* والله 8882 روز از ايران دور باشي, بعد بخواهي با 9 روز اقامت در مورد ايران امروز بگي, تقريباً از محالات است. فقط اين را ميتونم بگم كه ايران خيلي فرق كرده. توي جمع فاميل خودم را از لحاظ روحي قريبه ميديدم, و گاهي به خودم ميگفتم نكنه دارم خواب مي بينم. جوانهاي زير 25 سال بيشتر دلشون ميخواد براشون از خارج و محسناتش بگي. در حالي كه بالاي 25 ساله ها تا حتي هم سن و سالها ميكشنت زير سوأل كه چرا انقلاب را "ول كرديد" به امان خدا. همه معيارها با پول سنجيده ميشه. كسي كه دستش به دهنش نميرسه مشگل خودشه كه زرنگ نبوده. راستش من به كلمه زرنگ آلرژي پيدا كردم. به نظر من جامعه ايران روي آب ايستاده. همه چيز هست, و همه كاري امكان داره, به شرط پارتي و پول. تنها كوه دماوند شبيه 8882 روز پيش بود. دلم براي ديدنش لك زده بود. تا روزي كه ايران نيامده بودم, همه كساني كه خبر مرگشون را شنيده بودم برام زنده بودن. اما روزي كه رفتم سر خاكشون آن احساس از تنم رفت. شبها تا صبح فاميل ميزدن و ميرقصيدن. براشون بهانه شده بودم كه دلي از عذا در بيارن. متأسفانه هيچكدام از رفيقام را نديدم. تلفن يكيشون باهام بود كه چندباري زنگ زدم, ولي كسي جواب نداد. اگر روزي امكانش بشه كه آن مملكت را بسازيم, خيلي انرژي ميبره, ولي ارزشش را داره.