* يك بابايي اندازه اي كه روزيش بگذره ماهيگيري ميكرد و ميفروخت. با خانواده غذاي گرمي ميخوردند و خلاصه روزگار را سپري ميكردند. يك روز يكي بهش گفت: فلاني تو چرا بيشتر ماهي نميگيري؟ گفت: بگيرم كه چي بشه؟ گفت: خوب اگر بيشتر ماهي بگيري درآمد بيشتري ميتوني داشته باشي و ميتوني يواش يواش قايق بزرگتري بخري. گفت: بخرم كه چي بشه؟ گفت: خوب بيشتر ميتوني ماهي بگيري و پول دستت مياد و زندگيت يكدفعه از اين رو به اون رو ميشه, ميتوني يك خونه بزرگتر بخري, ماشين بهتر, و كم كم يك دفتر در بهترين نقطه شهر باز ميكني. گفت: دفتر باز كنم كه چي بشه؟ گفت: آن موقع ميتوني چند نفر را استخدام كني تا برات كار كنن و خودت راحت زندگي كني! گفت: خوب من حالا هم دارم راحت زندگي ميكنم. اين را در جواب دوستي نوشتم كه گفت: اگر با ديگران تبادل لينك بكني, و امكان كامنت در وبلاگت بگذاري, يواش يواش در وبلاگشهر شناخته ميشي و كسان بيشتري بهت سر ميزنن.