* داستانهاى شهر
چرا دوغش گاز نداره
آبان ۱۳۸۱
مكان: شهر تهران، تاكسى
زمان: يك ظهر تابستانى گرم
TehranAvenue
صداى بلندگو راديو چون سوهانى بر مغز من و پيرزنى كه در كنارم نشسته بود كشيده مىشد. راننده از هموطنان آذرى بود و با مسافر پهلوئى بلندبلند بحث مىكرد که ناگهان به هيجان آمد و از درون آينه به من كه مشغول كلنجار رفتن با بالابر شيشه بودم گفت:
- اعلام كرده تهران ۲۷ ميليون شده؟
من كه از بودن در آن تاكسى اصلاً خوشحال نبودم، دنبال بهانهاى بودم براى خالى كردن عقدههايم:
- ۲۷ ميليون تومن؟
- نه بابا، آدماش.
- همينه ديگه، گاو و گوسفندا رو فروخته اومده اينجا گنج پيدا كنه.
راننده كه از شانس ما از آن غيرتىهاى دو طبقه بود جوش آورد:
- چىچى رو گنج پيدا كرده؟ آب نباشه گاز نباشه مجبوره بياد شهر.
- اينا از تنبلى خود شهرستانىهاست. آب ندارى چاه بكن. اصلاً مىدونى اين خاصيت ايرانىهاست! آقا نون مفت هيچ جا نمىدن. به همينا كه تو تهرونن يكىيه ويزا آمريكا بده فردا در مىرن، چرا؟ چون دوغش گاز نداره. لابد دو سال بعد هم كوكاكولا گاز نداره. حتماً مىخوان برن ماه كه جاذبه كمتر بشه به شكمشون فشار نياد.
- هه، شيكمشون، اگر نمىدونى، هرچى دانشمند تو خارجه ايرانيه.
- آره اونا بچه بودن زياد خوشى كردن الان تبديل به الاغ شدن و محتاج دانشمنداى ايرانىان.
- چىچى رو الاغ! تو چه مىفهمى بچه!
- آره عمو هرچى دزد و گداى دانشمند دارن ايرانيه. دزدان دانشمند ،گدايان فيلسوف.
صداى ترمز ماشين نطقم رو پاره كرد.
- پياده شو! وطن فروش خائن تو نجسى. تو عرق ملى ندارى. تو از صهيونيست هم بدترى.
قدم زدن توى گرماى تابستان با شكم گرسنه مىچسبد. در گوشم همراه با صداى بوق ماشينها و همهمه آدمها کسى فرياد مىزند: آدماى تهران ۲۷ ميليون شدن!