی آخوندی و گردنکشی است.
نسل من، که 32ميليون نفری است که حول و حوش انقلاب اسلامی 1979 به دنيا آمده ، شنيده که در آمريکا به او می گويند "نسل ايکس"؛ اما در ايران به ما می گويند "نسل سوخته". زندگی سياسی ما زود شروع شد. هنوز در کودکستان بوديم که ما را به راهپيمايی بردند و گفتند فرياد بزنيد "مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل". هيچکس به خود زحمت نداد توضيح دهد که چرا بايد يک چنين احساس خبيثی نسبت به "شيطان روز" در خود پرورش دهيم.
و هشت سال کابوس جنگ با عراق... ما صدام حسين را خيلی قبل از اينکه شما بشناسيد، می شناختيم... می توانيد تجسم کنيد وقتی يک بچه شش ساله جسد سوخته پدرش را می بيند، چه حالی دارد؟ من می توانم مجسم کنم،زيرا من همان بچه هستم.
ما نيز می خواهيم در انتخاب لباس آزاد باشيم. آزاد باشيم سخن بگوئيم، دور هم جمع شويم. آزاد باشيم عشق بورزيم و رويا داشته باشيم. و اين حق ماست.
ما احتياجی نداريم که شما در ايران دخالت نظامی بکنيد. به عمليات پنهانکارانه شما نياز نداريم. ما تنها به عزم شما نيازمنديم. ما خودمان می توانيم کار را به انجام برسانيم.
می پرسيد چگونه؟ ساده است، به شرطی که شما با ملايان کنار نيائيد. لينك
اينجا هم ميتونيد گزارشي از تظاهرات ايرانيان مقيم استكهلم در پشتيباني و همبستگي با دانشجويان در ايران را ملاحظه كنيد.

* امروز آغاز بيست و يكمين سالي است كه من ايران را به اين بهانه ها ترك كردم. بيست و پنج خرداد 1362 ساعت حدود 8 صبح بود خانواده ام را براي آخرين بار در منزلمان در تهران در آغوش كشيدم, به خواست مادرم از زير قرآن گذشتم و با چشماني اشك آلود سوار ماشين دوج حسين آقا رابط قاچاقچي شدم و آغاز سفر. تنها عقب ماشين نشسته بودم و از شيشه پشتي به خانواده ام كه براي بدرقه من با ماشين پشتمان مي آمدند نگاه ميكردم. تقاطع خيابان ميرداماد و نفت حسين آقا گفت بهشان ندا بده ديگه دنبال ما نبايد بيان, شايد ماشينهاي ديگه بهمان شَك كنند. سفر با همه سختي هاش به سوئد ختم شد. به كشوري كه ميتونم بگم وطن دوم من است.
راه خوشبختي
چه زيباست تابستانِ كوهستان
چمن اينجا با نوازش باد شكوفا شده
باغ گلهاي وحشي در آن دوردست
ميان سخره ها لبخند مي زند
و زمزمه ي مست جويبار
و من
گام بسوي خوشبختي برميدارم

Saturday, June 14, 2003

*
تنها كاري كه براي ياري هموطن هاي داخل , از دست ما ايرانيان فرنگ نشين بر مياد, رسوندن صداي آنها به گوش مردم عادي كشورهاي ديگه است. به همكار, همشاگري, همسايه, دوست و .... بگيم كه ايران داره تكليفش رو با ديكتاتوري حاكم روشن ميكنه. بگيم كه رژيم به چه شكلي با مخالفاش برخورد ميكنه. سعي كنيم افكار مردم غرب رو متوجه اتفاقات داخل ايران بكنيم و تنها به دستگاهاي خبر رساني خارجي اكتفا نكنيم! سازمانهاي بين المللي را دعوت به پشتيباني از مردم ايران بكنيم و گوش به زنگ باشيم!!

