* امروز در سوئد روز پدر است. از صبح تا حالا پا روي پا انداختم و بچه ها دارن از من پذيرائي مي كنند. برام نفري يك لاتري خريده بودن, كه خب از دم پوچ در آمد. توي پست قبلي گفتم كارد به استخوان رسيده, و الي آخر.... منظورم خودم نبودم. منظورم همه كساني كه در ايران ملاقات كردم بود.
سردبير خودم كه بدون شك پدر وبلاگستان فارسي است در پست ششمين سالگرد وبلاگستان فارسي حرف قشنگي زد: "آن زمان آنقدر تعداد وبلاگها کم بود که میشد هر روز تمام وبلاگهای فارسی موجود در اینترنت را خواند". از آن 60 وبلاگي كه هودر ازشان ليست تهيه كرده بود, امروز تعداد انگشت شماري باقي ماندن. به نظر من وبلاگستان از دست بانيانش, و هدفي كه همانا انعكاس نظر و عقيده شخص بود خارج شده. من بعد از پنج شش ماه كه خواننده وبلاگها بودم تصميم گرفتم به جمع وبلاگي ها ملحق بشم. دليلش دوستي اعضا با يكديگر و صميميت بود. كلاهم را پيش خودم قاضي كردم, براي خودم خط مش تعيين كردم و تا امروز كه پنج سال و سه ماه است از عمر آبنوس ميگذره كماكان در همان چهارچوب قلم ميزنم. مخالفت, بحث كرده ام, اما هرگز به كسي توهين نكردم. فكر ميكنم بزرگترين عامل جدايي ها و دعواها شروع امكان كامنت گذاشتن در وبلاگستان بود. متأسفانه عده كثيري آن را تريبوني براي انگ زدن و دعوا انتخاب مي كنند. دوستان وقتي خودشان را خسته حس مي كنند اين امكان را در وبلاگشان حذف مي كنند, و مثل آدم سيگاري كه بعد از مدتي دوباره هوس يك نخ سيگار مي كند, دوباره راهش مي اندازند. امكان كامنت زماني جايز است, كه همه ياد گرفته باشيم به نظرات يگديگر احترام بگذاريم.