* شش ماه گذشت. هفته ديگه پدر و مادرم به اتفاق مادر عيال بر ميگردن ايران. حوصله شان معلومه ديگه از سوئد سر رفته, و يكجورايي هواي وطن كردن. به ما كه خيلي خوش گذشت و بعد از بيست و پنج سال دوري از خانواده, دلي از عذا در آورديم. پدرم دلش ميخواست من هم به همراهشان ميرفتم ايران. بهش بگي نگي قول داده بودم كه باهاشون ميام ايران, اما ميبينم كه زير قولم بزنم بهتره. اوضاع سياسي ايران اينقدر شير توي شير است كه ميترسم يك پرونده برام درست كنند و بندازنم گوشه حلفدوني. البته يك وقت خدايي نكرده فكر نكنيد من پخي بودم و مأمورهاي رژيم منتظرن پاچم را بگيرن. نخير. بنده چون پخي نبودم ميترسم! اميدوارم رفقاي وبلاگشهر غيبت بنده را در اين مدت موجه حساب كنند. پذيرايي و كار وقت زيادي برام نميذاشت كه بتونم وبلاگ گردي كنم. شيريني پنج سالگي آبنوس را هم چشم حتماً ميدم.