PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Monday, February 09, 2004

*
شنبه شب عيال رو راضي كردم دونفري بريم شام بيرون, و اگر حالش بود بعدش بريم ديسكو. جاتون خالي شام رو زديم, بعد صرات المستقيم بطرف ديسكوبار. از توي خونه باهام شرط و شروط كرده بود كه از خودم لوسبازي در نيارم و سورپرايز مورپرايز تو كارم نباشه. بهش قول دادم كه به جان مادرزنم هيچكسي جز من و خودش از انيورسري ما خبر نداره :)
يه چندتا بار رفتيم, تا آخر سر از يك ديسكوبار ايراني در آورديم. دوسه تا از برو بچه هايي را كه ميشناختم آنجا بودن. عيال كشيدم كنار گفت: يادت باشه قول دادي!! بهش گفتم عزيز من چرا اينقدر سخت ميگيري؟ بر فرض من لو بدم, خب مگه آسمون به زمين مياد؟ گفت: آسمون به زمين نمي ياد, ولي چه لزومي داره جار بزنيم 19 سال است( اين است بيشتر بخاطر گل روي آشپزباشي و ادريس يحيي هست :) )از ازدواجمون ميگذره؟ بذار چند وقت ديگه يك مهموني كوچيك به اين مناسبت ميگيريم.
شك كردم نكنه اين عدد نونزده است كه كار رو خراب كرده!! خب مردم نونزده را با حداقل ِ حداقل هجده جمع مي بندن. مساوي ميشه با 37 ,و اين تازه اگر هجده درست باشه!!
اين سن و سال هم بعد بيست و پنج واسه بعضي از خانمها بدجوري دردسر ميشه :)


ديروز صبح ساعت يازده تازه از خواب بيدار شده بودم. عيال يكي دو ساعتي زودتر پاشده بود, و داشت توي آشپزخونه روزنامه ميخوند. داشتم پيش خودم استخاره ميكردم كه اول صبحانه بخورم بعد برم دوش بگيرم, يا اول دوش بگيرم بعد صبحانه بخورم, كه زنگ در زده شد. فكر كردم يكي از بچه ها بايد باشه. رفتم و درجا چارطاق در خونه رو باز كردم. يك هيكل دو متري, اونيفرم پليس تنش , توي پاشنه در وايساده بود. منم يك شرت ساتن پام بود :)
معمولاً توي فيلما پليس كه اينجوري مياد در خونه, يعني يك اتفاق بدي افتاده!
گفتم: كسي چيزيش شده؟ ( تا عيال اينو شنيد مثل شستير آمد جلو)
گفت: شما بچه تون لب پشتبامتون داشت راه ميرفت. همسايه اونطرفي خيال كرده شما خونه نيستيد, براي همون با ما تماس گرفتن.(شنبه شب كه با عيال رفتيم بيرون, چون مشروب خرده بوديم, ماشين را توي شهر گذاشتيم و با تاكسي آمديم خونه. فكر ميكنم در و همسايه رو حساب ماشين, مارو هم غايب حساب كرده بودن)
گفتم: پسر من توي خونه است.
همون موقع آقا پسر از طبقه بالا تشريف آوردن. به آجانه گفتم: اين پسر منه. (يه حالتي به خودم گرفتم كه يعني برو خدا روزيتو يك جاي ديگه بهت برسونه)
پسره گفت: سلام, من اعتراف ميكنم كه كار بدي كردم و ديگه اينكار را نمي كنم.
منو ميگي خشكم زد. بهش گفتم تو بالاي سقف چكار ميكردي؟ گفت: رفته بودم فريسپي دوستمو براش بندازم پايين.
به آجانه گفتم: والا من خبر نداشتم! آجانم گفت: معلومه و اوكي هست(به حالتي كه يعني تا لنگ ظهر خوابيدن, از اين بهتر نميشه), ولي بچه مسئوليتش با شماست. اگر روي برفهاي كنار پشتبام ليز بخوره, صدردصد مي افته پايين. بعد هم روشو كرد به پسرم و گفت ديگه نرو بالاي پشتبام. نه بخاطر من, بلكه بخاطر خودت. بعد هم از من و عيال خداحافظي كرد, راش رو كشيد و رفت.

آجانه كه رفت عيال. پدرسوخته چرا رفتي بالاي پشتبام؟ اگر مي افتادي من چكار ميكردم.و..... همينطور اخطار پشت اخطار. گاهي اوقات هم تهديد ميكرد كه ديگه باهات حرف نميزنم و پول توي جيبي خبري نيست و و ..
آخرش با صداي بلند گفتم: واي كاش آجانه منو به جرم بي توجهي ميبرد آجانخونه, حداقل اونجا بدون سر و صدا صبحانمو ميخوردم.
هر دوتايي زدن زير خنده, حالا نخند كي بخند.


بيست و پنج سال از انقلاب ايران ميگذره. مقاله اي در بي بي سي با عنوان "بيست و پنجمين سال انقلاب" را خوندم. آخر مقاله نوشته بود:
به مناسبت بيست و پنجمين سال انقلاب ايران از چند تن از نويسندگان و صاحب نظران خواستيم تا به گوشه هايی از انقلاب ايران نظر افکنند. از شما نيز می خواهيم که قضاوت خود را درباره اين انقلاب برای ما بنويسيد.

قضاوت من از انقلاب بعنوان كسي كه شانزده هفده سال از عمرش را در رژيم پهلوي سپري كرد. از خانواده نسبتاً مرفه اي مي آيد كه فعاليت سياسي نيز در دوران شاه نميكردند. با وقوع انقلاب در سال 57 موافق هستم.
امروز كه 41 سال از عمرم ميگذرد و طي اين سالها تجربياتي اندوختم, رژيم شاهنشاهي را ايده آل سرزمين ايران نميدانم. در ايران اقوام گوناگون با آداب و رسوم مختلف كنار هم زندگي ميكنند. همه ايراني هستيم, اما بعنوان سمبل اتحاد, لزومي به داشتن پادشاه نيست.
پسر محمد رضا پهلوي شايد سياستمدار خوبي باشد, اما حق طلب پادشاهي را ندارد. اگر به تاريخ نگاه كنيم, ميبينيم سراسر گورستان نظام پادشاهان بوده. سرزمين ايران در سال 57 به دست آخوندها به يغما رفت و به آخوندشاهي تبديل شد. دليلش كوته بيني سران اوپوزيسيون آن دوره بود. آنها به فردا دل بسته بودند, و دست خوشش استحكام رژيم و ريخين خون صدها هزار از مردم آن مرز و بوم بدست جمهوري اسلامي شد! اصولاً دل بستن حاصل بي تجربگي است. از 25 سال تجربيات خود در انتخاب نظام ايران استفاده كنيد.
لينك مربوط به مقاله "بيست و پنجمين سال انقلاب"


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin