* امروز با پدرم حرف زدم. اين پيرمرد گاهي از تشبيه هايي در صحبت هاش استفاده ميكنه كه آدم شاخ در مياره. دفعه قبل داستان شعبون گوزو را پاي تلفن گفت, اينبار, كون خر. شهرداري منطقه محل زندگي ما در تهران, به قناتي كه در حياط خانه وجود داره گير سه پيچ داده. پدرم چندباري براي مسوولين نامه نوشت, ولي ترتيب اثر نمي دادند. امروز پاي تلفن گفت: كار قنات درست شد. پرسيدم: چطوري تونستي راضي شان كني؟ گفت: گاهي آدم لازمه از روي مصلحت كون خر را ببوسه, و من ديروز در شهرداري اينكار را كردم. ترا به خدا ميبينيد مملكت كارش به كجا كشيده كه براي يك قنات هم بايد كون خر(شهردار) را ببوسي!!
در سوئد تعطيلات عيد پاك است. يعني از فردا تا سه شنبه بخور و بخواب. امروز صبح راديو اعلام كرد كه طبق پيشبيني مسوولين اداره راه, 8 نفر در اين تعطيلات به مقصد نميرسند.(يعني به ايزد منان مي پيوندند) بنده هم از ترسم كه در ليست قرار نگيريم, تصميم گرفتم بجاي اينكه بريم شهر بورلنگه به دوستمان سر بزنيم به كارهاي حياط خانه خودم را مشغول كنم. كلي گل خريدم كه بايد براي بهار بكارم.