PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Friday, February 27, 2004

*


اين اطلاعيه بالا چندي پيش توسط يكي از دوستان مجازي برام ميل شده بود. هر چند فرقي بين اصلاح طلبان و نطلبان نمي بينم, ولي در خريت اين يكي تك ِ :)
حالا كه دست به قلم شدم يك جك هم بگم:

يك روز يك آمريكايي و يك انگليسي و يك عراقي با هم در يك بار مشغول آبجو خوري بودن. آمريكائيه آبجوش رو سر ميكشه و ليوانش را مي اندازه هوا و با اسلحه كمريش بهش شليك ميكنه. بعد رو ميكنه به حاضرين و ميگه: "ما توي آمريكا اينقدر ليوان داريم كه لازم نيست دوبار توي يك ليوان آبجو بخوريم(شما بخونين بنوشيم)". انگليسيه براي اينكه كم نياره سريع آبجوش رو سر ميكشه و ليوانش را مي اندازه هوا و با اسلحه بهش شليك ميكنه و ميگه: "ما توي انگليس اينقدر كارخونه ليوانسازي داريم كه لازم نيست دوبار توي يك ليوان آبجو بخوريم". عراقيه, خونسرد ليوان آبجوش رو بر ميداره و سر ميكشه. بعد آروم ليوان رو ميذاره روي ميز و اسلحه كمريش را ميكشه و يك تير ميزنه به سر آمريكائيه و يكي به انگليسه. بعد رو ميكنه به حاضرين و ميگه: ما توي عراق آنقدر آمريكايي و انگليسي داريم كه لازم نيست دوبار با هر كدومشون آبجو بخوريم.
بخندين كه كنف نشم :)

Thursday, February 26, 2004

*
26 فوريه سال 277 ميلادي «ماني» انديشمند بزرگ ايراني و باني مكتب «مانيكيسم» پس از پنج ماه زندان اعدام شد. ماني كه افكار او از شرق تا چين و در غرب، همه اروپا را فراگرفت عقيده داشت كه معنويت و ماديت هميشه در تضاد هستند و همه مشكلات جهان و مسائل بشر از ماديات و مادي گري سرچشمه مي گيرد. ماني مكتب (ايسم) خود را برپايه معنويت، خوبي، راستگويي، دفاع از حقيقت و نيز اعتدال و ميانه روي در زندگاني روزمره قرارداده بود و از اين جهت است كه مورخان و فلاسفه وي را «آموزگار معنويت» لقب داده اند.
ماني مي گفت كه دلبستگي مطلق به ماديات و پيروي از نفس اماره است كه بشر را به دروغگويي، ارتكاب جنايت و انواع بدي كردن وادار مي كند. وي تاكيد داشت كه ماديات انسان را اسير و برده نفس خود مي كند، و خود خواهي و جاه طلبي فردي را به وجود مي آورد.
طبق آموزش هاي ماني «ماديت» نبايد وارد وجود (ذهن) انسان شود و تاكيد داشت كه براي جلوگيري از ورود ماديات به وجود انسان بايد به آموزش و پرورش كودك توجه شود تا «انسان»، غير مادي پرورش يابد. بنابراين، بي جهت نيست كه ماني ايراني را يكي از پدران «آموزش و پرورش» مي دانند، و او بود كه فراهم آوردن وسايل آموزش و پرورش درست (داراي هدف) كودكان و نوجوانان را مهمترين تكليف يك جامعه قرار داد.
در فلسفه «ماني» جرم يعني تجاوز به حقوق ديگران اعم از فرد يا جمع. او مي گفت «فرد معنوي» به حقوق خود قانع است؛ لذا در صدد تجاوز به حقوق ديگران بر نمي آيد، و همين قانع بودن به حق، او را غرق لذت مي كند. ماني تا آن حد از گرايش مردم به ماديات وحشت داشت كه اعتدال در لذات جسماني را توصيه مي كرد از جمله اين كه مردها را از توجه بيش از حد به «زن» كه ممكن است مرد را به راه نادرست بكشاند و آلوده سازد برحذر مي داشت.
فلسفه ماني برخلاف تصوف، خواهان معنويت مثبت و كار و كوشش عادي و ثمر و توليد است.
ماني در زندگي شخصي با خوردن گوشت و خوراكيهايي كه از مواد غير خالص تهيه مي شدند موافقت چندان نداشت و انسان را ذاتاً گوشتخوار نمي دانست. فلاسفه اروپايي هنوز در گفته و نوشته هاي خود از انديشه هاب ماني نقل و به آنها استناد مي كنند.
منبع: معلومات عمومي

Wednesday, February 25, 2004

*
كمكم كن!
تا در ميان ابرهاي پشت در پشت
بال گشايم.


