* امروز آخرين روز كاري سال براي من بود. بعد از اينكه همه همكارها رفتند, نشستم پشت ميز كارم و در ذهنم سالي را كه گذشت مرور كردم. موفقيت هاي كاريمون بيشتر از انتظار و پيش بيني هامون بود. از لحاظ خانواده موفقتر از سال گذشته بودم. يكجورايي پخته تر شدم. قبول كردم كه ديگه عيال مثل بيست سال پيش حال و حوصله نداره, و من هم بايد توقعم را كم كنم. اگر به من بود, دلم ميخواست هر شب بيرون غذا بخوريم, تا دير وقت توي خيابونها پرسه بزنيم, و وقتي حسابي خسته شديم بريم خونه. بنظر من امثال ما كه زود بچه دار شديم و بخاطر آنها از خيلي خوشي هاي دوران جواني گذشتيم, بايد حالا كه بچه ها بزرگ شدن و بقول معروف از پس خودشون بر ميان, و ما هم هنوز نفس و حالي در وجودمان مونده, جبران آن سالها را بكنيم. ولي عيال نظرش با من فرق ميكنه, و موافق اين است كه مثل آدم بعد از كار بريم خونه. به من ميگه ماشالله انگار نه انگار 40 را رد كردي, اگر ولت كنن شب تا صبح پي الواطي هستي. يادش بخير زماني كه كارمند اريكسون بودم چپ و راست مأموريت ميرفتم, و همون مسافرتها من را بدعادت كردند. خلاصه سال 2006 براي من سال خوبي بود. تنها ملال من دوري از مام وطن بود و بس فردا و پس فردا اينقدر مهمان داريم كه فكر نميكنم وقتي برايم بمونه به وبلاگشهر سر بزنم. پس همين امشب سال نو را به همه شما تبريك ميگم. اميدوارم سال 2007 سال صلح و دوستي براي همه ملتها باشه.