* بهترين جا براي اينكه آدم كمي از مشقلات روز خلاص بشه رفتن به مركز شهر است. آنجا تقريباً كسي كسي را نمي شناسه, يا اينقدر با خودش مشغول است كه هواسش به ديگر رهگذرها نيست. كلي براي خودم خيابون گردي كردم و چند دست لباس حراجي خريدم. وقت رفتن به خونه ماشينم پنچر شد. آن هم وسط اتوبان. اينجا يك سرويسهايي هست كه آدم سالانه يك پولي ميده, و اگر ماشينش به هر دليلي از حركت وايسه, ميان و كمكش ميكنن. مدتي پيش اوپراتور موبايلم بهم يك تلفن مجاني هديه كرد, به شرطي كه باهاشون يكسال ديگه قراردادم را تمديد كنم. من هم كه دهنم باز است براي گوز مفت, قبول كردم. شماره تلفنهايي را كه در تلفن قبلي داشتم را به تلفن جديد كپي كردم, ولي چطور شد كه تلفن كمپاني كه ازش سرويس كمك را گرفته بودم قاطي شماره ها نبود را خدا داند و بس. سرتون را درد نيارم. از مركز اطلاعات شماره را خواستم كه بگيرم. چون اسم شركت را دقيقاً در خاطر نداشتم يك ليست بلندبالا بهم داد. ديدم تا به همه اينها زنگ بزنم يك ماه رمضان طول ميكشه. تصميم گرفتم به شريك زندگيم زنگ بزنم و ازش كمك بخوام. شريكم در بعضي از موارد تو زرد از آب در مياد. از جمله به درخواست كمك من, به لحاظ اينكه وسط اتوبان بود, و ايشون ميترسه كنار اتوبان پارك كنه, جواب منفي داد. بهش گفتم خدا بزرگه و شايد يك روز تو هم همين بلا سرت بياد. دست آخر با لاستيك پنچر تا يك پمپ بنزين آمدم كه انشالله فردا برم پنچري لاستيكم را بگيرم. يك وقت فكر نكنيد دست پا چلوفتي هستم. آچاري كه براي باز كردن مهره هاي چرخ در ماشينم بود دسته كوتاه بود, و هر چقدر زور زدم چرخ را باز كنم نشد كه نشد. خلاصه كه خدا هيچ مردي را محتاج زن (زنش) نكنه!