پنج روز از برگزاري انتخابات ميگذرد. صداي اعتراض مردم از گوشه و كنار مملكت بلند است. عده اي جان باختند, عده اي بر اثر ضرب و شتم راهي بيمارستان- و عده اي دستگير شدند. درست مثل سال 57 !
شاه با آن همه عظمت و ارتشي كه طي سالهاي سلطنت آراسته بود, با فرياد روز افزون مردم, ناچار به زانو درآمد. آن روزها حقوق مدني و آزادي عقيده بهانه بود. امروز علاوه بر اينها, فقر و پريشاني نيز گريبانگير جامعه ايران است.
نظام آخوندشاهي در پوشش داعيه دين, هيچ عبايي از اعمال زور ندارد, و قاعدتاً تشديد اعتراضات قربانيان بيشتري به دنبال خواهد داشت.
حركت دانشجويان و درگيري هاي خياباني, انتخاب خاتمي و مجلس ششم, تجربه هايي كه ملت ايران بهاي سنگيني چه از لحاظ جاني و چه مالي تا به اينروز براي آن پرداخته اند. در مورد جدا شدن نهاد مذهب از سياست, سالهاست از هم جدا شده است!
نيروهاي اپوزيسيون هنوز بعد از گذشت 25 سال, درگير اختلافات ايدئولوژيكي هستند و بلطبع هماهنگي لازم براي مقابله را ندارند. كشورهاي غربي و شرقي به بازار سرمايه و منابع طبيعي ايران اولويت ميدهند.
مردم ايران تنها هستند, و تنها ميتوانند به حقوق خود دست يابند.

پي نوشت: اپوزيسيونها و آلترناتيوهاي جمهوري اسلامي

اول شرح استراتژي و تاكتيك
استراتژي بمفهوم هدف است و آن هم تعيين و اجراي اعماليست كه براي يك سيستم ارزش محسوب ميشود, ولي تاكتيك بمفهوم وسيله است و اجراي اعماليست كه سيستم را به استراتژي ميرساند.

به كلمه اتحاد توجه كنيم
خود اين كلمه در عمق, اپوزيسيون را هم يدك ميكشد. چون كلمه اتحاد به مفهوم ائتلاف است و آن هم يعني جمع شدن گروه هاي مختلفي در يك گروه بزرگتر براي انجام دادن كاري مشخص. پس اتحاد تا زماني وجود دارد كه ائتلاف هم وجود داشته باشد, و به محض اينكه از بين رفت, اپوزيسيون شكل ميگيرد!

يك سوال با جوابش:
آيا ميتوان دموكرات و جمهوري خواه آمريكا را اپوزيسيون دانست؟
بمفهوم رايج نميشه, چون اپوزيسيون بيشتر به مفهوم مخالفت با نظام سياسي حاكم رايج شده است و آن دو حزب هم در همان نظام سياسي بقدرت ميرسند يا از قدرت مي افتند پس آنرا قبول دارند. ولي در مورد اتحاد و ائتلاف يك نكته ظريف وجود دارد. اگر ائتلاف گروه ها پس از دستيابي به هدف از بين برود يعني چي؟؟
به معناي آنست كه يكي از گروه ها قدرت يافته است و نظامي تشكيل داده است و مابقي را سركوب مي نمايد! پس ساير گروه ها با آن نظام مخالفت خواهند كرد و اپوزيسيون تشكيل خواهند داد.
به اين ترتيب انقلاب ها هميشه با اپوزيسيون ها زاده شده و حتي ميميرند!

مشروط به اينكه ائتلاف شكسته شود بله, چون ممكن است آن ائتلاف بعد از انقلاب هم همچنان حفظ شود. ولي نكته بسيار جالب اينست كه "تحرك ايدئولوژي" سال 57 ايران بدليل نامش از آغاز هم مشخص بود كه ائتلاف را نمي پسندد و وحدتش يك "تاكتيك" بشمار ميرود, نه "استراتژي".
"حفظ منافع ملي" نيازمند يك اتحاد مليست كه براي كليه فعالان سياسي يك مملكت جايز و لازم است و مي بايست هدف و استراتژي باشد نه تاكتيك زودگذر, و اپوزيسيون هاي يك نظام سياسي هم به ظاهر (و يا عميقاً) گرداگرد منافع ملي موضع گيري كرده و بعضاً حتي متحد ميشوند.
از طرف ديگر ما آلترناتيو را داريم كه بمفهوم "گروه جايگزين نظام سياسي جاري" ميباشد, پس هر اپوزيسيوني, آلترناتيو نميباشد ولي هر آلترناتيوي اپوزيسيون هست, و اما عامل اصلي تشكيل اپوزيسيون, تنها عامل فكري ميباشد. يعني هر كس كه ارزشهايش با ارزشهاي نظام سياسي رايج متفاوت باشد, يك اپوزيسيون مي باشد.
بعنوان مثال در ايران هركس ولايت فقيه را قبول نداشته باشد, اپوزيسيون جمهوري اسلامي ميباشد. ولي عامل اصلي تشكيل آلترناتيو, سرمايه و اقتصادست, و كساني ميتوانند داعيه جايگزيني نظام حاكم را داشته باشند كه داراي تشكيلات و تبليغات باشند و براي ايجاد هر دوي اينها سرمايه احتياج هست!
سرمايه داري و گردش مالي مستقل در جهان سوم وجود ندارد, پس آلترناتيوهاي مستقل سرمايه دار هم در آنجا موجود نيست! بنابراين با همين فرمول ساده ثابت ميشود تمامي آلترناتيوهاي كشوري مثل ايران, حتماً وابسته به قدرتهاي بزرگ ميباشند. كه البته اين سيكل بسته اقتصاد-سياستمدار, به سياستمدار –اقتصاد در همه دنيا جاريست, ولي در كشورهاي پيشرفته ميتواند حول محور منافع ملي بچرخد كه در جهان سوم مي بايست بدور منافع از ما بهترون گردش داشته باشد!
با اين اوصاف, آلترناتيو جمهوري اسلامي چه گروه هايي هستند؟

