* ديشب من و عيال يك مجلسي دعوت بوديم, جاتون خالي آخر شب كار كشيد به آواز خوني. تك صدايي و دوصدايي و چند صدايي, خلاصه جمع حسابي گرم شده بود(البته دور از چشم كميته سرها هم گرم بود). نوبت تك صدايي من شد. گفتم نه به خدا. صدام گرفته. روم نميشه. اما فايده اي نداشت. به حكم عيال آهنگ "اولين ديدار" از هوشمند عقيلي را خوندم. انگار كسي در جمع قبلاً "اولين ديدار" را نشنيده بود. دوباره, سه باره. خلاصه تا آخر شب چندباري خوندم. براي بعضي حكم روضه را پيدا كرده بود, و حسابي دلشون را با اشك ريختن روشن كردن. يكي از خانمها كه به پهناي صورتش اشگ ميريخت دكتر جراح است. آخر شب بهش گفتم: شما با اين چشمهاي پف كردتون فردا كسي را عمل نكنيد, خونش مي افته گردن من! گفت: فردا يكشنبه است و كشيك هم نيستم, ولي شما بايد به من قول بديد نوار اين آقا را برام بخريد. گفتم: من بدون اجازه خانمم, براي هيچكسي كادو نميخرم, حتي اگر آقا باشه, ولي اگر ميخواهيد دعوتم كنيد منزل براتون ميخونم. خانم دكتر هم نه گذاشت نه برداشت گفت: همين جمع هفته ديگه خونه ما. خلاصه اگر خدا بخواد همين روزها از تلويزيون هاي لس آنجلس ميان دنبالم :)