Friday, June 13, 2003

* ايران ؛ "مقام اول از نظر فرار مغزها"
سالانه بين 150 تا 180 هزار نفر از ايرانيان تحصيلكرده برای خروج از ايران اقدام می كنند و طبق آمار صندوق بين المللی پول، ايران از نظر فرار مغزها در بين 91 كشور در حال توسعه و توسعه نيافته جهان در مقام اول قرار دارد.
هفته نامه برنامه كه از سوی سازمان مديريت و برنامه ريزی ايران منتشر می شود به نقل از دكتر شهرام يزدانی استاد دانشگاه بهشتی تهران نوشته است: 90 نفر از 125 نفر دانش آموزی كه در سه سال گذشته در المپيادهای جهانی رتبه كسب كرده اند هم اكنون در دانشگاههای آمريكا تحصيل می كنند.
علل مهاجرت
آقای يزدانی با بررسی علل مهاجرت نخبگان ايرانی می گويد: "در مهاجرت چند عامل نقش دارد. نيازهای پايه ای نظير مسكن، غذا، پوشاك و تحصيل اولويت اول برای مهاجرت است. اما در مراحل بعد نياز به امنيت، تعلق، دوست داشته شدن و بروز تواناييها اهميت بيشتری می يابد."
وی با اشاره به وضعيت كنونی بيكاری در كشور می گويد: بر اساس آمار رسمی نرخ بيكاری پزشكان 13 درصد است در حالی كه آمار غيررسمی از بيكاری 20 درصدی پزشكان حكايت دارد.
او تاكيد می كند كه حقوق كم، مسكن نامناسب، بدون امكان ادامه تحصيل و هزاران مشكل ديگر برای پزشكان و ساير نخبگان كشور وجود دارد كه همگی از علل مهاجرت است.
متن كامل خبر بالا
براي كسب خبر از اعتراضات دانشجويان و مردم ميتونيد اينجا سر بزنيد. اينم گزارش ويدئويي بي بي سي
در ضمن جناب آيت الله سيد علي خامنه اي, رهبر جمهوري اسلامي ايران , اينطور كه بويش مياد دهن خودت و يارانت صافه :)

Wednesday, June 11, 2003

* يك سري خبر از تظاهرات در تهران خوندم و شنيدم. اينطور كه در اخبار سوئد خوندم, هزاران دانشجو در خيابانها جمع شدند و براي آزادي زندانيان سياسي و سرنگوني رژيم شعار دادند. طبق خبر شعارها در مقايسه با چهار سال اخير بي سابقه بوده!
حدود 300 نفر از دانشجوها نخست براي اعتراض به خصوصي سازي دانشگاه گرد هم جمع شدند و 200 دانشجوي دختر به پشتيباني از آنان شروع به شعار دادن كرده اند. خبر از طريق كانال تلويزيوني كه از طرف آمريكا حمايت ميشه به ديگران رسيده و كم كم حدود 3,000 نفر در يكي از ميدانهاي نزديك دانشگاه تجمع كرده و با روشن كردن شمع و آتش هاي كوچك به شعار عليه رژيم آخوندي ميپردازند. تظاهر كننده ها بوسيله پليس و با استفاده از باتون و گاز اشگ آور متفرق ميشوند.
لينك
خبرهاي ديگري از طريق ايميل به دستم رسيده كه لينكش را اينجا ميگذارم.