پي نوشت بالا پاسخ به كسانيست كه از "اپوزيسيون فعال", "اپوزيسيوني كه به فكر حفظ منافع ملي" است و دم از "استراتژي و تاكتيك" ميزنند و لازمه موفقيت را "اتحاد و ائتلاف" عنوان ميكنند.
شب خوش

Sunday, February 22, 2004

* قرارداد تركمن چاي و روزي كه ايران بخش ديگري از خاك اصلي خود را از دست داد.

22 فوريه 1828، پس از چند روز مذاكره، با ميانجگيري انگلستان ـ رقيب استعماري روسيه در فلات ايران ـ در روستاي تركمن چاي قرار دادترك مخاصمه ايران و روسيه به امضاء رسيد كه برپايه آن، وطن ما قسمتهاي ديگري از قلمرو خود را از دست داد و رود ارس مرز ايران و روسيه تعيين شد.
طبق اين قرارداد كه مورخان ايراني آن «ننگين » نوشته اند، نخجوان و ايروان از ايران جدا شدند. ارتش ايران با همه ضعف آموزش و تجهيزات از ايروان جانانه دفاع كرد. از زمان تاسيس كشور ايران تا آن روز، قفقاز جنوبي گوشه اي از خاك اصلي ايران بود. جنگ دوم ايران و روسيه از سال 1835 آغاز شده و سه سال طول كشيده بود. نخستين جنگ ايران و روسيه با قرار گلستان در 1813 پايان يافته بود. اين دو جنگ ضعف نظامي ـ اداري، نا آگاهي رجال وقت از ديپلماسي اروپايي، بي خبري از تحولات و رويدادهاي روز و ناتوان بودن از تحليل آنها و نيز ضعف روانشناسي، بي خيالي و داشتن مشغله هاي فرعي گردانندگان كشور را ظاهر ساخت و تهران را به ميدان بازي اروپائيان مبدل كرد.
همه تلاش انگلستان اين بود كه روسها در ايران نفودي بيش از خودشان به دست نياورند و افغانستان حائل ميان متصرفات دو قدرت باشد. قراردادهاي گلستان و تركمن چاي و قرارداد تخليه هرات نتيجه سوء حكومت 131 ساله قاجارها بر ايران بشمار مي رود. هرات پس از ساسانيان به خود عنوان پارسي بان (پارسي وان) داده بود و به پاسداري از زبان فارسي و فرهنگ و تمدن ايراني پرداخته بود.
معلومات عمومي

هفته پيش كمي اوضاع قاراشميش شده بود. يك كمي كار شركت, يك كمي اوضاع و احوال پدرم, و از همه بيشتر مسابقات پسرم برام وقت سر خاروندن نمي گذاشت, چه برسه به اينكه بخوام به آبنوس جونم برسم. :) ميگم جونم تا از دلش در بيارم. شايد اينطوري از بابت بي توجهي كه بهش كردم منو ببخشه. ;)

