* چندتا جوك جديد شنيدم, يكي از يكي باحالتر. يكيش را تعريف ميكنم, اگر استقبال خوب بود بعدي, و و و الي آخر .... تيمسار وارد پادگان ميشه, همون دم در يك سرهنگ را ميبينه. ميگه: سرهنگ من ديشب همسرم را ●●●●● ( ● يعني بعله). بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سرهنگ بيچاره صد رنگ عوض ميكنه, آخرش ميگه نميدونم. تيمسار هم درجه اش را تنزل ميده به استواري. تيمسار ميره جلوتر چشمش مي افته به سرگرد پادگان. ميگه: سرگرد من ديشب همسرم را ●●●●●. بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سرگرد بيچاره دست و پاش را گم ميكنه و به تته پته مي افته. تيمسار هم درجه اش را تنزل ميده به گروهباني. تيمسار ميره جلوتر چشمش مي افته به يك سرباز صفر. ميگه: سرباز من ديشب همسرم را ●●●●●. بگو ببينم اين وظيفه بود يا بيگاري؟ سربازه بلافاصله ميگه: قربان وظيفه بود! تيمسار تعجب ميكنه. ميگه: روي چه حساب گفتي وظيفه بود؟ سربازه ميگه: آخه قربان اگر بيگاري بود ميدادي ما بكنيم :)
امروز هوا 13 درجه زير صفر بود. ولي عوضش هوا آفتابي, و جاتون خالي با بچه ها تا خود عصر برف بازي كرديم.
چي, يكي ديگه بگم؟ يك بابايي ميره پيش دكتر ميگه: دكتر اين خانم ما نميگه سكس ميخوام. چاره اي داره كه خوب بشه؟ دكتر ميگه: بعله, من براش يك شربت مخصوص مينويسم, همين امشب بريز توي غذاش ببين معجزه ميكنه, و سفارش ميكنه كه اكيداً خودت نبايد به اين شربت لب بزني. طرف ميره داروخانه و شربت را ميگيره. شب ميريزه توي غذاي خانم, و وسوسه ميشه كه يك كمي هم خودش مزه كنه. وقت خواب خانمش ميگه: من الان دلم يك آلت مردونه ميخواد. يارو ميگه: آي گفتي. :) گايز, سي يو تومارو