Monday, June 09, 2003

* سال 56 بود كه با چندتا از دوستان همكلاسي رفته بوديم قبرستان ظهيرالدوله. ميخواستيم بريم سر خاك ايرج ميرزا. كتاب شعر چادر ايرج ميرزا را همگي مان خونده بوديم و برامون طرز بيان ايرج جالب و دوست داشتني بود. سن و سالمون بين 15-16 بود و هنوز هيچكداممون آنچنان با دنياي شعر و شاعري آشنا نشده بوديم. يادم مياد بطور اتفاقي رفتيم سر خاك فروغ. يكي از بچه ها گفت اين خواهر فريدون فرخزاد هست و گفت خواهرش عاشق شعرهاي فروغه و همه كتابهاش رو داره. گفت كتاب تولدي ديگر فروغ رو خودش خونده و خيلي خوشش آمده. چند روز بعد من كتاب رو خريدم و شعرهاش رو يكي يكي خوندم. آشنائي من با فروغ از آنجا بود و آن بار آخرين باري بود كه مزار فروغ را ديدم تا امشب كه دوباره بخت ياري كرد و به ظهيرالدوله و سر مزار فروغ رفتم. ديدارم را مديون كسي هستم كه هميشه با شعرهاي زيبايش مهمان نواز دوستانش هست. درياي آرام و هديه اش در گوشه تارنماش براي فروغ.

Sunday, June 08, 2003

* «بسم‌الله»
طبق تحقيقاتي كه از طرف يك اكيپ 30 نفره متشكل از دانشمندان علوم پزشكي سوري به مدت سه سال روي اختلاف گوشت گوسفند قرباني شده با ذكر «بسم‌الله»‌ با گوسفنداني كه بدون ذكر اين واژه مقدس ذبح شده‌، انجام گرفته, تأثير معجزه‌آساي ذكر «بسم‌الله» در گوشت احشام و پرندگان بر آنان ثابت شده!
پروفسور خالد حواله، سخنگوي اين اكيپ تحقيقاتي گفت: در گوشت قرباني‌هايي كه بدون ذكر «بسم‌الله» ذبح شده‌اند، لخته خون و باكتري و ميكروب‌هاي در حال تكثير ديده شده اما اين موارد در گوشت حيواناتي كه با ذكر «بسم‌الله» ذبح شده‌اند،‌ مشاهده نشده است. نتايج اين تحقيق همچنين نشان داد كه در ذبح اسلامي، حيوانات كمتر اذيت مي‌شوند و در گوشت حيواناتي كه به روش غربي ذبح مي‌شوند، مسايلي نظير فساد زودرس ديده شده است.
آبنوس با ذكر «بسم‌الله» اين متن را شروع كرد ببينه استفاده از اين كلمه ميتونه روي مغز پوك آن 30 محقق و ديگر خيال پردازان تأثير بذاره؟!! يا شايد 30 محقق بفهمنند از گاو هم گاوتر تشريف دارند! آخه چنين عرايضي آن هم در قرن 21 ؟!!
لينك
در شهر قم راه حل مبارزه با فساد اينترنتي كشف و به اجرا در آمده.
در شهر قم دور تازه اي از برخورد با شرکتهاي فروشنده خدمات اينترنتي آغاز شده. يک منبع مطلع در شرکت مخابرات استان قم، کميته اي به نام کميته نظارت بر دفاتر اينترنتي در اين شهر تشکيل داده و بنابر تصميم اين کميته، روش جديدي براي فروش خدمات اينترنت در قم اجراء خواهد شد.
قرار شده کساني که خواهان خريد اشتراک يا کارتهاي اينترنت هستند، بايد در فرمي مشخصات شخصي مانند اسم، سن، تحصيلات و آدرس خود را بنويسند و همچنين با امضاي فرمي ديگر متعهد شوند که از ورود به سايتهاي مخالف با نظام جمهوري اسلامي و سايتهاي غير اخلاقي خودداري کنند.
در شهر قم 21 شرکت فروش خدمات اينترنتي، ISP، ماهانه به 100 هزار نفر از ساکنين اين شهر خدمات ارائه مي کنند و عمده خريداران اينترنت در اين شهر مانند بسياري از شهرهاي ايران، جوانان هستند.
«بسم‌الله»
اين آبنوس خودمون, از بعد از انقلاب تا 62 كه بلآخره رفع زحمت كرد, يك چيزي حدود 20-25 تا تعهد به انواع و اقسام كميته ها و نخست وزيري و دادگاه انقلاب و و.. داده بود. 3 تاش در رابطه با عدم تكرار به اقدام براي فرار غير قانوني از كشور بود. توي آخريش بعد از كلي گوش مالي, با دست خط مبارك امضا كرد كه در صورت تكرار اين عمل, مقامات امنيتي كشور شخص آبنوس را مفسد شناخته و اقدامات لازم بعمل مي آيد. باز هم ديديد كه امضاي آخري و وحشتي كه ميخواستيد توي دل يك پسر 20 ساله بندازيد ناموفق ماند. مطمئن باشيد كه ميدونم هستيد, اين تعهدهائي كه از جوانهاي شهر قم ميگيريد, دست كمي از مال من نميتونه داشته باشه!! مقامات محترم فكر نون باشيد كه خربزه آبه!
لينك