امروز عصري رفته بودم براي خونه خريد بكنم. نزديك ساعت 9 شب بود و سوپرماركته ميخواست ببنده. من خريدم را كرده بودم و پولش را با كارت بانكي پرداخته بودم. نزديك درب خروج, روي قبضي كه صندوقداره به دستم داده بود ديدم نوشته 5985 كرون. دود از كلم پاشد. من همش 598 كرونو نيم خريد كرده بودم! رفتم سراغش. گفت برو دم اطلاعات به مسئولش بگو آن به كارت رسيدگي ميكنه. چون دمدماي بستن بود, دوتا مأمور امنيتي سوپرماركت آنجا ميچرخيدن كه نكنه كسي يا كساني بخوان به قصد دزدي صندوقها دست به كاري بزنن. يكيشون ميخ من شده بود كه چرا با وجودي كه خريدم را كردم بيرون نميرم. رفتم دم اطلاعات و با خانمي كه آنجا كار ميكرد در مورد اشتباهي كه شده صحبت كردم. خانمه اينقدر دست و پا چلفتي بود كه مأموره بيشتر شك كرد. آمد كنارم و چارچشمي منو ميپاييد. بهش گفتم: من متأسفم كه تو در امتحان ورودي دانشگاه پليس قبول نشدي, ولي اين دليلي نميشه كه تو بخوايي با چشمات منو بخوري. آقا به تريژ قباش بر خورد. آمد جلوتر و گفت: به من احانت كردي و من الان زنگ ميزنم پليس بياد. بهش گفتم: تو كه داري زحمت ميكشي به نخست وزيرم بگو بياد. چشمتون روز بد نبينه در عرض 10 دقيقه چهارتا پليس آمدند و من كه هنوز در حال چك و چونه با خانم اطلاعاتچي بودم را خواستند كه دنبالشون برم اطاق انتظامات. يك ساعتي باهاشون دعوا مرافه كردم, بعد ازم عذرخواهي كردن و ولم كردن. پولمم بهم برگردوندن. اينم يكشنبه شب بنده :)

Friday, February 20, 2004

*
تا آنجايي كه يادم مياد 110 شماره تلفن مركز حوادث در ايران بود. اگر درست باشه, يك رابطه اي بين 110 صندوق حضرت و حوادث وجود داره !!

Monday, February 16, 2004

*
روزي كه فرار از جنگ و بي عدالتي اجتماعي و سياسي را بر قرار ترجيح دادم, به خودم قول دادم لازم شد هر روز دلتنگي بكنم, اما به انتخابي كه كردم احترام بگذارم. اما به دو راهي رسيدم!
ديروز و امروز سفر بودم. هم كار بود هم سياحت. ديشب بعد از اينكه خيالم از بابت كارها راحت شد, روي مبل توي لابي هتل لم دادم و به نواي پيانوي مرد روس گوش ميكردم. معلوم بود از صداي تانينت ها بيشتر از دستمزدي كه از صاحب هتل قرار بود بگيره لذت ميبرد. مشتري هاش من و دو نفر ديگه بوديم. گفت: از كجا مي آيي؟, من از هر مليتي حداقل يك آهنگ ميتونم بنوازم! بهش گفتم از ايران ميام. گفت: معلوم شد از هر مليتي نميتونم. و ادامه داد ميخواهي برات تركي چيزي بنوازم؟ گفتم به شرطي كه از من نخواهي با آواز همراهي ات كنم. تا حدود يازده شب نواخت. قهوه ام را خوردم و رفتم بالا توي اطاقم تا براي كار امروز استراحت كنم. خوشبختانه كار به خنسي نخورد و حدود دو ساعت پيش رسيدم خونه. عيال تعريف كرد برادرم صبح باهاش تلفني صحبت كرده بوده. گويا حال پدرم خوب نيست و مريض احوال شده. از عيال خواسته تا منو راضي كنه, كفش و كلاه كنم و يك سفر برم مام وطن. پدرم گفته ميخواد خونرو بفروشه و با مادرم برن توي آپارتمان زندگي كنن! از اون كارهايي كه احتمالش برام صفر بود. موندم بر سر دوراهي :(

ارواح ننش روزنامه واشنگتن تايمز و كمپاني(بوش ادمنيستريشن) رو دست خورده بودن! در يکي از شماره هاي اخيرش نوشت:
"به ما گفته شده بود که ايران در مسير دموکراسي پيش ميرود يا توافق اتمي با ملاها نشانه خوبي از همکاري با آنهاست. اما همه اينها مزخرف است. وقتي خاتمي از حکم خامنه اي اطاعت کرد و گفت انتخابات برگزار مي شود, مقاومت اصلاح طلبان بخار شد چرا که واضح است چه کسي اين نمايش را اداره مي کند. به رغم اينکه رژيم ايران مدعي بود که برنامه هسته ايش را فاش ساخته است اما اين روزها اشکار مي شود که تهران طرح سانتريفوز (دستگاه گريز از مرکز) جديدي در دست داشته که آن را گزارش نکرده است. ديکتاتوري مذهبي حاکم بر ايران به اروپائيان دروغ گفته است. ايا اروپائيها همچنان دروغگويان را خشنود خواهند کرد؟"
پيك ايران


