* سال 56 بود كه با چندتا از دوستان همكلاسي رفته بوديم قبرستان ظهيرالدوله. ميخواستيم بريم سر خاك ايرج ميرزا. كتاب شعر چادر ايرج ميرزا را همگي مان خونده بوديم و برامون طرز بيان ايرج جالب و دوست داشتني بود. سن و سالمون بين 15-16 بود و هنوز هيچكداممون آنچنان با دنياي شعر و شاعري آشنا نشده بوديم. يادم مياد بطور اتفاقي رفتيم سر خاك فروغ. يكي از بچه ها گفت اين خواهر فريدون فرخزاد هست و گفت خواهرش عاشق شعرهاي فروغه و همه كتابهاش رو داره. گفت كتاب تولدي ديگر فروغ رو خودش خونده و خيلي خوشش آمده. چند روز بعد من كتاب رو خريدم و شعرهاش رو يكي يكي خوندم. آشنائي من با فروغ از آنجا بود و آن بار آخرين باري بود كه مزار فروغ را ديدم تا امشب كه دوباره بخت ياري كرد و به ظهيرالدوله و سر مزار فروغ رفتم. ديدارم را مديون كسي هستم كه هميشه با شعرهاي زيبايش مهمان نواز دوستانش هست. درياي آرام و هديه اش در گوشه تارنماش براي فروغ.