Saturday, June 07, 2003

* داشتم وبلاگ آشپزباشي رو نگاه ميكردم. يكدفعه چشمم افتاد به ساعت كنار صفحه كامپيوترم. از طبقه بالا تالاپ تالاپ از روي پله ها دويدم پائين, همزمان پسرم بلند از مامانش پرسيد: مام ساعت چنده؟ مامانش بدون مكث گفت: پنج ثانيه به شيش!
نشستم روي مبل و تلويزيون رو روشن كردم آهنگ وينيت اخبار شروع شد. عيال شنيدم گفت: ديدي پسرم چه دقيق ساعت رو بهت گفتم, از روي صداي پاي بابات بود كه براي گوش دادن اخبارش ميدويد خودش رو برسونه به تلويزيون!
از اين حرفا گذشته, اگر از ايران كسي ميخواد اخبار فيلتر شده بخونه و آدرس سايتهاي ضد فيلتر دم دست نداره, ميتونه به صفحه اي كه آشپزباشي به نام پيوندها درست كرده با چكيده آخرين خبرها مراجعه كنه.

Friday, June 06, 2003

* امروز روز ملي سوئد هست. امروز زنگ تلفنم رو براي شوخي تغيير داده بودم به سرود ملي سوئد. وقتي زنگ ميزد هر كسي صداش رو ميشنيد با تعجب نگاه ميكرد! حتماً پيش خودش ميگفت يه خارجي كه از سوئدي سوئدي تر شده!!! سر كارم همه مرده بودن از خنده, مخصوصاً كه امروز بيشتر از حالت نورمال تلفن داشتم و پشت هم تلفن سرود ميزد. ميگفتن بايد از آبنوس مملكت دوستي ياد بگيريم.
عده زيادي از خارجي ها كه تابعيت سوئد را گرفتن, در اين روز مدركشون رو ميگيرن. من چهار سال بعد از ورودم به سوئد تبعه شدم. يادمه دعوتمون كردن بصرف شيريني و قهوه به شهرداري و طي مراسمي بهمون مدارك تابعيتمون رو دادن.
توي اين روز ناسيوناليست ها و نژادپرستا هم تظاهرات ميكنن و شعارهاي ناسيوناليستي ميدن, اما عده شون كمه. توي استكهلم به اين بزرگي با حدود 1.1 ميليون جمعيت, امروز حدود 300 نفر ناسيوناليست جمع شدن!
اينجا ميتونين سرود ملي سوئد رو گوش كنيد و اينجا هم سرود ديگر كشورهاي دنيا.
يك ميليون سال ديگه كه بشر به دموكراسي مطلق دست پيدا كرد, اونوقت بايد بساط اين دالام ديمبو ها رو هم براش يك فكري بكنن!!!

* چقدر اينجور خواب ميچسبه.