پنجشنبه ، 12 فوريه 2004، ولاديمير پوتين رئيس كشور روسيه كار جلب «راي» براي تجديد انتخاب خود را با بيان حقيقتي آغاز كرد كه بحث برانگيز شده، بسياري از حسابها را به هم ريخته و رشته اي است كه سر دراز خواهد داشت. وي گفت كه انحلال شوروي در هر معيار و مقياس و با هر تعريف و تعبير، يك مصيبت بود. مردم عادي از انحلال شوروي طرفي نبستند و سودي نبردند و برنده اين تراژدي، در هر جمهوري، گروهي كم و نخبگان بودند و ....
در دوازده سال گذشته، اين نخستين بار است كه يك رهبر روسيه به صراحت چنين مطلبي را بيان مي دارد. تحليلگران غرب آن را آغاز يك حركت نيرومند ناسيوناليستي و سرآغاز يك دگرگوني بزرگ تلقي كرده و نخبگان جمهوري هاي 14 گانه ديگر با توجه به مصوبه چند سال پيش «دوما» كه انحلال شوروي را عملي غيرقانوني و نامشروع خوانده است دچار ترس و تزلزل شده اند.
معلومات عمومي

Saturday, February 14, 2004

*

Friday, February 13, 2004

*

Wednesday, February 11, 2004

*
واقعاً خاك بر سر دولتمرداي ايران بكنند, كه طي اين 25 سال ياغي گري. ملت ايران را به بحران روحي, اقتصادي و سياسي كشاندند.

Tuesday, February 10, 2004

*
رفته بودم سركي به وبلاگ زيتون بكشم, پست شعار " خميني اي امام..." منو ياد خاطرات سال 58 انداخت. قرار بود يك آخوندي در حياط دبيرستان البرز براي شاگردا سخنراني اي با مضمون "اسلام و دانش" بكنه. انجمن اسلامي مدرسه تازه تشكيل شده بود, و با شور و حالي غير قابل توصيف مشغول تدارك پيشخون سخنران و امتحان بلندگوهاي حياط و غيره و ذالك بودند. من با دوستانم كنار حياط ايستاده بوديم, و با بي تفاوتي بدو بدو كردناشون را نظاره ميكرديم. يكباره بلندگوهاي حياط غرشي كردند و با صداي بلند شعر انجزأ, انجزأ, انجزأ واعدأ ... شروع كرد به پخش شدن. از اينكه صدا زياد از حد بلند بود, شروع كرديم سوت زدن و داد و بي داد راه انداختن. صدا رو كم كردند, و ما كه به حساب خودمون پوزشون را زده بوديم, شروع كرديم به مسخره بازي. ميخونديم اَنقذأ, اَنقذأ, اَنقذأ رَفتَ. اَنقذأ, اَنقذأ, اَنقذأ ماندَ. و با مصرع اول همگي دست راستمون را روي مچ دست چپمون ميگذاشتيم و كف دستمون را حواله ميداديم. بعد با مصرع دوم كه ميگفتيم اَنقذأ, اَنقذأ, اَنقذأ ماندَ. دست راستمون را تا آرنج ميبرديم بالا و دستمان را به بچه هاي انجمن اسلامي حواله ميداديم و قاه قاه ميخنديديم.
يكيشون آمد جلو و ازمون خواست حرمت شعر و كلام خدا را داشته باشيم. از اينكه با ادب و خادمانه برخورد كرد خودمون خجالت كشيديم و قول داديم كاري به كارشون نداشته باشيم. همون آدم يكسال و خرده اي بعد من را با چند نفر ديگه در يك پارتي گرفت. وقتي چشمش به من افتاد گفت: بَه بَه آقا ب...د, بلآخره گذر پوست به دباغخونه افتاد!! با اجازتون 48 ساعت بازداشت بوديم, اما خوشبختانه شلاق هنوز آنچنان كه امروز رواج داره مرسوم نبود. منظورم اينه كه آقاي با ادب و خادم منش, با گذشت زمان چهره عوض كرد!

شعر پايين را زماني كه جنگ شروع شد و همدوره اي هام(توي مدرسه) به جبهه احضار شده بودند ساختم. اگر ميخوائيد بهتون بچسبه, با ملوديه شعر " زندگي يه آرزوي مبهمه مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه " بخونينش :)

جنگ و ديپلم

ديپلم هم يه آرزوي مبهمه.. مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه
بعد ديپلم سربازيه, سربازي هم يه بازيه (مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه) 2

با چشم گريون, لا لا لاي لاي, سوي پادگون, لا لا لاي لاي
آخ سرو ميزنن, از ته ميزنن. بعدش ميري آموزشي, بعدش ميري آموزشي.

يه گروهبان گردن كلفت مياد. مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه
ميگه كه يالا به صف شين. ما بايد همه به صف شيم. (مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه) 2

قدم آهسته شروع ميكنه. يواش يواش هي تندش ميكنه,
آخ داد ميزنه. فرياد ميزنه, پا بالاتر, سرجلوتر, پا بالاتر, سرجلوتر.

يه روز خبردار كه ما مي ايستيم. نامه ميادش كه ماها كيستيم,
تونامه رزمنده شديم. جنگنده شديم. خلاصه بيچاره شديم,
تيپ امام زمان شديم, تيپ امام زمان شديم.

