PERSIAN WEBLOG

آبنوس             



.من از ادراک خويشتنم.  تو از ادراک خويشتنی.  ما از ادراک خويشتن خويش

My Facebook   ::   صـحـنـه   ::     معلومات عمومي   ::   RSS feed   ::   RSS feed   ::  نـامــه  ::  

Saturday, November 30, 2002

* گرداننده هاي شركت McDonald`s كه McAfrica را چندي پيش براي جلب مشتري بيشتر ارائه كردند, ميدونستند آفريقا كجاست؟


Thursday, November 28, 2002

* ايميل ويروس

اينكه ساده ترين راه هميشه بهترين است ميتونه در مورد ويروسهاي كامپيوتر واقعيت داشته باشه! Matthew Williamson محقق در شركت Hewlett-Packard راهي براي جلوگيري پخش سريع ويروس كامپيوتر پيدا كرده كه شايد در نگاه اول مسخره به نظر بياد. در تحقيقش Matthew بجاي سعي در جلوگيري از ابتلاي سيستم به ويروس, آمده به پخش آن متمركز شده. ويروس هميشه از طريق آدرس بانك برنامه هاي ايميل پخش ميشه و اين نيز بهترين راه براي پخش يك ويروس است. براي مثال ميتوان از Code Red ياد كرد كه در ظرف چند ساعت چيزي حدود 300,000 كامپيوتر را در سراسر دنيا مبتلا به ويروس كرد.Matthew Williamson در برنامه ايميل يك فيلتر اضافه كرد و شرط فيلتر را بر آن نهاد كه در مدت 10 دقيقه اي از يك تعداد مشخص شده بيشتر ايميل فرستاده نشود. از اين طريق جلوي يك ويروس كه سعي در پخش سريع خود دارد را ميتوان گرفت. همچنين آزمايش ها نشان داد كه وجود فيلتر و قرار دادن مرز فرستادن در پريودهاي 10 دقيقه اي تاثيري روي سرعت كار نمي گذارد.
بي بي سي

Wednesday, November 27, 2002

*وبلاگ نسل سوخته را چند باري جثه گريخته خونده بودم, ولي امشب نشستم آرشيو خونه قديميش رو توي پرژنبلاگ از اول تا آخر خوندم. همه تعريف هاش و تفسير هاش يك طرف, اين حرفش رو به نظر من بايد بعنوان يك اصل توي اساسنامه تمام سازمان هاي سياسي ايران وارد كرد.
يكشنبه، 20 مرداد، 1381
" ..... لغت خائن براي همه كسانيكه مثل ما فكر نميكنند موجب عقب موندگي شده من اينو ميدونم كه اون آدمهاي آرماني نميتونند كه همه يا حق يا باطل باشند اين وسطها جائي هست كه ميشه در كنار هم بود ودر واقع از بالا تر بعضي پديده ها را ببينيم اگه كارشناس هاي دردكشيده بدون عينك نگاه كنند و اون خندق را با روشي پر بكنند شايد هم كه اون راه از ميان خود آدمها بهتر از تشكيلاتها باز بشه .به هر حال با اين دشمني ها ما نميتونيم راهي باشيم يه جائي بايد ختم بشه .آدمهاي نسل جديد از اون درگيري ها خبر ندارند و اگه قراره كه ما هم يه روز عين آدمهاي ديگه زندگي كنيم بايد كه اقلا اگر يار نيستيم بار هم نباشيم و اگه كاري كرديم وقدمي برداشتيم طلبكار نباشيم و با جوي كه الان هست احتمال بدهكاري هم هست چون دو تا گروه نيست كه توانائي حرف زدن با هم داشته باشند و ميدونين كه عاقبت اين روش به كجا ختم ميشه؟؟؟ "
خونه جديد نسل سوخته

Sunday, November 24, 2002

* پررو بازي مصلحتي
ديشب ما با ده, دوازده تا خانواده ديگه, تولد يكي از دوستان دعوت بوديم. با كمال پر رويي از ملت حاضر خواستم كه پول بدن براي پناهنده هاي ايراني در تركيه و پاكستان. بيچاره ها دادن, خوشحال هم شدن كه يكي اين پيشنهاد رو كرد. 2350 كرون كه ميشه 250 دلار جمع شد. شما هم ميتونيد از اين پررو بازيا در بياريد, مطمئن باشيد گفتن دوتا كلمه اولش سخته, بعدش دور ميچرخي بدون خجالت, مخصوصآ كه راه دوري هم نميره.