Thursday, June 05, 2003

* حضرت آيت الله العظمى سيدعلى سيستانى(دام ظله)!
سؤال : آيا مى توان بطور همزمان با دو همسر مُتعه خلوت كرد؟
جواب : مانعى ندارد ولى بايد هر كدام عورت خود را از ديگرى بپوشاند واز تلذذ بوسيله يكديگر اجتناب نمايند.
-------------------
سؤال : ازدواج دائم يا موقت با اهل كتاب (مسيحى، يهودى)چگونه است؟
جواب : ازدواج دائم مرد مسلمان با اهل كتاب بنابر احتياط واجب جايز نيست ولى ازدواج موقت جايز است مشروط بر اينكه همسر مسلمان نداشته باشد و گر نه بدون رضايت او صحيح نيست بلكه با رضايت هم بنابر احتياط واجب جايز نيست.
-------------------
سؤال : در ازدواج موقت بعد از بذل مدت يا انقضاى مدت براى نكاح با خواهر چنين زنى آيا لازم است عده به پايان برسد يا نيازى به پايان رساندن عده نيست ؟
جواب : بنابر احتياط واجب بايد عده منقضى شود.
-------------------
سؤال : آيا احكام رجوع عقد دائم و موقت يكى است؟ مثلا : اگر مدتى از زمان متعه باقى باشد ومرد بدلايلى زمان باقى مانده را ببخشد آيا مىتواند مجددا رجوع نمايد و نيت رجوع كافى است يا اينكه بايد دو باره صيغه عقد جارى شود؟
جواب : رجوع در متعه مورد ندارد و بايد عقد جديد خوانده شود.
-------------------
سؤال : اگر زن و مرد بخواهند متعه كنند و در متعه شرط نمايند كه هر نوع تلذذ از همديگر را داشته باشند به استثناى دخول آيا در اين نوع متعه عده لازم است يا خير؟
جواب : اگر دخول نشود و منى مرد هم داخل نشود عده لازم نيست.
-------------------
سؤال : ازدواج موقت چيست؟
جواب : ازدواج موقت
-------------------
و كلي فتاوى ديگه از حضرت آيت الله العظمى سيد على سيستانى!

با اجازه ميرزا.

Wednesday, June 04, 2003

* در كوچه باغهاي خاطرات!
رفته بودم وبلاگ اين خانم. مطلب آخرش چند قسمتي و خيلي جالب است. ماجراي شماره هفتش منو ياد پدر دوستم انداخت!
در ايران من مدرسه البرز درس ميخوندم يك سال قبل از انقلاب پسري به اسم حميد كه بعده ها فهميديم اهل اردبيل هست, از مدرسه نياكان كه غالباً مذهبي ها(حجتيه) توش درس ميخوندن براي ادامه دوران دبيرستان آمد البرز. پسر بسيار نازنيني بود و حقيقتش تا قبل از اينكه پدر و مادرش را ببينم نميدونستم كه تركه, اصلاً لحجه نداشت!
پدرش سرهنگ تمام ارتش بود و تخصص در طراحي حمله در زمان جنگ رو داشت. از ما هميشه ميخواست كه درسامون رو دولوپي(تكيه كلامش بود) بخونيم تا آدمي بشيم! زد و انقلاب شد و ايشون بعد از سقوط شاه بدست مأمورين كميته دستگير شد. بعدها تعريف ميكرد چه كتكها بيچاره از دست كميته چيا كه نخورده بوده! دست آخر خونه و زندگيش را مصادره كردن بعد ولش كردن. خونشون اقدسيه بود و مجبور شدن از بي جائي برن خونه مادر سرهنگ كه اول خيابون سلطنت آباد( پاسداران) زندگي ميكرد. سرهنگ از بعضي دوستاي پسرش كه به هيچ دسته اي وابسته نشده بودند خوشش مي آمد و دوستشون داشت. ميگفت: "اين كه آدم موندين از صدقه سر مدرسه البرز هست!" (البته اين حرف اون آقاست, بنظر خودم خرخونا البرز ميرفتن) و براي دلداري ما ميگفت: "نترسين قول ميدم فردا پاشين اينا ديگه نيستن!" (منظورش ملاها بود)
چندباري از سر شور و هيجان انقلاب و جو اجتماعي سال 58, همچين بگي نگي باهاش بحث ايدئولوژيك ميكرديم. از حرفامون آتيش ميگرفت و ميگفت: "حتماً باباتون لقمه نون حروم گذاشته دهنتون كه اينقدر پررو شدين!" جنگ كه شروع شده بود, ميشست تو خونه و براي خودش نقشه ميكشيد و حساب كتاب ميكرد, بعد آمار تلفات و عقب نشيني هاي نيروهاي ايران رو در حمله مورد نظر مو به مو ميگفت!!
نميدونم الآن زنده است يا نه, ولي اگر زنده باشه مطمئنم قبل از خوابش به اطرافياش گفته: نترسين قول ميدم فردا پاشين اينا ديگه نيستن! :)