آخر نامه بايد جبهه بريم. مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه
جبهه رو رفتي تمومه, ديگه آخر زمونه. (مگه نه, مگه نه, مگه نـــــه)2

يكي دوماهي لا لا لاي لاي, جبهه ميمانيم لا لا لاي لاي
آخ تير ميخوري. تركش ميخوري,
اين دوتارم كه بخوري, يعني كه شربت ميخوري 2

شربتو خوردي. مياي به تهرون. ميايي كه, صاف بري قبرستون,
آخ سربازيت اينجا تمومه, آرزوهات تمومه,
شهيد شدي, شهيد شدي , شهيد شدي, شهيد شدي ......


شعر بالا رو توي كاروانهاي اسكي و مهموني هامون ميخونديم. هميشه به دوستام ميگفتم اين شعر را به گوش جهانيان خواهم رسوند. حالا زحمتش را انداختم گردن اينترنت!!
همانطوري كه شاهدين, آبنوس هم بويي از شعر و شاعري برده :)

Monday, February 09, 2004

*
شنبه شب عيال رو راضي كردم دونفري بريم شام بيرون, و اگر حالش بود بعدش بريم ديسكو. جاتون خالي شام رو زديم, بعد صرات المستقيم بطرف ديسكوبار. از توي خونه باهام شرط و شروط كرده بود كه از خودم لوسبازي در نيارم و سورپرايز مورپرايز تو كارم نباشه. بهش قول دادم كه به جان مادرزنم هيچكسي جز من و خودش از انيورسري ما خبر نداره :)
يه چندتا بار رفتيم, تا آخر سر از يك ديسكوبار ايراني در آورديم. دوسه تا از برو بچه هايي را كه ميشناختم آنجا بودن. عيال كشيدم كنار گفت: يادت باشه قول دادي!! بهش گفتم عزيز من چرا اينقدر سخت ميگيري؟ بر فرض من لو بدم, خب مگه آسمون به زمين مياد؟ گفت: آسمون به زمين نمي ياد, ولي چه لزومي داره جار بزنيم 19 سال است( اين است بيشتر بخاطر گل روي آشپزباشي و ادريس يحيي هست :) )از ازدواجمون ميگذره؟ بذار چند وقت ديگه يك مهموني كوچيك به اين مناسبت ميگيريم.
شك كردم نكنه اين عدد نونزده است كه كار رو خراب كرده!! خب مردم نونزده را با حداقل ِ حداقل هجده جمع مي بندن. مساوي ميشه با 37 ,و اين تازه اگر هجده درست باشه!!
اين سن و سال هم بعد بيست و پنج واسه بعضي از خانمها بدجوري دردسر ميشه :)


ديروز صبح ساعت يازده تازه از خواب بيدار شده بودم. عيال يكي دو ساعتي زودتر پاشده بود, و داشت توي آشپزخونه روزنامه ميخوند. داشتم پيش خودم استخاره ميكردم كه اول صبحانه بخورم بعد برم دوش بگيرم, يا اول دوش بگيرم بعد صبحانه بخورم, كه زنگ در زده شد. فكر كردم يكي از بچه ها بايد باشه. رفتم و درجا چارطاق در خونه رو باز كردم. يك هيكل دو متري, اونيفرم پليس تنش , توي پاشنه در وايساده بود. منم يك شرت ساتن پام بود :)
معمولاً توي فيلما پليس كه اينجوري مياد در خونه, يعني يك اتفاق بدي افتاده!
گفتم: كسي چيزيش شده؟ ( تا عيال اينو شنيد مثل شستير آمد جلو)
گفت: شما بچه تون لب پشتبامتون داشت راه ميرفت. همسايه اونطرفي خيال كرده شما خونه نيستيد, براي همون با ما تماس گرفتن.(شنبه شب كه با عيال رفتيم بيرون, چون مشروب خرده بوديم, ماشين را توي شهر گذاشتيم و با تاكسي آمديم خونه. فكر ميكنم در و همسايه رو حساب ماشين, مارو هم غايب حساب كرده بودن)
گفتم: پسر من توي خونه است.
همون موقع آقا پسر از طبقه بالا تشريف آوردن. به آجانه گفتم: اين پسر منه. (يه حالتي به خودم گرفتم كه يعني برو خدا روزيتو يك جاي ديگه بهت برسونه)
پسره گفت: سلام, من اعتراف ميكنم كه كار بدي كردم و ديگه اينكار را نمي كنم.
منو ميگي خشكم زد. بهش گفتم تو بالاي سقف چكار ميكردي؟ گفت: رفته بودم فريسپي دوستمو براش بندازم پايين.
به آجانه گفتم: والا من خبر نداشتم! آجانم گفت: معلومه و اوكي هست(به حالتي كه يعني تا لنگ ظهر خوابيدن, از اين بهتر نميشه), ولي بچه مسئوليتش با شماست. اگر روي برفهاي كنار پشتبام ليز بخوره, صدردصد مي افته پايين. بعد هم روشو كرد به پسرم و گفت ديگه نرو بالاي پشتبام. نه بخاطر من, بلكه بخاطر خودت. بعد هم از من و عيال خداحافظي كرد, راش رو كشيد و رفت.

