* كار باغباني بخوبي پيش رفت, باران بي موقع نباريد, آفتاب از گرمايش دريغ نكرد, عيال چاي را بموقع ميرساند, و بچه ها كلي كمك كردند. مادر زن از تهران برايم اسپند دود كرد تا يكوقت چشم نخورم, و پدر زن قول داده بهمراه مادر زن براي تابستان تشريف بياورند. يعني خستگي اين دو سه روز از تنم با اين قول در رفت. ;)
اوايلي كه وبلاگ باب شده بود و داشت وبلاگشهر پا ميگرفت. اين شهر مجازي را تشبيه ميكردم به داستان شهر قصه. اما ميبينم حيف شهر قصه است.
در پست قبلي نوشته بودم مسوولين اداره راه در سوئد پيش بيني كردند طي چهار روز تعطيلات عيد پاك 8 نفر به مقصد نميرسند. دقيقاً 8 نفر جان خود را از دست دادند!! فردا سر كار جلسه زياد داريم و بايد سر حال باشم, پس با اجازه همشهريان برم بخوابم.