Tuesday, June 03, 2003

* چندتا سوأل از عده اي بچه شده كه با جواباشون اينجا مينويسم.
س: بهتره آدم مجرد باشه يا متاهل؟
ج: براي دخترها بهتره, چون پسرها لازم دارن يكي دنبالشون جمع و جور بكنه. آنا 9 ساله
س: چجوري آدم تصميم ميگيره با چه كسي ميخواد ازدواج كنه؟
ج: بايد اول يكي را پيدا كني كه چيزهائي را كه تو دوست داري را اون هم دوست داشته باشه. مثلاً اگر تو ورزش را دوست داري, اون هم بايد از اينكه تو ورزش را دوست داري خوشش بياد و بهت در حين تماشاي ورزش چيپس تعارف كنه. اميل 10 ساله
س: چه سني براي ازدواج مناسبه؟
ج 1: هيچ سني براي ازدواج كردن مناسب نيست. تو بايد احمق باشي كه بخواهي ازدواج كني. فردريك 6 ساله
ج 2: وقتي 84 سالت شد, براي اينكه در اين سن و سال ديگه كار نميكني و ميتوني از صبح تا شب توي تخت با زنت عشقبازي كني. كارولا 8 ساله
ج 3: وقتي من كودكستانم را تمام كردم ميخوام دنبال زن بگردم. مارتين 5 ساله
س: چطور يك غريبه ميتونه بفهمه كه يك زن و مرد با هم ازدواج كردن؟
ج 1: يك متاهل معمولاً وقتي با كسي غير از همسرش صحبت ميكنه خوشحالتر بنظر مياد. الين 8 ساله
ج 2: خوب سخته و بايد حدس بزني, ولي يك علامتش ميتونه اين باشه كه جفتشون سر يك بچه داد بزنن. سباستين 8 ساله
س: وجه تشابه فكري ميان مامان و بابات چيه؟
ج: هيچكدومشون ديگه بچه نميخوان. كيكي 8 ساله


   /)/)
   (';')
o(")(")

Monday, June 02, 2003

* آشپزباشي نوشته:
همه مون به مرگ فکر مي کنيم . هرچي سن بالاتر ميره ، بيشتر به اون لحظه اي که گريز ازش ميسر نيست فکر مي کنيم. اون لحظه اي که آدم يقين مي کنه که رفتنيه ، لحظه خيلي عجيبيه. مخصوصاً اگر بر اثر حادثه اي ، دفعتاً اين وضعيت پيش بياد.......
...... دو دفعه توي زندگيم پيش اومده که يقين کردم رفتني ام. يه دفعه تو جنگ بود. جبههء فکه. اما دفعه اولش تو مرداب انزلي بود ....سال 59 ، بعد از تعطيلي دانشگاهها....مرداد 59 به گمانم. امروز حوصله کنم براتون مي نويسم چي ديدم !! اگر حوصله کنم.