   /)/)
   (';')
o(")(")

Saturday, November 23, 2002


          *از اين قبيله اگر چند عاشقان رفتند
                                                                      هنوز راه همان است و مرد بسيار است


Thursday, November 21, 2002

* اشگي در گذرگاه تاريخ

از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل,
از همان روزي كه فرزندان "آدم",
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد!
گر چه"آدم"زنده بود.
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود.
بعد, دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب,
گشت و گشت,
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت.
اي دريغ,
آدميت بر نگشت!
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهيست
صحبت از آزادگي, پاكي,مروت,ابلهي است!
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن"موسي چمبه"هاست!
روزگار مرگ انسانيت است:
من,كه از پژمردن يك شاخه گل,
از نگاه ساكت يك كودك بيمار,
از فغان يك قناري در قفس,
از غم يك مرد در زنجير- حتي قاتلي بر دار-
اشك در چشمان و بغضم در گلوست.
وندرين ايام,زهرم در پياله,زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم؟
صحبت از پژمردن يك برگ نيست.
واي! جنگل را بيابان ميكنند.
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند!
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي كنند!
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن: مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن: يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن: جنگل بيابان بود از روز نخست!
در كويري سوت و كور,
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور,
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق,
گفتگو از مرگ انسانيت است!
فريدون مشيري
امروز روز خوبي نبود. يكي از آن روزهايي كه هيچوقت فراموش نمي كنم.

Tuesday, November 19, 2002

                                        اجتماع بزرگ دانشجويان در دانشگاه شريف




* ايسنا: در تجمع دانشگاه شريف بالغ بر چهارهزار و پانصد نفر شرکت داشتند
* رضوي‌فقيه: مرام ما خشونت‌گريزي و خشونت‌ستيزي است
* عبدالله مؤمني: هر انسان با هر مذهبي، حق آزادي عقيده و بيان دارد
* حسن سربخشيان عكاس روزنامه حيات نو ازسوي لباس شخصي‌ها مورد ضرب و شتم قرارگرفت و فيلم دوربين وي توقيف شد.
*ادامـــــه

* تهران24


... آوازم در غم آسمان، در گلويم خشک ميشود.
فريادی به کوچکی قفسم در شيار اين حصار ميشکند.
گناهم چيست؟
پر و بال داشتن؟ يا عاشق بودن؟
شايد هم آواز خواندن؟!



.... امروز کتاب تاره ای رسيده، عنوان سادهً زندگي را دارد
 ناشرش موًسسهً عشق است با تيراژ روزهای آينده
 نويسنده اش آشنائي گمنام است که صداقت هديه مي دهد
 شايد خريداري نداشته باشد
 اين کتاب را هم به کتابهاي ناخوانده مي افزايم ...



پشت هر پنجره رازي هست، رازها را ناگشوده بايد گذاشت
رازهای پنجره ها در بغض شهر پنهان ميماند
که مي داند؟ گريه ای يا خنده ای
در هر خفتن مي ميرد و سحرگاه دوباره آغاز مي کند
راز سر به مهر پنجره ها را!

Sunday, November 17, 2002

* دست سرنوشت
ساعت 9:23 شب بود به وقت ما. داشتم روي صفحه بلاگر حرف رمزم را مينوشتم كه يك كلمه فارسي در ليست آخرين پست هاي صفحه نظرم را جلب خودش كرد! خيلي كوچيك نوشته شده بود چيكه. روش كليك كردم باز شد. نوشته اش را همزمان با ورود من پرتاب كرده بود به دل اين دنياي مجازي و من شايد اولين كسي بودم كه چيكه از جلوي چشمانش گذشت! صفحه اولش رو خوندم. يكي از نوشته هاش راجع به كسي بود كه ديگه نيست و من يكي از كسايي هستم كه گوشه خواسته اش رو بعد از رفتنش گرفتم.
شايد حرف چيكه, حرف كلاغ سياه هم هست!!


