* صحيح و سالم برگشتيم خونه. عيال تا ما را جلوي خونه ديد دويد توي آشپزخونه و برامون اسپند دود كرد. به هيچ چيز من اطمينان نداشته باشه, به رانندگيم اطمينان داره. موقع برگشتن, مسير پر از برف بود. هفت هشتا ماشين تصادف كرده بودند. ماشالله بچه ها بيشتر راه را خوابيدن, و من هم نم نمك ميروندم. ابو طياره ما يك سيستم ضد ليز خوردن داره, كه مواقع برف و يخ اتوماتيك اكتيو ميشه, و خودش كلي به اينكه از جاده منحرف نشه كمك ميكنه. خدا پدر سازندش را بي آمرزه. بگو آمين در كل هفته خوبي بود. خانمه نازنازي هم كه آخر پست قبلي ازش اسم بردم, فقط ايميلش را چك كرد, و بلطبع سرنوشت من هم تغييري درش حاصل نشد. بگو آمين
عصري كه برگشتم يه زنگ زدم ايران كه حال و احوالي از پدر و مادرم بگيرم. صحبتمان كشيد به ديزين و اسكي, و مقايسه قيمت و اين حرفها. گفت پسرجان نرخ اين ورزش در ايران سرسام آور شده. گفتم پدرجان آن زمان هم يك روز اسكي پاي آدم 300 تومان در مي آمد. گفت پسرم 300 تومان زمان ِ شعبون گوزو بود. شعبون گوزو؟ منظورت چيه پدرجان؟ تعريف كرد كه يك بابايي بود به اسم شعبون. از همه ي چم و خم شهر خبر داشت, و مردم ازش حساب ميبردن. دست بر قضا يك روز كه با نوچه هاش راه ميرفت بادي ازش خارج شد. از فرداش شنيد كه مردم صداش ميزنن شعبون گوزو. از سر ناچاري, و براي اينكه آبها از آسياب بي افته, شهر را ترك كرد. چهل سال بعد دوباره برگشت. ديد همه قيافه شهر عوض شده. پيش خودش گفت حداقل خوبيش اينه كه ديگه كسي من را يادش نمي ياد. رفت دم يك ميوه فروشي, و اندازه يك كيلو پرتقال ريخت توي پاكت و داد دست فروشنده كه بكشه. طرف گفت ميشه 1000 تومن. شعبون گفت: چي ميگي. يك كيلو پرتقال حداكثر 100 تومن قيمتشه!! ميوه فروشه گفت: پرتغال كيلو 100 تومن, قيمت زمان شعبون گوزو بود.