آجانه كه رفت عيال. پدرسوخته چرا رفتي بالاي پشتبام؟ اگر مي افتادي من چكار ميكردم.و..... همينطور اخطار پشت اخطار. گاهي اوقات هم تهديد ميكرد كه ديگه باهات حرف نميزنم و پول توي جيبي خبري نيست و و ..
آخرش با صداي بلند گفتم: واي كاش آجانه منو به جرم بي توجهي ميبرد آجانخونه, حداقل اونجا بدون سر و صدا صبحانمو ميخوردم.
هر دوتايي زدن زير خنده, حالا نخند كي بخند.


بيست و پنج سال از انقلاب ايران ميگذره. مقاله اي در بي بي سي با عنوان "بيست و پنجمين سال انقلاب" را خوندم. آخر مقاله نوشته بود:
به مناسبت بيست و پنجمين سال انقلاب ايران از چند تن از نويسندگان و صاحب نظران خواستيم تا به گوشه هايی از انقلاب ايران نظر افکنند. از شما نيز می خواهيم که قضاوت خود را درباره اين انقلاب برای ما بنويسيد.

قضاوت من از انقلاب بعنوان كسي كه شانزده هفده سال از عمرش را در رژيم پهلوي سپري كرد. از خانواده نسبتاً مرفه اي مي آيد كه فعاليت سياسي نيز در دوران شاه نميكردند. با وقوع انقلاب در سال 57 موافق هستم.
امروز كه 41 سال از عمرم ميگذرد و طي اين سالها تجربياتي اندوختم, رژيم شاهنشاهي را ايده آل سرزمين ايران نميدانم. در ايران اقوام گوناگون با آداب و رسوم مختلف كنار هم زندگي ميكنند. همه ايراني هستيم, اما بعنوان سمبل اتحاد, لزومي به داشتن پادشاه نيست.
پسر محمد رضا پهلوي شايد سياستمدار خوبي باشد, اما حق طلب پادشاهي را ندارد. اگر به تاريخ نگاه كنيم, ميبينيم سراسر گورستان نظام پادشاهان بوده. سرزمين ايران در سال 57 به دست آخوندها به يغما رفت و به آخوندشاهي تبديل شد. دليلش كوته بيني سران اوپوزيسيون آن دوره بود. آنها به فردا دل بسته بودند, و دست خوشش استحكام رژيم و ريخين خون صدها هزار از مردم آن مرز و بوم بدست جمهوري اسلامي شد! اصولاً دل بستن حاصل بي تجربگي است. از 25 سال تجربيات خود در انتخاب نظام ايران استفاده كنيد.
لينك مربوط به مقاله "بيست و پنجمين سال انقلاب"

Friday, February 06, 2004

*
ديشب تا برسم خونه ساعت 10 شب شده بود. صبح قبل از اينكه برم عيال پرسيد: فكر ميكني ساعت چند بياي خونه؟ گفتم ديگه حداكثر ساعت 8 شب خونم. در خونه را كه باز كردم پسرم از اطاقش آمد بيرون كه بغلم كنه و شب بخير بگه. نميدونم چرا نا خوداگاه دست كردم جيبم و يك اسكناس 50 كروني در آوردم و دادم به پسرم! ازم پرسيد اين براي چيه؟ بهش گفتم همينجوري خواستم بهت 50 كرون بدم. در حالي كه سعي ميكردم چهره خنداني داشته باشم, توي ذهنم از خودم ميپرسيدم واقعاً به چه دليلي اين كار را كردم؟!
پسرم رفت توي اطاقش كه بخوابه. عيال روي مبل نشسته بود و داشت تلويزيون ميديد. سلام كردم. زير لب جواب سلامم را داد و گفت: برو بالا دوتا دختراتم بيدارن با يكي يك پنجاه كروني بهشون عشقت را نشون بده.
راستش با اين حرفش بيشتر از كاري كه كرده بودم خجالت كشيدم. رفتم بالا و يكي يكي در اطاقاشون را زدم رفتم داخل و بهشون سلام كردم و گفتم: من پنجاه كروني زياد توي كيفم هست, براي همين ميخوام بهت يك پنجاه كروني بدم. خوشبختانه ديگه چرا و روي چه حسابي ديگه نكردن. آمدم پايين و به عيال گفتم: راستش خودم هم نميدونم چرا وقتي پسره آمد جلو بهش 50 كرون دادم!! گفت: دليلش خيلي ساده است, عكس العمل ناخوداگاهت بود به اينكه 2 ساعت ديرتر از ساعتي كه قرار بود بيايي آمده بودي. بعد ادامه داد: حالا به من چقدر ميدي؟ :)

Wednesday, February 04, 2004

*
فردا قراره از طرف كار Kick-off داشته باشيم. ميخواهيم سازماندهي جديد شركت را جشن بگيريم و بخوريم و بپاشيم. يكي از رئيساي كله گنده ميخواد برامون سخنراني بكنه. اقتصاد دوناي شركت ميخوان دياگراماي صرفه جويي هايي كه از بابت انتقال توليد به قاره آسيا و اروپاي شرقي كرديم را با برنامه پاورپوينت نشونمون بدن تا باد به قبقب عاملاش بيفته. دعوتنامه ها از طريق ايميل براي افراد شركت كننده فرستاده شده. قراره ايكس نفر ديگه از شركت اخراج بشن. من ديگه مسئول تيمم نيستم. خودم دوشنبه پيش از مسئوليتم استعفا دادم. مهم نبود كه چرا همه افراد تيم ما بايد ميموند, مهم پايين آوردن هزينه قسمت ريسرچ و دولپمنت بود. مهندساي ساكن كشورهاي آسيايي به خوبي ماها ميتونن از پس كارها بر بيان و يك پنجم ما حقوق بگيرن. كسي كه مسئول تيمي كه من توش كار ميكردم و فعلاً هم ميكنم شده, آدم چاپلوسيست. از اينكه تا بحال يه خارجي براش تعيين تكليف ميكرد ناراحت بود. خيال ميكنه رئيسمون بجاي خارجيه اون را انتخاب كرده. اين دفعه دومي است كه بر خلاف جريان آب در شركت شنا كردم.
از اواخر دهه 90 خيلي از شركتهاي توليد كننده سوئدي دارن خط توليد هاشون را به كشورهاي آسيايي و اروپاي شرقي منتقل ميكنن. كلي كارگر و تكنسين و مهندس بيكار شدن. رفاه نسبي اجتماعي كه در اين كشور وجود داره, به دليل انتقال سرمايه رو به نابوديه. دولت مجبوره براي تأمين بودجه اش زير بار قرض بره. تعداد بازنشسته ها بزودي بيشتر از كساني كه اشتغال دارن ميشن. مديرعامل ها و رئيسها حقوقشون را چندين برابر كارمنداي معمولي بالا بردن. هر روز پشت در سفارتخونه هاي سوئد در كشورهايي كه قراره از اول ماه مي عضو بازار مشترك بحساب بيان, براي مهاجرت به سوئد صف ميكشن. ميخواستم اين ويكند با عيال بريم به مناسبت سالگردمون يه طرفي, ولي ميگه يه وقت ديگه. هر كي به فكر خويشه, آخوند به فكر مجلس!

Monday, February 02, 2004

*


My name is Latifeh. My work starts at five in the morning, and.....

Sunday, February 01, 2004

*
غلامحسن انوري، ايراني 50 ساله که در خواست پناهندگي او دوبار از سوي دفتر سازمام ملل ويژه آوارگان در کوالالامپور رد شده بود در برابر اين دفتر در برابر چشم دهها تن خود را آتش زد و 30 ژانويه 2004 در بيمارستان درگذشت.
غلامحسن که دو سال و چند ماه پيش از اين از طريق مرز بلوچستان پاکستان از ايران خارج شده و خود را به فدراسيون مالزيا رسانده بود در شهر کوالالامپور از شعبه دفتر سازمان ملل ويژه آوارگان تقاضاي پناهندگي کرده بود و اين دفتر پس از رسيدگي بدوي و تجديد نظر، درخواست او را به اين دليل رد کرده بود که متقاضي مدارک کافي ارائه نداده است تا ادعاي او را که باز گشت به وطن برايش مخاطره آميز است ثابت کند.
غلامحسن 26 ژانويه 2004 يادداشتي در پنج صفحه نوشت و سپس به روزنامه هاي محل اطلاع داد که عکاس به مقابل دفتر آوارگان بفرستند و آنگاه با تاکسي خود را به مقابل دفتر رسانيد و پس از پياده شدن يادداشت را به سوي خبرنگاران افکند ،شيشه کوچک بنزين را روي لباسش ريخت و با فندک آتش زد. يکي از روزنامه نوشته است که غلامحسن ساعتي پيش از خودکشي يادداشت پنج صفحه اي اش را به دفتر آن روزنامه فاکس کرده بود.
پليس کوالالامپور گفته است که غلامحسن به طور غير قانوني در مالزيا زندگي مي کرد و يک بار مدعي شده بود که يک مالزيايي سرش کلاه گذارده و پول او را بالا کشيده است. پرونده اخراج غلامحسن در دست تکميل بود که خود را آتش زد.
منبع: معلومات عمومي


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin