* امروز از صبح دلم گرفته, نمي دونم شايد در ايران اتفاقي براي خانواده ام افتاده! هر بار زنگ تلفنم به صدا در آمد, دلم ريخت! چقدر حالت بدي دارم. نكنه پدر پيرم مرد؟! يا شايد هم مادرم؟! يا يا يا..؟! مايه اش يك تلفن است تا خيالم راحت بشه, ولي دل شنيدنش را ندارم! خسته شدم از بس كه خبر مرگ و تولد شنيدم.
رفته هاي فاميل اينجا هميشه براي من زنده هستند و تازه واردان فاميل را هميشه فراموش مي كنم! همه اش هم تقصير «فاصله» است! فكر نمي كنم لغتي لعنتي تر از «فاصله» باشه! انگيزش آزار دادن روح و جسم آدمه!
آلان ايران ساعت 11,30 شب است اميدوارم همه سالم باشن.