"● هي از پرواز کلاغ سياه مي خوانم و هي همه غمگينند و هي من اما حس خوبي دارم. برايم زيباست اين انتخاب و تحسينش مي کنم. پرواز خوانده بودش و پس يعني رهايي. پرواز يا هر چه باشد، رهايي است براي او و خودخواسته.
هي من تايپ مي کنم و هي اين هلياي سه سال و نيمه آستين مرا مي کشد که آزاده جان چرا آهنگِ پيانوي ناراحت گذاشتي. بيا خودت آهنگِ پيانوي خوش بزن.
حالا بنشينم اينجا بغض کنم و اشک؟
نه. بلند مي شوم بروم براي هليا آهنگِ پيانوي خوش بزنم."
چيكه

Friday, November 15, 2002

* جمعه شب يك فرَنگ نشين
الآن ساعت 10:15 دقيقه جمعه شب است, كه مثلا شب جمعه ما فَرَنگ نشين هاست, تا حالاش كه همچين بگي نگي تعريفي نداشته. هر چي هم سعي كردم طلسم رو بشكنم تا اين لحظه كه دارم اين متن رو مينويسم نشده! حالا ميگم چرا: ماشينم صبح كه داشتم ميرفتم بطرف محل كارم, يك دفعه وسط خيابون وايساد. هر چي اِستارت زدم و باطري رو چلوندم روشن نشد كه نشد. مجبور شدم زنگ بزنم به تعميرگاه كه ماشين بفرستند تا جنازه رو از وسط خيابون بكسل بكنند.البته دو سه نفر خواستند كمك كنند حول بدنش كنار جاده, ولي بخاطر هيدروليك بودن فرمون و ترمز مثل چوب خشك شده تكون نمي خورد, بارون هم ميامد. بلاخره بكسلي ها آمدند و كشيدن بردنش. با اتوبوس رفتم و دو ساعت و خرده اي ديرتر رسيدم سر كار. طرفاي ظهر بود از تعميرگاه زنگ زدن و گفتن چيز مهمي نبود, فقط كمي آب از لاي واشر جعبه رِله ها رفته بوده تو و باعث اتصالي شده بود. 968 كرون(واحد پول)هزينه بكسليه و دستمزد ما ميشه. ديدم بَله امروز بايد مجاني كار كنم. نشستم پاي كامپيوتر و كمي اينور اونور گشتم و يك كامنت هم براي يكي از نويسنده هاي پ مثل پناهنده گذاشتم, بعد هم يك سايت پيدا كردم كه فكر كردم جالب هست و براي يك دوست مجازيم فرستادم. بعد رفتم ناهار و بعدش هم جلسه داشتيم. وسط جلسه مبيل بنده روي ميز وسط اطاق تكون تكون خورد, يعني كه پيغام داري, وَرِش داشتم و يواشكي خواستم نگاه كنم كه از كي هست, ديدم سه تا آمده, ولي تكستش را نميشود بخوني. مثل اينكه يوني كد فورمات بود!! بعد از جلسه كمي به كارام ور رفتم تا كه شد ساعت 3 بعد از ظهر. زدم بيرون كه برسم به تعميرگاه چون ساعت 4 ميبست, خلاصه خودم رو رسوندم و پول رو دادم ماشين رو گرفتم. سر راه رفتم خريد, نگو ليست رئيس خونه كه معلوم هست كيه(حداقل توي سوئد اينجوريه)رو جا گذاشته بودم. يك چيزهايي كه فكر ميكردم براي جمعه شب لازم هست رو خريدم, آمدم خونه و اجناس رو تحويل دادم! عيال گفت پس اين و اون و اون و... كو ؟ اين و اين و اين چيه خريدي ؟! خواستم بگم چي شد كه اينجوري شد, گفت بچه ها مامان الآن مياد, رفت كه خودش بقيه خريد رو بكنه. تا بياد شد ساعت 6 و من هم گفتم فرصت رو غنيمت بشمرم و مِيل هام رو چِك بكنم. ديدم يك دوست مجازي ديگه كه از بچه هاي پ مثل پناهنده است, يك نظر خواهي كرده. جواب نظر اون دوست رو نوشتم. بماند يك اشتباه بزرگ لپي هم كرده بودم و بجاي خانم يكي رو آقا خطاب كرده بودم, البته توضيح دادم كه چرا اشتباه شد و خواهش كردم از طرف من از شخص مورد نظر عذر بخواد. بعد هم ديدم آن يكي دوست مجازييم هم جواب داده, "باز كه گوش ندادي, سايتي كه تو به من معرفي كردي, لينكش توي وبلاگم هست!"
ديدم اي داد بي داد خوبه عينكي هم نيستم و باز نديده بودمش(البته عينكي ها بخودشون نگيرن كه واويلا ميشه). جواب دادم و اظهار ندامت كردم. بعد رفتم با عيال و بچه ها جاتون خالي شام خورديم. ساعت 8 شب الباقي خانواده نشستن به تلويزيون تماشا كردن, من هم آمدم پاي جعبه جادوي خودم. ديدم دوست مجازي من كه لينك براش فرستاده بودم باز جواب داده ! ياد لينك افتادم و پيش خودم گفتم, چقدر بد شد. گفتم جواب بدم بهتره. يك متن نوشتم كه مثلا براي اون جالب باشه. تا فرستادم ديدم جواب آمد," مگر تو زن و بچه نداري كه همش پاي كامپيوتري؟ برو وگرنه يكدفعه .....و يك چيزهايي راجع به مهاجرت و مهاجر بودن گفت". جواب دادم , در مهاجرت, مهاجر حالت هاي روحيش شباهت زيادي به مسير قطار هاي تفريحي كه در پاركهاي بازي هست و همش بالا و پايين ميشه داره, آدم يك روز بالاست يك روز پايين و من در حال حاضر اون وسطم. ولي انگار اون دوست مجازييم كه هميشه مجازي خواهد بود منظور من رو متوجه نشد, چون جوابي داد كه..........................پايان
لطفا دوستاني كه در بالا بهشان اشاره شده دستاشون رو بالا نكنن.
در پايان بگم كه سر ميز شام كلي گفتيم و خنديديم ولي اون بالا نگفتم كه هيجانش نره و احتمالا طلسم ديگه شكست! چه خوبه وبلاگ آدم رو كسي از آشناهاي غير مجازي نشناسه, حتي عيال! هر چيزي بخواهي ميگي! حالا كه همه ماجراي جمعه شب يك فَرَنگ نشين رو گفتم اين رو هم بگم, اين آهنگ را هنگام نوشتن اين متن گوش ميدادم, براي همين يك كمي احساسي شد! شب خوش.


