* دست سرنوشت
ساعت 9:23 شب بود به وقت ما. داشتم روي صفحه بلاگر حرف رمزم را مينوشتم كه يك كلمه فارسي در ليست آخرين پست هاي صفحه نظرم را جلب خودش كرد! خيلي كوچيك نوشته شده بود
چيكه. روش كليك كردم باز شد. نوشته اش را همزمان با ورود من پرتاب كرده بود به دل اين دنياي مجازي و من شايد اولين كسي بودم كه چيكه از جلوي چشمانش گذشت! صفحه اولش رو خوندم. يكي از نوشته هاش راجع به كسي بود كه ديگه نيست و من يكي از كسايي هستم كه گوشه
خواسته اش رو بعد از رفتنش گرفتم.
شايد حرف
چيكه, حرف
كلاغ سياه هم هست!!
"● هي از پرواز کلاغ سياه مي خوانم و هي همه غمگينند و هي من اما حس خوبي دارم. برايم زيباست اين انتخاب و تحسينش مي کنم. پرواز خوانده بودش و پس يعني رهايي. پرواز يا هر چه باشد، رهايي است براي او و خودخواسته.
هي من تايپ مي کنم و هي اين هلياي سه سال و نيمه آستين مرا مي کشد که آزاده جان چرا آهنگِ پيانوي ناراحت گذاشتي. بيا خودت آهنگِ پيانوي خوش بزن.
حالا بنشينم اينجا بغض کنم و اشک؟
نه. بلند مي شوم بروم براي هليا آهنگِ پيانوي خوش بزنم."
چيكه