من حوصله ميكنم پس دوباري كه براي خودم اتفاق افتاده را اينجا مينويسم, تا آن هم كه حوصله كرد دوتاي خودش را بنويسه. اوليش را بعنوان كامنت براي آشپزباشي گذاشتم!
زمستان سال 59 يك روز توي ديزين پيست قله مه غليظي گرفت, اينقدر غليظ كه آسمان و سطح كوه سفيد يك دست بنظر مي آمد, طوري كه بالانس آدم بهم ميخورد(مثل اينكه شما در يك سياهي مطلق بخواهي راه بري, اما آنجا بجاش سفيد بود). بعد از ظهر حدود ساعت 3,5 معلوم شد دو نفر از افراد يك كاروان اسكي نيستند. من بخت برگشته دنبال تيم اعزامي براي پيدا كردن آن دو نفر رفتم بالا. بحالت طبيعي بايد روي دكلهاي كابينها چراغهاي گردون به رنگ زرد باشه تا مسير راه را به كمك آنها پيدا بكني, اما كميته دادستاني ديزين خيلي از آنها را باز كرده بود و روي ماشين هاشون استفاده ميكردن(البته رنگش را عوض كرده بودند). من همونطور كه يواش اسكي ميكردم و صدا ميكردم هالو هالو, محكم خوردم به پايه يكي از دكلها, طوري كه سرم مثل توپ صدا داد. چشمام سياهي رفت و افتادم روي برفها. ديگه چيزي يادم نمياد بجز اينكه يكهو پدربزرگم(مادري) با مادربزرگم(پدري) آمدند و خيلي خوشحال و شنگول بودند و گفتند فلاني پاشو دستت رو بده دنبال ما ميخواهيم ببريمت خونه. بهشون گفتم شما چطوري آمديد اينجا؟(حالتي كه انگار ميدونم توي ديزين هستم)
گفتن پاشو ميخواهيم ببريمت خونه. يك دفعه يادم آمد كه آنها مرده اند و در همان حالت حس كردم كه من هم حتماً دارم ميميرم كه آنها آمدند دنبال من. با حالت ترس چشمام باز شد. قلبم شروع كرد مثل كون مرغ زدن. بدنم كرخ شده بود(هوا حدود منهاي 7-8 درجه بود) با يك بدبختي, بحالت كشون كشون خودم را رسوندم به پائين و ديدم ماشين كلانتري و كلي از محليها ايستادن. آخرم معلوم شد دو نفري كه خيال ميكردن توي مه گم شدن, توي لابي هتل2 تشريف داشتن! من هم حدود 2 ساعت آن بالا روي برفا بي هوش بودم.
دفعه دوم تابستان سال 60 بود. با 3 تا از دوستانم رفتيم سد لتيان براي شنا كردن. دو نفر از بچه ها پريدن توي آب و شنا كردن بطرف آن دست سد. آن يكي دوستم منتظر من ماند تا سوئيچ ماشين را زير يك تخته سنگ غايم كنم بعد بريم.( از ترس اينكه اگر كسي آمد سراغ لباسها, حداقل كليد ماشين را پيدا نكنه)
همانطور كه عرض سد را شنا ميكرديم, وارد يك جريان آب سرد شديم. بادي هم ميوزيد و باعث شده بود موجهاي كوچكي روي سطح آب بوجود بياد. من و دوستم خودمان را بيشتر كرديم توي آب تا وزش باد باعث نشه احساس سرما بكنيم. يك دفعه همانطور كه داشتم با مهرداد حرف ميزدم, آب موج رفت توي دهنم و رفت توي ششهام. شروع كردم به سرفه كردن, بطوري كه نميتونستم نفس تازه كنم. مهرداد شروع كرد به امير و مهدي دست تكان دادن و صدا كردن, حدود 50-60 متر بيشتر فاصله نبود, اما وزش باد نميگذاشت صدا به آنها برسه! فقط دست تكان دادن مهرداد را ميديدند و آنها هم دست تكان ميدادند. من شروع كردم به زير آب رفتن و دست و پا ميزدم كه دوباره بيام به سطح آب. چند غلب هم آب خوردم. مهرداد دست پاچه شده بود و داد ميزد شنا كن, اما ديگه قدرتي توي دستام نمانده بود. طفلك كمر من را گرفته بود و با اون قد درازش و هيكل لاغرش پادوچرخه ميزد, تا من راحت سرفه كنم و نفسم بياد سر جاش. همه ماجرا حدود 5 دقيقه بيشتر طول نكشيد, اما براي من مثل ساعتها گذشت. آن لحظه كه نفسم ديگه نمي آمد, حس ميكردم جمجمه ام داره ميتركه! خلاصه كه با فداكاري مهرداد, من جان سالم بدر بردم. آن دوتاي ديگه خيال ميكردن ما داريم با هم شوخي ميكنيم و به هم ميگفتن عجب گوساله هائي هستن, اگر خفه بشن ميذاريم بميرن تا ديگه از اين كارها نكنن! فرشته نجات من مهرداد الآن در كانادا زندگي ميكنه و واسه خودش شده استاد دانشگاه. دمش گرم :)