   /)/)
   (';')
o(")(")

Wednesday, November 13, 2002

* ياد
هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز
آنشب كه عالم عالم لطف و صفا بود
من بودم و توران و هستي لذتي داشت
وز شوق چشمك ميزد و رويش به ما بود
                  ماه از خلال ابرهاي پاره پاره


چون آخرين شب هاي شهريور صفا داشت
آنشب كه بود از اولين شب هاي مرداد
بوديم ما بر تپه اي كوتاه و خاكي
در خلوتي از باغ هاي «احمد آباد»
                  هرگز فراموشم نخواهد گشت, هرگز


پيراهني سربي ـ كه از آن دستمالي
دزديده بودم ـ چون كبوترها بتن داشت
از بيشه هاي سبز گيلان حرف ميزد
و آرامش صبح سعادت در سخن داشت
                  آنشب كه عالم عالم لطف و صفا بود


گاهي سكوتي بود, گاهي گفت و گوئي
با لحن محجوبانه, قولي, يا قراري
گاهي لبي گستاخ, يا دستي گنهكار
در شهر زلفي شبروي مي كرد, آري
                  من بودم و توران و هستي لذتي داشت


آرامشي خوش بود, چون آرامش صلح
آن خلوت شيرين و اندك ماجرا را
روشنگران آسمان بودند, ليكن
بيش از حريفان زهره مي پائيد ما را
                  وز شوق چشمك ميزد و رويش به ما بود


آن خلوت از ما نيز خالي گشت, اما
بعد از غروب زهره, وين حالي دگر داشت
او در كناري خفت, منهم در كناري
در خواب هم گويا به سوي ما نظر داشت
                  ماه از خلال ابرهاي پاره پاره
شعر از مهدي اخوان ثالث

Tuesday, November 12, 2002

* تكرار متواتر

اينكه ميگن "تاريخ تكرار ميشود" راست است! اين اجتماعات و شعارها به چشمم آشنا مياد. درست همين 24 سال پيش بود!!!!اينجا را نگاه كن!
مصاحبه راديو سوئد با نسرين محمدي خواهر دو تن از زندانيان سياسي بنام هاي منوچهر و اكبر محمدي را از دست ندي!!!

Friday, November 08, 2002

* استانبول

اين آهنگ اسمش سوفي است از ساخته هاي عمر فاروك نوازنده و خواننده اهل تركيه است. اين آهنگ را به ياد آن سه ماه اقامتم در سال 1983 در شهر استانبول اينجا ميگذارم. به ياد روزهاي خوش و بدي كه در آن شهر داشتم. به ياد شب اولي كه به تپ كاپي(ترمينال اتوبوس استانبول)رسيديم, هوا بوي آزادي ميداد. به ياد راننده اتوبوس آنكارا- استانبول كه كمكم كرد تا دوستم را در محله يني چاقلايان استانبول پيدا كنم. به ياد شبي كه بي هدف در خيابان شيشلي قدم ميزدم و پشت در يك ميكده بي اختيار به مردم در حال عيش و نوش خيره نگاه ميكردم, كه ساغي ميكده آمد بيرون و به تركي يك چيزي گفت, گفتم تركي نمي دونم. گفت از ايراني؟ گفتم بله. گفت بياتو و به يك آبجو دعوتم كرد. به ياد چك و لكدهايي كه از عثمان بيك رئيس شعبه اتباع خارجي نوش جان كردم به جرم اينكه چرا مدارك معتبر همراه ندارم. به ياد بيژن نامي كه نامردانه سر عده اي هموطنش را كلاه گذاشت و پولهايشان را با وعده و وعيدهائي كه داد, گرفت و فرار كرد. به ياد خنده هامون, وقتي از بيكاري رفتيم سينما, فكر ميكرديم دوبله نشده است ولي بود. به تركي در فيلم از جيمزباند پرسيدن, كيمدي؟ گفت, صفير صفير يددي(007)و ما به لحجه تركيش خنديديم, ملت حاضر در سينما چپ چپ نگاهمان كردند. به ياد خانواده هاي با بچه و بي بچه اي كه به كمك قاچاقچي ميخواستند خودشون را به يك كشور اروپايي برسونند ولي نيمه راه لو ميرفتند و برشون ميگردوندند, پولشون ميسوخت و آس و پاس ميماندند. گاهي مجبور ميشديم روي هم پول بگذاريم و بهشون براي خريد غذا كمك كنيم. به ياد محمدآبي كه رسپشونيست بود و يك شب كه پليس به هتل براي دستگيري غير قانوني ها حمله كرد منو غايم كرد كه گير پليس نيفتم. به ياد ايراني هايي كه از بي پولي در پاركهاي شهر ميخوابيدند, از ساعت 12 شب تا 6 صبح جريمه نداشت. به ياد دختر هاي ايراني كه براي امرار معاش تن فروشي ميكردند و تن فروشهاي ترك به اعتراض كه ايراني ها ارزان ميگيرند و كار آنها را كساد كردند, با تيغ و چاقو به جان تن فروشان ايروني افتادند. به ياد مادري كه مثل رواني ها بدنبال پسر 15ساله اش كه از ايران فراري داده بود و دو ماه بود هنوز ازش خبري نبود, آمده بود استانبول دنبالش ميگشت. به ياد دختري كه فروشنده يك بوتيك لباس بود و از من خوشش مي آمد و با هم دو بار ديسكو رفتيم. به ياد روزهايي كه پولم داشت ته ميكشيد و ديگه بجاي دونركباب سيراب شيردون ميخريدم كه يك چهارم آن قيمت داشت. به ياد پسري كه اسمش روح الامين بود و از "كلاغ سياه" ما هم زودتر خودكشي كرد و نميدونستيم با جنازه اش چكار بكنيم. به ياد مادرم كه هر شب تلفن ميكرد و گريه ميكرد. به ياد ماموران سازمان ملل كه ميگفتن شايد در جنگ نميمرديد چرا فرار كرديد؟ به ياد 52 نفري كه دولت تركيه در كوه هاي مرزي ايران و تركيه رهاشون كرد و عده اي جانشون رو از دست دادند. به ياد اوني كه گفت من زندان خميني را ترجيح ميدم به دوري از وطنم و برگشت. به ياد كساني كه درد دوري از ايران در چهره هاشون نمايان بود و نابساماني روزگار رنجشون ميداد. و به ياد همه آنهايي كه گذشت اين 19 سال خاطرشون را از ذهن من پاك كرده. و به ياد "كلاغ سياه" كه ميخواستم اين نوشته را يك روزي براي پ مثل پناهنده بفرستم.

