* چند وقت پيش يكي از آشناهاي ما از ايران زنگ زد خونه كه حال و احوال ما را جويا بشه. از قضا پسر ما خونه تنها بوده. آشنامون بهش ميگه: فارسي بلدي حرف بزني؟ پسر ما هم كه هفت خط از آب در آمده ميگه: باب(بابا) و مام(مامان) با من فارسي كم حرف زدن براي همين من خوب حرف نميزنم! آشنامون باهاش چهار كلام ديگه حرف ميزنه و ميگه: پدر مادرت كه آمدند بگو فلاني زنگ زد و بعداً دوباره خودش زنگ ميزنه.
به ما نگفت كه طرف زنگ زده, تا اينكه آشنامون دوباره زنگ زد و حرفايي كه بين او و پسر ما رد و بدل شده بود را تعريف كرد و گوشزد كرد با بچه فارسي حرف بزنيد براش خوبه كه زبان پدر مادري اش را هم ياد بگيره!!
تلفن را كه قطع كرديم مادرش صداش كرد و پرسيد: چرا گفتي ما باهات فارسي حرف نميزنيم؟ جواب داد: اگر ميدونست من فارسي بلدم ميخواست حالا حالاها باهام حرف بزنه و من از بازي با كامپيوتر مي افتادم!
ديشب هم خالم از فرانسه زنگ زد كه بگه پدر و مادرم راحت رسيدن(آخه ديروز براي يك هفته ده روزي رفتن پاريس پيش آنها). آقا پسر گوشي را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسي گفت: منتظر كن تا مام يا باب رو صدا كنم. بعد از اينكه حرفامون تمام شد و گوشي را گذاشتيم, صداش كردم و گفتم: پسرم نميگن منتظر كن تا باب را صدا كنم, ميگن گوشي دستتون تا باب را صدا كنم! آقا پسر گفت: مگه گوشي را با پاهاش گرفته بوده كه من بگم گوشي دستتون!!