Sunday, June 01, 2003

* مگر توي مملكت شما خر نيست ؟!
عنوان كتابي است از عزيز نسين, طنز نويس بزرگ ترك كه در سال 1915 در شهر استانبول ديده به جهان گشود. از آنجا كه در آن دوران, براي فرزندان زحمتكشان, هيچ مدرسه ي مجاني ديگري بجز مدرسه نظام وجود نداشت وارد اين مدرسه شد و در سال 1937 به عنوان افسر به خدمت ارتش در آمد.
اشتياق شديد به نويسندگي او را بر آن داشت تا در سال 1944, از ارتش كناره گيري كند و يكسره به فعاليت ادبي بپردازد. از سال 1946- كه عزيز نسين با همكاري صلاح الدين علي نويسنده برجسته ترك دست به انتشار مجله "ماركوپاشا" زد, تاكنون بارها و بارها به خاطر نوشته هاي انتقادي- سياسي اش به زندان افتاده و جمعاً بيش از 5,5 سال را در زندان بسر برده است. در دورانهاي طولاني ممنوع القلم و از حقوق اجتماعي محروم بوده است. در اين زمانها به مشاغلي از قبيل بقالي, فروشندگي, حسابداري, روزنامه فروشي, عكاسي و غيره روي آورده و در عين حال با بيش از 200 نام مستعار براي روزنامه ها و مجلات مطلب نوشته است.
از عزيز نسين تا كنون بيش از دو هزار داستان كوتاه, هشت رمان, هشت نمايشنامه, سه مجموعه مقالات و سه جلد از زندگينامه هشت جلدي وي منتشر شده است. آثار او به 28 زبان ترجمه شده و نمايشنامه هايش در 7 كشور اجرا شده است. عزيز نسين بارها جوايز مسابقات جهاني طنز و فكاهي را به خود اختصاص داده است. از جمله ي اين جوايز مي توان دو "نخل طلائي" در سالهاي 1956 و 1957 و جايزه "خارپشت طلائي" در سال 1966 را نام برد.
-----------------------------------------------
امروز هوا گرم است . داشتم زير آفتاب كتاب "مگر توي مملكت شما خر نيست ؟!!" را ميخوندم. داستانهاي كوتاه و بسيار جالبي داره, بطوري كه آدم را از هر كاري باز ميداره, به خودت كه ميائي قيافت شده مثل حاجي فيروز!! پيشنهاد ميكنم اگر امكان داريد تهيه اش كنيد.
شعر, ترجمه زندگيست
شعر, زندگي را ترجمه مي كند
و آدمي را
از ناتواني
از جنون
از مرگ
مي گيرد
و روح زيبايي را
با واژه اي مي نوازد
نورا


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin