* نداشتنش يك دردسر, و داشتنش هزار دردسر داره. پسر را ميگم. آقا/خانم كه شما باشي, بعضي وقتها پدر شريف آدم را پسر مياره جلوي چشم. مال ما امروز مسابقه هاكي روي يخ كه اينجا بهش باندي ميگن داشت. با وجودي كه كلاه و شال و هزار چيز ديگه به خودم پيچيده بودم, بازم مثل بيد لرزيدم. هواي سيزده درجه زير صفر, توي هافتيم بهش شيركاكاوي گرم دادم, كلي تَر و خشكش كردم. آخرش عوض دست شما درد نكنش ميگه: باب(بابا) تو چون ما رو تشويق نكردي باختيم. آبروم را جلوي دوستام بردي. همه ي باباها تمام مدت داد ميزدن جز تو. گفتم پدرسوخته ديگه ميخواستي چيكار كنم؟ من كه دور زمين هر جا رفتي دنبالت ميدويدم! ميگه: ميخواستي گرمت بشه, وگرنه واسه من ندويدي! پسره حالام خوابيده, درحالي كه بنده هنوز سرما از تنم بيرون نرفته. از سال ديگه خودش را بكشه, بايد با عيال بره تا ببينه يكمن ماست چقدر كره ميده. عوضش دختر. اينقدر به آدم ميرسه كه شك ميكني اصلاً عيال لازمه يا نه :) نتيجه اخلاقي: اگر صاحب دختر شديد, از موحبتي كه خداوند بهتان عطا كرده شكرگذار باشيد, و دنبال پسر نرويد كه خطاست. اما اگر برعكس است, تا جان در بدن داريد براي رسيدن به حداقل يك دختر هم شده بكوشيد. اين را گفتم كه فردا نگيد چرا پيرمرد ما را راهنمايي نكردي. شب و روزتان خوش