Thursday, November 07, 2002

* تا بحال شده براي كاري كه نكردي از كسي كه حتي نديديش خجالت بكشي؟ نميدونم چرا من بعد از شنيدن شعر مريم هوله روي اينترنت اين احساس بهم دست داد!

* روزنامه صداي عدالت.
به به چه اسمي, صـــــداي عــــــدالت. آدم مو به تنش راست ميشه وقتي اينجور اسمها و اينجور خبر ها كه در زير آمده را با چشماي خودش ميبينه كه توي يك روزنامه اون هم نه هر روزنامه اي بلكه روزنامه صـــداي عـــدالت درج شده باشه.
بخند زنداني تو آزادي , زندانيان خوش قلب هم بند خود را آزاد کردند .
به به
يك موقع فكر نكنيد خبر الكي هستش ؟! من شصت بار كامپيوترم را خاموش كردم دوباره روشن كردم باز هم همين خبرها بود. براي محكم كاري ويروس اسكن هم كردم, خبر اصل اصل هست ما هم بلا نسبط خر خر كه باورش بكنيم.
اين روزنامه خــبر است كه از خبرهاي روزنامه صـــداي عــدالت زورش آمده دروغكي ميگه,
ميانگين سن زندانيان در اصفهان 10 سال کاهش يافته است .

Monday, November 04, 2002

* آمريكا هم ميخواد توي دهن عراق بزنه و به پشتوانگي خودش ميخواد دولت تائين بكنه!

آمريكا اينطور كه بوش مياد بدجوري گير داده به اين "برادر صدام" ننه مرده. هر چي هم دولت بعثي عراق در باغ سبز نشون ميده به چشم حاجاقا بوش نمياد! بايد منتظر موند و ديد كارترهاي آمريكا چه نخاله اي را تو آب نمك نگه داشته بودند كه حالا جاي "برادر صدام" را بگيره! نخست وزير تركيه بيچاره تا به آمريكا گفت ما اجازه نميديم از خاك ما بعنوان باس براي حمله هات استفاده بكني همچينش كردند كه ننه مرده حتي يك نماينده هم توي مجلس تركيه ديگه نداره. شورای امنيت سازمان ملل هم كه نخودي است و رايش حساب نمياد. بقيه اش را هم اينجا بخونيد. تا جنگ جهاني سوم شما را به خودتان ميسپارم.

Saturday, November 02, 2002

* زندگينامه صادق هدايت ويژه بزرگداشت وي                 


"زندگي من به نظرم همانقدر غيرطبيعي،نامعلوم و باور نكردني مي آمد كه نقش روي قلمدانی كه با آن مشغول نوشتن هستم - گويا يك نفر نقاش مجنون و وسواسي روي جلد اين قلمدان را كشيده - اغلب به اين نقش كه نگاه مي‌كنم مثل اين‌است كه به نظرم آشنا می‌آيد. شايد براي همين نقش است... شايد همين نقش مرا وادار به نوشتن می‌كند."


صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد. در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.
اقتباس از سايت سخن.


توضيح: تصوير بالا هيچ ارتباطي با صادق هدايت ندارد.

Friday, November 01, 2002


HOME

2002                                                                 AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2003  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2004  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2005  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2006  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2007  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2008  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2009  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2010  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2011  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC
2012  JAN , FEB , MAR , APR , MAY , JUN , JUL , AUG , SEP , OKT , NOV , DEC

                                                                                                                 





Balatarin